بازگشت

تحريفات عاشورا (4)


تحريف معنوي

چگونه حوادث و قضايا از طريق تحريف معنوي، تحريف مي شوند؟

شرايط يك نهضت مقدس

علت قيام امام حسين عليه السلام

به تصوير كشيدن عصر روز عاشورا

به طور كلي تحريف بر دو قسمت است: 1- تحريف لفظي و قالبي 2- تحريف معنوي و روحي.



تاريخچه با عظمت كربلا كه به دست ما افتاده، هم دچار تحريف لفظي و هم دچار تحريف معنوي شده است. يعني ما از خودمان ساز و برگ هايي بر پيكره اين تاريخ ساخته ايم كه چهره با عظمت و نوراني آن را تاريك و ظلماني و قيافه زيباي آن را زشت كرده ايم. نمونه هايي را در اين زمينه در قسمت هاي قبل ذكر كرديم.





تحريف معنوي

متاسفانه اين حادثه تاريخي در دست ما تحريف معنوي پيدا كرده و تحريف معنوي از تحريف لفظي بسيار خطرناك تر است. آنچه كه سبب شده اين حادثه بزرگ براي ما از اثر و خاصيت بيافتد، تحريفات معنوي است نه تحريفات لفظي. يعني اثر سوء تحريفات معنوي از تحريفات لفظي بيشتر است.



تحريف معنوي يعني چه؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ، نه كم كنيم و نه زياد، ولي وقتي كه مي خواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم، طوري توجيه و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معني واقعي اين جمله باشد. براي اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض مي كنم تا مطلب روشن شود. در روزي كه مسجد مدينه را بنا مي كردند، عمار ياسر فوق العاده تلاش صادقانه مي كرد؛ نقل كرده اند (از نقل هاي مسلم است) كه پيغمبر اكرم فرمود يا عمار "تقتلك الفئه الباغيه"؛ اي عمار تو را آن دسته اي مي كشند كه سركشند. (اشاره به آيه قرآن است كه اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشي كرد، شما به نفع آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد.) اين جمله را كه پيغمبر اكرم درباره عمار فرمود، شخصيت بزرگي به او داد. لهذا عمار كه در صفين، در خدمت اميرالمومنين بود وزنه بزرگي در لشكر علي شمرده مي شد، حتي افراد ضعيف الايماني بودند كه تا وقتي كه عمار كشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند كه در ركاب حضرت علي جنگيدن، به حق است و كشتن معاويه و سپاهيان او جايز است. روزي كه عمار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالمومنين كشته شد، ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه حديث پيغمبر صادق آمد. بهترين دليل براي اين كه معاويه و يارانش بر باطل اند اين است كه اين ها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم در گذشته خبر داد: "يا عمار تقتلك الفئه الباغيه" كه اشاره است به آيه: "و اين طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفي الي امرالله."



هرگز نمونه اي از يك مكتب عملي در دنيا پيدا نمي شود كه نظير مكتب حسين بن علي عليه السلام باشد. اگر شما نمونه حسين بن علي را پيدا كرديد، آن وقت بگوييد چرا ما هر سال بايد ياد حسين بن علي را تجديد كنيم؟! نظير آنچه كه در حسين بن علي در حادثه عاشورا، از ايمان كامل به جهان ديگر، از رضا و تسليم، از صبر، از مردانگي، از طمانينه نفس از ثبات و استقامت، از عزت و كرامت نفس، از آزاديخواهي و آزادي طلبي، از اين كه در فكر انسان باشد، از اين كه در خدمت انسان باشد، اگر در دنيا نمونه اي پيدا كرديد، آن وقت بگوييد چرا ما نام حسين بن علي را زنده كنيم؟



امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه، لشكر «باغي» يعني سركش و ظالم و ستمگر است، و حق با لشكريان امام علي است. پس به نص قرآن بايد به نفع لشكريان علي و عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد. اين قضيه تزلزلي در لشكر معاويه ايجاد كرد. معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار خود را پيش مي برد، اينجا دست به يك تحريف معنوي زد چون نمي شد انكار كرد و گفت پيغمبر درباره عمار چنين چيزي نگفته است زيرا اقلا صد نفر و شايد پانصد نفر در آنجا بودند كه شهادت مي دادند كه ما اين جمله را از پيغمبر شنيديم و يا از كسي شنيديم كه او اين جمله را از پيغمبر شنيده بود. بنابراين، اين جمله پيغمبر درباره عمار قابل انكار نبود. معاويه در اينجا به يك تحريف معنوي دست زد. شامي ها اعتراض مي كردند كه معاويه چه مي گويي؟ عمار را ما كشتيم. پيغمبر فرمود: "تقتلك الفئه الباغيه" گفت "اشتباه كرديد! چه طور؟ درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئه سركش، طائفه سركش، لشكر سركش مي كشند، ولي عمار را ما نكشتيم"! گفتند" لشكريان ما كشتند گفت نه! عمار را علي كشت چرا كه او را به اينجا آورد و موجبات كشته شدنش را فراهم كرد!!"



عمروعاص دو پسر داشت، يكي مانند خودش دنيادار و دنيا پرست و ديگري نسبتا جوان مومن و با ايماني بود و با پدرش هماهنگي نمي كرد. اسم او عبدالله بود. در يك جلسه اي كه عبدالله حاضر بود، همين مغلطه معنوي را به كار بردند. عبدالله گفت اين چه حرفي است كه مي زنيد، اين چه مغلطه كاريست كه مي كنيد؟! چون عمار در لشكر علي بود پس او را علي كشت؟ گفتند بله! گفت پس بنابراين حمزه سيدالشهدا را هم پيغمبر كشت، چون حمزه سيدالشهدا هم در لشكر پيغمبر بود و كشته شد. معاويه ناراحت و عصباني شد و به عمروعاص گفت چرا جلوي اين پسر بي ادبت را نمي گيري؟! اين را مي گويند تحريف معنوي.



اگر اشكي كه ما براي او مي ريزيم، در مسير هماهنگي روح ما باشد، پرواز كوچكي است كه روح ما با روح حسيني مي كند. اگر ذره اي از همت و غيرت او، ذره اي از حريت و ايمان او، ذره اي از تقواي و توحيد او در ما بتابد و چنين اشكي از چشم ما جاري شود، آن اشك بي نهايت قيمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس، باز هم يك دنيا ارزش دارد. باور كنيد!! اما نه اشكي كه براي نفله شدن حسين باشد، بلكه اشكي كه براي عظمت حسين باشد، براي شخصيت حسين باشد. اشكي كه نشانه اي از هماهنگي با حسين بن علي و پيروي كردن از او باشد، يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد.





چگونه حوادث و قضايا از طريق تحريف معنوي، تحريف مي شوند؟

حوادث و قضاياي تاريخي از يك طرف، و علل و انگيزه ها از طرف ديگر، منظور و هدف هايي دارند. تحريف يك حادثه تاريخي اينست كه با علل و انگيزه ها، آن حادثه را به گونه اي غير از آنچه كه بوده است بگوييم؛ يا هدف و منظور آن را به گونه اي غير از آنچه كه بوده است تفسير كنيم .



مثال: شما به منزل يك شخصي كه از مكه آمده است مي رويد. انگيزه شما اين است كه چون زيارت كردن حاجي مستحب است لذا به ديدن او مي رويد. يك نفر مي گويد مي داني چرا فلان كس به خانه فلان كس رفت؟ ديگري مي گويد چرا رفت؟ مي گويد منظور او از رفتن به منزل فلاني اينست كه دختر او را براي پسرش خواستگاري كند، موضوع مكه را بهانه كرده است. منظور شما را اين چنين تحريف مي كنند، اين را تحريف معنوي مي گويند.



