بازگشت

تحريفات عاشورا (6)


جريان ليلا و حضرت علي اكبر عليه السلام

دامادي حضرت قاسم عليه السلام

تحريف تعداد كشته شدگان در روز عاشورا

واقعيت اربعين

وقايع شب عاشورا







نقل مي كنند كه يكي از علماي بزرگ در يكي از شهرستان ها تا اندازه اي درد دين داشت و هميشه به اين دروغ هايي كه روي منبر گفته مي شد اعتراض مي كرد و تعبيرش هم اين بود كه مي گفت اين زهرماري ها چيست كه بالاي اين منبرها مي گويند؟ واعظي به او گفت اگر اينها را نگوييم اصلا بايد در دكان را تخته كنيم. آن آقا جواب داد اينها دروغ است و نبايد گفته شود. از قضا چندي بعد خود اين آقا باني شد و مجلسي در مسجد خودش تشكيل داد و همان واعظ را دعوت كرد. ولي قبل از شروع منبر به واعظ گفت من مي خواهم به عنوان نمونه يك مجلسي ترتيب بدهم كه در آن، روضه دروغ نباشد و تو هم مقيد باشي كه جز از كتاب هاي معتبر، هيچ روضه اي نخواني و يا به تعبير خودش گفت كه از آن زهرماري ها نبايد چيزي بگويي. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست، اطاعت مي شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود، آقاي واعظ صحبت هايش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقيد كرده بود كه جز روضه راست چيزي نگويد اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همين طور يخ كرده بود. آقا ديد عجب، اين مجلس مال خودش هست بعد مردم چه مي گويند، تصور مي كنند كه لابد آقا نيتش پاك نيست كه مجلسش نمي گيرد. اگر آقا خودش نيتش درست باشد، اخلاص نيت داشته باشد، حالا كربلا شده بود. ديد كه آبرويش مي رود به فكر رفت كه چه بكند؟ يواشكي و زير چشمي به واعظ گفت يك كمي از آن زهرماري ها قاطي كن.



اين انتظاري كه مردم براي كربلا شدن دارند، خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلياتي كه وارد شده است مقدمه گريز زدن بوده است يعني براي اين كه بشود گريزي زد و اشك مردم را جاري كرد يك جعل صورت گرفته و غير از اين چيزي نبوده است.



اين انتظاري كه مردم براي كربلا شدن دارند، خود دروغ ساز است و لهذا غالب جعلياتي كه وارد شده است مقدمه گريز زدن بوده است، يعني براي اين كه بشود گريزي زد و اشك مردم را جاري كرد يك جعل صورت گرفته و غير از اين چيزي نبوده است. اين قضيه را من مكرر شنيده ام و لابد شما هم شنيده ايد و حاجي نوري در مقدمات قضايا آن را نقل كرده است. مي گويند روزي اميرالمومنين علي عليه السلام در بالاي منبر بود و خطبه مي خواند. امام حسين عليه السلام فرمود من تشنه ام و آب مي خواهم، حضرت فرمود كسي براي فرزندم آب بياورد، اول كسي كه از جا بلند شد كودكي بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود كه رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند كه اين جريان با يك طول و تفسيري نقل مي شود. بعد امير المومنين علي عليه السلام چشمشان كه به اين منظره افتاد اشكشان جاري شد. به آقا عرض كردند شما چرا گريه مي كنيد فرمود قضاياي كربلا يادم افتاد. كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهي مي شود. حاجي نوري در اين جا يك بحث عالي دارد. مي گويد شما كه مي گوييد علي در بالاي منبر خطبه مي خواند بايد بدانيد كه علي فقط در زمان خلافتش منبر مي رفت و خطبه مي خواند. پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردي بود كه تقريبا سي و سه سال داشت. بعد مي گويند اصلا اين حرف معقول است كه يك مرد سي و سه ساله در حالي كه پدرش در حال موعظه مردم است و خطابه مي خواند ناگهان وسط خطابه بگويد آقا من تشنه ام آب مي خواهم؟ اگر يك آدم معمولي اين كار را بكند مي گويند چه آدم بي ادب و بي تربيتي است؛ و از طرفي حضرت ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده و يك جوان اقلا پانزده ساله بوده است. مي بينيد كه چگونه جرياني را جعل كرده اند. آيا اين قضيه در شان امام حسين است؟! و غير از دروغ بودنش اصلا چه ارزشي دارد؟ آيا اين جريان، شان امام حسين را بالا مي برد يا پايين مي آورد؟! مسلم است كه پايين مي آورد چون يك دروغ به امام نسبت داده ايم و آبروي امام را برده ايم. طوري حرف زده ايم كه امام را در سطح بي ادب ترين افراد مردم پايين آورده ايم؛ در حالي كه پدري مثل علي مشغول سخن گفتن است، تشنه اش مي شود طاقت نمي آورد كه جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را قطع مي كند و مي گويد من تشنه ام براي من آب بياوريد.



نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكي از معروف ترين قضايا است و حتي يك سند تاريخ هم به آن گواهي نمي دهد، قصه ليلا، مادر حضرت علي اكبر است. البته ايشان مادري به نام ليلا داشته اند ولي يك مورخ نگفته كه ليلا در كربلا بوده است. اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علي اكبر داريم، روضه آمدن ليلا به بالين علي اكبر.



نمونه ديگري كه تحريف و جعل شده است، اينست كه قاصدي براي ابا عبدالله (ع) نامه اي آورده بود و جواب مي خواست. آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من جواب بگير، سه روز ديگر كه سراغ گرفت، گفتند: آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند اين هم گفت پس حالا كه آقا مي روند بروم ببينم كه جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و ديد آقا خودش روي يك كرسي نشسته است و بني هاشم روي كرسي هاي چنين و چنان، بعد محمل هايي آوردند. چه حريرها و چه ديباج هايي، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامي سوار اين محمل ها كردند. اينها را مي گويند و مي گويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز مي زنند و مي گويند اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند، روز يازدهم چه حالي داشتند.



حاجي نوري مي گويد: اين حرف ها يعني چه، بنا بر استناد تاريخي امام حسين در حالي كه بيرون آمد اين آيه را مي خواند: «فخرج منها خائفا يترقب[3]» يعني در اين بيرون آمدن خودش را به موسي بن عمران كه از فرعون فرار مي كرد تشبيه كرده است:«قال عسي ربي ان يهديني سواعا لسبيل.[4]» يك قافله بسيار بسيار ساده اي داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به اين است كه يك كرسي مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟! يا عظمت خاندان او به اين است كه سوار محمل هايي شده باشند كه آنها را از ديباج و حرير پوشانده باشند؟!





جريان ليلا و حضرت علي اكبر عليه السلام



نمونه ديگر از تحريف در وقايع عاشورا كه يكي از معروف ترين قضايا است و حتي يك سند تاريخ هم به آن گواهي نمي دهد، قصه ليلا، مادر حضرت علي اكبر است. البته ايشان مادري به نام ليلا داشته اند ولي يك مورخ نگفته كه ليلا در كربلا بوده است. اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علي اكبر داريم، روضه آمدن ليلا به بالين علي اكبر. حتي من در قم، در مجلسي كه به نام آيت الله بروجردي تشكيل شده بود كه البته خود ايشان در مجلس نبودند، همين روضه را در آنجا شنيدم كه علي اكبر به ميدان رفت. حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعاي مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خيمه خلوت آنجا موهايت را پريشان كن، در حق فرزندت دعا كن شايد خداوند اين فرزند را سالم برگرداند!



اولا در كربلا ليلايي نبوده كه چنين كند. ثانيا اصلا اين منطق، منطق حسين نيست. منطق حسين در روز عاشورا، منطق جانبازي است. تمام مورخين نوشته اند هر كس كه آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوي كه مي شد عذري برايش ذكر كند، ذكر مي كرد. به جز براي علي اكبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ يعني تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها كه سروده نشده! از جمله اين شعر كه مي گويد:



خيز اي بابا از اين صحرا رويم



نك به سوي خيمه ليلا رويم





نمونه ديگري كه در همين باره خيلي عجيب بود و در همين تهران، در منزل يكي از علماي بزرگ اين شهر در چند سال پيش از يكي از اهل منبر كه روضه ليلا را مي خواند شنيدم و من در آنجا چيزي شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم. گفت وقتي كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد، بعد نذر كرد كه اگر خدا، علي اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد. يعني نذر كرد كه سيصد فرسخ راه را ريحان بكارد!!! اين را گفت و يك مرتبه زد زير آواز:



نذر عليه لئن عادوا و ان رجعوا



لازرعن طريق تفت ريحانا





من نذر كردم كه اگر اينها برگردند راه تفت را ريحان بكارم. اين شعر عربي بيشتر براي من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و ديدم اين تفتي كه در اين شعر آمده كربلا نيست. بلكه اين تفت سرزمين مربوط به داستان ليلي و مجنون معروف است كه ليلي در آن سرزمين سكونت مي كرده و اين شعر مال مجنون عامري است براي ليلي و آن روضه خوان اين شعر را براي ليلاي مادر علي اكبر و كربلا مي خواند. تصور كنيد اگر يك مسيحي يا يك يهودي يا يك آدم لامذهب آنجا باشد و اين قضايا را بشنود آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفاتي دارد؟ آنها نمي فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كرده است بلكه مي گويند زن هاي اينها چقدر بي شعور بوده اند كه نذر مي كردند از كربلا تا مدينه را ريحان بكارند. اين حرف ها يعني چه؟!



در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود. بايد سوال كرد اينها از كجا پيدا شدند، اينها همه در كوفه بودند، مگر يك چنين چيزي مي شود؟! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت! با بمبي كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، كشتن سيصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. بعد ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمي آيد، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!





دامادي حضرت قاسم عليه السلام



از اين بالاتر مي گويد در همان گرما گرم روز عاشورا كه مي دانيد مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف[5] خواند و با عجله هم خواند. حتي دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند و تا امام اين دو ركعت نماز را خواندند، اين دو نفر در اثر تيرهاي پياپي كه مي آمد از پا در آمدند. پس مجالي براي نماز خواندن به اينها نمي دادند. ولي گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسي راه بيندازيد من مي خواهم عروسي قاسم را با يكي از دخترهايم در اينجا لااقل شبيه آن هم كه شده ببينم. من آرزو دارم، آرزو را كه نمي شود به گور برد!



شما را به خدا ببينيد حرف هايي را گاهي وقت ها از يك افراد خيلي سطح پايين مي شنويم كه مي گويند من آرزو دارم مثلا عروسي پسرم را ببينم، آرزو دارم عروسي دخترم را ببينم، به فردي چون حسين بن علي نسبت مي دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد كه مجال نماز خواندن هم نيست!! و مي گويند حضرت فرمود من در همين جا مي خواهم دخترم را براي پسر برادرم عقد بكنم و يك شكل از عروسي هم كه شده است من در اينجا راه بياندازم. يكي از چيزهايي كه از تعزيه خواني هاي قديم ما هرگز جدا نمي شد، عروسي قاسم نو كدخدا؛ يعني نو داماد بود، در صورتي كه اين در هيچ كتابي از كتاب هاي تاريخي معتبر وجود ندارد. حاجي نوري مي گويد ملاحسين كاشفي اولين كسي است كه اين مطلب را در كتابي به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضيه صد در صد دروغ است. به قول شاعر كه گفت:



بس كه ببستند بر او برگ و ساز



گر تو ببيني نشناسيش باز





ما براي سيدالشهدا، اصحاب و ياراني ذكر كرده ايم كه اصلا ايشان چنين اصحاب و ياراني نداشته است. مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسنده اش هم يك عالم و فقيه بزرگي است، ولي از اين موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است كه يكي از اصحابي كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد هاشم مرقال بود. در حالي كه يك نيزه هجده ذرعي هم دستش بود، آخر يك كسي هم گفته بود سنان بن انس كه بنا به قول بعضي ها سر امام حسين را بريد، يك نيزه اي داشت كه شصت ذرع بود. گفتند نيزه شصت ذرعي كه نمي شود! گفت خدا برايش از بهشت فرستاده بود. اينجا هم در كتاب محرق القلوب نوشته كه هاشم بن عتبه مرقابل با نيزه هجده ذرعي پيدا شد. در حالي كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بوده و در بيست سال پيش هم كشته شده بود. ما براي امام حسين ياراني ذكر مي كنيم كه نداشته است. (و يا زعفر جني جزو ياران امام حسين است). يا دشمناني را ذكر مي كنند كه نبوده است.





تحريف تعداد كشته شدگان در روز عاشورا



در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود. بايد سوال كرد اينها از كجا پيدا شدند، اينها همه در كوفه بودند، مگر يك چنين چيزي مي شود؟! و نيز در آن كتاب نوشته كه امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت! با بمبي كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، كشتن سيصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. بعد ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمي آيد، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همينطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مي خواهد. پس حرف اين مرد بزرگ حاجي نوري را باور كنيم كه مي گويد اگر كسي بخواهد امروز بگريد، اگر كسي بخواهد امروز ذكر مصيبت كند، بايد بر مصائب جديد اباعبدالله بگريد، بر اين دروغ هايي كه به ابا عبدالله عليه السلام نسبت داده مي شود گريه كند.