حادثه تاريخي عاشورا از يك طرف علل و انگيزه هايي دارد و از طرف ديگر هدف ها و منظورهاي عالي. ما مسلمان ها، ما شيعيان حسين بن علي اين حادثه را تحريف كرده ايم همان طور كه معاويه ابن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره عمار را تحريف كرد. يعني حسين(ع) يك انگيزه اي داشت، ما چيز ديگري براي آن تراشيديم! اباعبدالله عليه السلام نهضتي فوق العاده با عظمت و مقدس كرده است. تمام شرايط تقدس يك نهضت، در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد. آن شرايط چيست؟





شرايط يك نهضت مقدس

اولين شرط يك نهضت مقدس اينست كه منظور و هدف آن نهضت، شخصي و فردي نباشد بلكه كلي، نوعي و انساني باشد. يك وقت كسي نهضت مي كند به خاطر شخص خودش و يك وقت كسي به خاطر اجتماع و انسانيت، حق و حقيقت، توحيد، عدالت و مساوات، نهضت مي كند نه به خاطر خودش. در واقع آن وقتي كه او نهضت مي كند ديگر خودش به عنوان يك فرد نيست، اوست و همه انسان هاي ديگر. به همين جهت كساني كه در دنيا، حركاتشان، اعمالشان، نهضت هايشان به خاطر شخص خودشان نبوده است، و به خاطر بشريت و انسانيت بوده است، براي ايجاد حق و عدالت و مساوات بوده است، به جهت توحيد و خداشناسي و ايمان بوده است، همه افراد بشر آنها را دوست دارند. همه مي گويند: حسين مني و انا من حسين. همان طور مي گوييم: حسين منا و نحن من حسين؛ چرا مي گوييم؟



چه طور روح بشر (مي تواند) اين مقدار شكست ناپذير باشد؟ سبحان الله. بشر به كجا مي رسد. روح بشر چقدر شكست ناپذير است كه بدنش قطعه قطعه مي شود، جوانانش جلوي چشمش تكه تكه مي شوند، در منتهي درجه تشنه مي شود كه حتي به آسمان نگاه مي كند، به نظرش تيره و تار است. خاندانش اسير مي شوند، هر چه دارد از دست داده است ولي يك چيز براي او باقي مانده و آن روحش است. هرگز روحش شكست نمي خورد. شما يك چنين صحنه نمايشي از فضائل انسانيت در غير كربلا نشان دهيد كه به جاي كربلا از آن حادثه ياد كنيم.



زيرا حسين عليه السلام در حدود 1328 سال پيش (1355سال با محاسبه تاريخ جديد) براي ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسان هاي عالم قيام كرد. قيامش، قيام مقدس و پاكي بود، از منظورهاي شخصي بيرون بود.



شرط دوم براي اين كه قيامي مقدس باشد، اين است كه آن قيام با يك بينش و درك و بصيرت قوي توام باشد. يعني يك وقت مردم اجتماعي، خودشان در غفلتند، بي خبرند، نمي فهمند، جاهلند؛ و يك فرد بصير، چيز فهم و با درك پيدا مي شود كه درد اين مردم را صد درجه از خودشان بهتر مي فهمد. دواي اين مردم را از خود اين مردم بهتر مي فهمد. در وقتي كه ديگران هيچ چيز را نمي فهمند و جاهلند، و هيچ چيز را درك نمي كنند و در ظاهر هم نمي بينند، يك فرد با بصيرت كه به اصطلاح، آن چه را كه مردم ديگر در آئينه نمي بينند او در خشت خام مي بيند، پيدا مي شود و قيام و نهضت مي كند.