واقعيت اربعين



نمونه ديگر اربعين است. اربعين كه مي رسد، همه اين روضه را مي خوانند و مردم هم خيال مي كنند اينطور است كه اسرا از شام به كربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات كردند و امام زين العابدين با جابر ملاقات كرد. در صورتي كه به جز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده اش يعني سيدبن طاووس در كتاب هاي ديگرش آن را تكذيب و لااقل تاييد نكرده است؛ در هيچ كتاب ديگري چنين چيزي ذكر نشده است و هيچ دليل عقلي هم آن را قبول نمي كند. ولي مگر مي شود اين قضايايي را كه هر سال گفته مي شود از مردم گرفت؟! جابر اولين زائر امام حسين (ع) بوده است و اربعين هم جز موضوع زيارت امام حسين (ع) هيچ چيز ديگري ندارد. موضوع، تجديد عزاي اهل بيت نيست، موضوع آمدن اهل بيت به كربلا نيست، اصلا راه شام از كربلا نيست، راه شام به مدينه، از همان شام جدا مي شود.



آن چيزي كه بيشتر دل انسان را به درد مي آورد اين است كه اتفاقا در ميان وقايع تاريخي كمتر واقعه اي است كه از نظر نقل هاي معتبر به اندازه حادثه كربلا غني باشد. من در سابق تصور مي كردم كه اساسا علت اين كه اين همه دروغ در اين واقعه ايجاد شده براي اين است كه وقايع راستين را كسي نمي داند كه چه بوده است، بعد كه مطالعه كردم ديدم اتفاقا هيچ حادثه اي در تاريخ هاي دور دست مثل سيزده، چهارده قرن پيش به اندازه حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد. مورخين معتبر اسلامي از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهاي معتبر نقل كردند و اين نقل ها با يكديگر انطباق دارند و به يكديگر نزديك هم هستند و يك قضايايي در كار بوده است كه سبب شده جزئيات اين تاريخ بماند. يكي از چيزهايي كه سبب شده كه متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حكم اعلاميه در اين عصر را داشت. همان طور كه در اين عصر در جنگ ها مخصوصا در وقايع، اعلاميه هاي رسمي بهترين چيزي است كه متن تاريخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها اين طور بوده است، لذا خطبه زياد است. چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هايي كه بعد، اهل بيت در كوفه، در شام و در جاهاي ديگر ايراد كردند. و اصلا هدف آنها از اين خطبه ها اين بود كه مي خواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود و اين خودش يك انگيزه اي بود كه جريانات نقل شود.



همين جواني كه اين قدر به او ظلم مي كنيم و آرزوي او را دامادي مي دانيم، سوالي كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوي من چيست. وقتي كه امام فرمود همه شما كشته مي شويد، اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟ لذا به آقا عرض كرد: « و انا في من يقتل»؛ آيا من هم جزء كشته شدگان هستم؟ حال ببينيد آرزو چيست؟ امام فرمود من از تو يك سوال مي كنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را مي دهم، من اين طور فكر مي كنم كه آقا مخصوصا اين سوال را كردند و اين جواب را شنيدند تا سندي شود براي آيندگان كه فكر نكنند اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد و نگويند اين جوان در آرزوي دامادي بود، و ديگر برايش حجله درست نكنند، و در حق او جنايت نكنند. لذا آقا فرمود كه اول من سوال مي كنم «كيف الموت عندك»؛ پسركم، فرزند برادرم، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو چه مزه اي دارد. فورا گفت: «احلي من العسل»؛ از عسل شيرين تر است. يعني براي من آرزويي شيرين تر از اين آرزو وجود ندارد.



در قضيه كربلا سوال و جواب زياد شده است و همين ها در متن تاريخ ثبت است كه ماهيت قضيه را به ما نشان مي دهد. در كربلا، رجز زياد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله كه زياد رجز خوانده است و همين رجزها مي تواند ماهيت قضيه را نشان دهد.



در قضيه كربلا، چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه هاي زيادي مبادله شده است. نامه هايي كه ميان امام و اهل كوفه مبادله شده است، نامه هايي كه ميان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه هايي كه خود امام قبلا براي معاويه نوشته است و از اين ها معلوم مي شود كه امام، خودش را براي قيامي بعد از معاويه آماده مي كرده است؛ و ديگر نامه هايي كه خود دشمنان براي يكديگر نوشته اند. يزيد براي ابن زياد، ابن زياد براي يزيد، ابن زياد براي عمر سعد، عمر سعد براي ابن زياد، كه همه اين نامه ها در تاريخ اسلام مضبوط است. لذا قضاياي كربلا، قضاياي روشني است و سراسر اين قضايا هم افتخار آميز است.