بيست سال، سي سال، پنجاه سال مي گذرد تازه ملت بيدار مي شوند كه فلان شخص كه قيام و حركت كرد و نهضت نمود، چه منظورهاي مقدسي داشت؛ پدران ما در بيست سال، سي سال، چهل سال، پنجاه سال پيش، ارزش اين را درك نمي كردند! مثلا مرحوم سيدجمال الدين اسد آبادي در حدود شصت، هفتاد سال پيش (فوت اين مرد در سال 1310 قمري بوده است، چهارده سال قبل از مشروطيت) قيام كرد و يك نهضت اسلامي در كشورهاي اسلامي به پا كرد؛ شما امروز كه تاريخ اين مرد را مي خوانيد، مي بينيد واقعا غريب و تنها بوده است، درد و درمان ملت مسلمان را احساس مي كرد ولي خود ملت نمي فهميدند، و او را مسخره مي كردند، و از او حمايت نمي كردند!!



حال كه شصت، هفتاد سال گذشته است وقتي كه زواياي تاريخ درست روشن مي شود، مي بينيم اين مرد چه چيزهايي را در آن روز مي فهميده كه اساسا نود و نه درصد ملت ايران نمي فهميدند. لااقل آن دو نامه اي را كه اين مرد بزرگ نوشته است ببينيد. يكي نامه اي كه به مرحوم آيت الله ميرزاي شيرازي بزرگ (اعلي الله مقامه) نوشته است و ديگر نامه اي كه به عموم علماي ايران به عنوان يك متحدالمال فرستاده است. يا نامه هايي را كه اين مرد براي مرحوم حاج شيخ محمد تقي بجنوردي در مشهد و براي فلان عالم بزرگ در اصفهان، و براي فلان عالم بزرگ در شيراز فرستاده است، بخوانيد تا ببينيد اين مرد چقدر مي فهميده است، چقدر درك مي كرده است. چقدر خوب استعمار را مي شناخته است، و چقدر خوب درصدد بيدار كردن اين ملت بوده است (از اين مزخرفاتي كه بعضي از ابزارهاي استعمار هنوز هم مي گويند بگذريد، ديگر اين حناها رنگ ندارد.) اين نهضت، مقدس است چون مردي در زماني پيدا مي شود كه از پس ظواهر، حقايقي را مي بيند كه مردم عصر خودش نمي فهمند و درك نمي كنند.



نهضت حسيني، چنين نهضتي است. امروز ما درست مي فهميم يزيد يعني چه؟ حكومت يزيد يعني چه؟ معاويه چه كرد، نقشه امويها چه بود؟ ولي اكثريت ملت مسلمان در آن روز درك نمي كردند، مخصوصا با نبودن وسايل اطلاعاتي كه امروزه موجود هست. مردم مدينه درك نمي كردند، روزي فهميدند يزيد چه كسي است و خلافت يزيد يعني چه، كه حسين بن علي كشته شده بود؛ بعد تكان خوردند كه چرا حسين بن علي كشته شد؟! يك هيات از اكابر مردم مدينه را كه در راسشان مردي به نام عبدالله ابن حنظله غسيل الملائكه بود، به شام فرستادند. وقتي فاصله ميان مدينه و شام را طي كردند و به دربار يزيد رفتند، تازه فهميدند قضيه از چه قرار است. وقتي به مدينه برگشتند گفتند همين قدر ما به شما مي گوييم كه در مدتي كه در شام بوديم، مي گفتيم خدا نكند كه از آسمان بر سر ما سنگ ببارد! گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خليفه اي روبرو شديم كه علنا شراب مي خورد، قمار مي كرد، سگ بازي و يوزبازي و ميمون بازي مي كرد. حتي با محارم خود هم زنا مي كرد!! عبدالله ابن حنظله غسيل الملائكه (هشت پسر داشت) به مردم مدينه گفت شما قيام كنيد يا نكنيد من قيام مي كنم ولو با اين هشت پسر خودم، همين طور هم شد، در قيام حرّه عليه يزيد هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهيد شدند و بعد خود اين مرد شهيد شد. عبدالله ابن حنظله غسيل الملائكه ، دو يا سه سال پيش از اين كه اباعبدالله از مدينه خارج شود و در هنگام خروج بگويد: "و علي الاسلام سلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد" ؛ من ننگ مي دانم اگر يزيد خلافت اسلامي را به دست گيرد چه به سر اسلام مي آيد. كجا بود؟ آن روز نبود. بايد حسين كشته بشود، تا جهان اسلام تكان بخورد، تازه عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه و صدها نفر ديگر مثل او در مدينه و كوفه و در جاهاي ديگر چشمشان باز شود و بگويند حسين عليه السلام حق داشت كه چنين حرفي زد!