ولي ما چهره اين حادثه تابناك تاريخي را آن قدر مشوش نموده و بزرگترين خيانت ها را به امام حسين عليه السلام كرده ايم كه به كلي حادثه را تغيير داده ايم. قطعا اگر امام حسين عليه السلام به عالم ظاهر بيايند خواهند گفت: آن امام حسيني كه شما در خيال خودتان رسم كرده ايد كه من نيستم. آن قاسم بن الحسني كه شما در خيال خودتان رسم كرده ايد كه برادر زاده من نيست، آن علي اكبري كه شما در مخيله خودتان درست كرده ايد كه جوان با معرفت من نيست، آن ياراني كه شما درست كرده ايد كه آنها نيستند. ما قاسمي درست كرديم كه آرزويش فقط دامادي بوده، آرزوي عمويش هم دامادي او بوده! حال بياييم قاسم ذهن خود را با قاسمي كه در تاريخ بوده است مقايسه كنيم.





وقايع شب عاشورا



تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده اند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در يك خيمه اي «عند قرب الماء[6]» يا نزديك آن خيمه جمع كرد و آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را به آنها القاء كرد.



در اين خطبه امام به طور خلاصه به آنها مي گويد شما آزاد هستيد. امام نمي خواست كسي خودش را براي ماندن مجبور ببيند، و يا حتي كسي خيال كند به حكم بيعت لازم است بماند. لذا مي گويد همه شما را آزاد گذاشتم، همه يارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هايم، اينها جز به شخص من به كس ديگري كار ندارند، شب تاريك است و از اين تاريكي استفاده كنيد و برويد و آنها هم قطعا با شما كاري ندارند. در اول هم از اينها تجليل مي كند و مي گويد منتهاي رضايت را از شما دارم، اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بيتي بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دست جمعي مي گويند آقا مگر چنين چيزي ممكن است، جواب پيغمبر خدا را چه بدهيم، وفا و انسانيت كجا رفته است، محبت و عاطفه كجا رفته و آن سخنان پر شوري كه آنجا فرمودند كه واقعا دل سنگ را آب مي كند، يعني انسان را به هيجان مي آورد.



يكي مي گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرف ها را دارد كه كسي بخواهد فداي شخصي مثل تو بكند، اي كاش هفتاد بار زنده مي شدم و هفتاد بار خودم را فداي تو مي كردم. آن يكي مي گويد هزار بار، ديگري مي گويد اي كاش امكان داشت با اين جانم بروم و آن را فداي تو كنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاكسترش كنند، آنگاه خاكسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده كنند، باز هم ... .



اول كسي هم كه به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بني هاشم. همين كه اين سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض كرد و از حقايق فردا قضايايي را گفت، به آنها خبر كشته شدن را داد كه همه اصحاب آن خبر را مثل يك مژده بزرگ تلقي كردند. همين جواني كه اين قدر به او ظلم مي كنيم و آرزوي او را دامادي مي دانيم، سوالي كرد كه در حقيقت خودش گفته است كه آرزوي من چيست. وقتي كه جمعي از مردان در مجلسي اجتماع مي كنند يك بچه سيزده ساله در جمع آنها شركت مي كند، پشت سر مردان مي نشيند. مثل اين كه اين جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر مي كشيد كه ديگران چه مي گويند، وقتي كه امام فرمود همه شما كشته مي شويد، اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟ آخر من بچه هستم شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مي شوند و من هنوز صغيرم. لذا به آقا عرض كرد: «و انا في من يقتل»؛ آيا من هم جزء كشته شدگان هستم؟ حال ببينيد آرزو چيست؟ امام فرمود من از تو يك سوال مي كنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را مي دهم. من اين طور فكر مي كنم كه آقا مخصوصا اين سوال را كردند و اين جواب را شنيدند تا سندي شود براي آيندگان كه فكر نكنند اين جوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد و نگويند اين جوان در آرزوي دامادي بود، و ديگر برايش حجله درست نكنند، و در حق او جنايت نكنند. لذا آقا فرمود كه اول من سوال مي كنم «كيف الموت عندك»؛ پسركم، فرزند برادرم، اول بگو كه مردن و كشته شدن در ذائقه تو چه مزه اي دارد. فورا گفت: «احلي من العسل»؛ از عسل شيرين تر است. يعني براي من آرزويي شيرين تر از اين آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تكان دهنده است، اين موارد است كه اين حادثه را، يك حادثه بزرگ تاريخي كرده است و ما بايد اين حادثه را زنده نگه داريم. چون ديگر نه حسيني پيدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسني . اين است كه اين مقدار ارزش مي دهد كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيه اي[7] به نامشان بسازيم كاري نكرده ايم. وگرنه آرزوي دامادي داشتن كه اين حرف ها را نمي خواهد، همه بچه ها آرزوي دامادي دارند، آرزوي دامادي داشتن كه، وقت صرف كردن و پول صرف كردن نمي خواهد. حسينيه ساختن و سخنراني نمي خواهد. ولي اينها جوهره انسانيت هستند، مصداق «اني جاعل في الارض خليفه» هستند. اينها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن اين جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم كشته مي شوي. «بعد ان تبلوا ببلاء عظيم»؛ اما جان دادن تو با ديگران خيلي متفاوت است و يك گرفتاري بسيار شديدي پيدا مي كني. لذا روز عاشورا پس از آن كه با چه اصراري اجازه رفتن به ميدان را گرفت، از آنجا كه بچه است، زرهي متناسب با اندام او وجود ندارد، خُود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه اي به سر گذاشته بود «كانه فرقه القمر» همين قدر نوشته اند به قدري اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است.



بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت



برگ گل سرخ را باد كجا مي برد





راوي گفت نگاه كردم ديدم كه بند يكي از دو كفش هايش باز است و يادم نمي رود كه پاي چپش هم بود. از اينجا معلوم مي شود چكمه پايش نبوده است. نوشته اند امام در خيمه ايستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است كه يك مرتبه يك فريادي شنيد، نوشته اند كسي نفهميد كه امام با چه سرعتي مثل يك باز شكاري روي اسب پريد و حمله كرد. آن فرياد، فرياد "يا عما"ي قاسم بن الحسن بود. آقا وقتي به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را گرفته بودند. امام كه حركت كرد و حمله كرد آنها فرار كردند و يكي از دشمنان كه از اسب پايين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند؛ خودش در زير پاي اسب رفقاي خود پايمال شد. آن كسي را كه مي گويند در روز عاشورا در حالي كه زنده بود، زير سم اسب ها پايمال شد، يكي از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتي به بالين قاسم رسيدند كه گرد و غبار زياد بود و كسي نمي فهميد قضيه از چه قرار است. وقتي كه اين گرد و غبارها نشست، يك وقت ديدند كه آقا بر بالين قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.



اين جمله را از آقا شنيدند كه فرمود:«عزيز علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك»؛ يعني برادرزاده، خيلي بر عموي تو سخت است كه تو او را بخواني، ولي نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت بكند، اما نتواند براي تو كاري انجام بدهد. در همين حال بود كه يك وقت فريادي از اين جوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

پاورقي

1- پس چون (بني اسراييل) پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و دل هاشان را سخت گردانيديم (كه موعظه در آنها اثر نكرد) كلمات خدا را از جاي خود تغيير مي دادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد (در تورات) نصيب بزرگي را از دست دادند. (مائده 13)



2- آيا طمع داريد كه يهوديان به دين شما بگروند در صورتي كه گروهي از آنان كلام خدا را شنيده و به دلخواه خود آن را تحريف مي كنند با آن كه در كلام خدا تعقل كرده معني آن را دريافته اند. (بقره 75)



3- آيه به طور كامل اينست «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين»؛ يعني موسي از شهر مصر با ترس و نگراني از دشمن به جانب شهر مدين بيرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر اين قوم ستمكار نجات ده. (قصص 21)



4- آيه به طور كامل اينست «و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواءالسبيل»؛ و چون از مصر بيرون شد و سر به بيابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت اميد است كه خدا مرا به راه راست هدايت فرمايد. (قصص 22)



5- نماز خوف همان نماز فريضه است كه به صورت كوتاه خوانده مي شود.



6- معلوم مي شود يك خيمه اي بوده است كه اختصاص به مشك هاي آب داشته و از همان روزهاي اول آب ها را در خيمه جمع مي كرده اند.



7- لازم به تذكر است كه چون سخنراني در حسينيه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسينيه، حسينيه ارشاد است