اگر گفتند اين عزا را احيا كنيد، زنده نگهداريد، براي اينست كه اين نكته ها را بفهميم و دريابيم و عظمت حسين را درك كنيم؛ و اگر اشكي مي ريزيم از روي معرفت باشد. معرفت حسين ما را بالا مي برد. ما را انسان مي كند، ما را اهل حق و حقيقت مي كند، اهل عدالت مي كند، يك مسلمان واقعي مي كند، مكتب حسين مكتب انسان سازي است. نه مكتب گنهكار سازي. حسين سنگر عمل صالح است، نه سنگر گنهكاري. پس فلسفه اين كه گفته اند عزاي حسين بن علي را زنده نگهداريد، اينست.



3-شرط سوم براي اين كه نهضتي مقدس باشد اين است كه تك باشد. يعني چه؟ يعني نوري باشد كه در يك ظلمت كامل بدرخشد، ندايي باشد در ميان سكوت ها، حركتي باشد در ميان سكون هاي مطلق. در يك شرايطي كه خفقان به طور كامل حكمفرماست، مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاريكي مطلق، ياس مطلق، نااميدي مطلق، سكوت مطلق، سكون مطلق است، يك مرتبه يك مرد پيدا مي شود و سكوت را مي شكند، سكون ها را از بين مي برد، حركتي مي كند، نور مي شود و در ميان ظلمت مي درخشد. تازه ديگران پشت سرش راه مي افتند. آيا نهضت حسيني اين چنين بود يا نه؟





علت قيام امام حسين عليه السلام

امام حسين چنين نهضتي كرد. امام حسين در اين نهضت چه هدفي داشت؟ چرا ائمه اطهار اصرار داشتند كه عزاي حسين عليه السلام زنده بماند؟ علت نهضت امام حسين عليه السلام چه بود؟ حسين بن علي، خود دليل نهضت را بيان كرده است:



"اني ماخرجت اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظلما انما خرجت لطب الاصلاح في امه جدي"؛ در كمال صراحت مي گويد دنياي ما را فساد گرفته است، امت جدم فاسد شده اند، قيام كردم براي اصلاح. من يك مرد اصلاح طلبم "اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي"؛ هدفي جز امر به معروف و نهي از منكر ندارم. امام حسين هدف نهضت خودش را روشن كرده است. "الا ترون الي الحق لايعمل به و الباطل لايتنيهي عنه ليرغب الا مومن في لقاء الله محقا." حسين عليه السلام مي گويد من نهضت كرده ام براي امر به معروف، براي اين كه دين را زنده كنم، نهضت كرده ام براي اين كه با مفاسد مبارزه كنم.



حال ببينيم هدف امام از نهضت چه بوده و ما آن هدف واقعي را مسخ كرديم. گفتيم فقط به خاطر اين است كه تسلي خاطري براي حضرت زهرا سلام الله عليها باشد! با اين كه ايشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بي تابي مي كنند تا ما مردم بي سر و پا يك مقدار گريه كنيم تا تسلي خاطر پيدا كنند؟ آيا توهيني بالاتر از اين، براي حضرت زهرا پيدا مي كنيد؟ عده اي ديگر گفتند امام حسين در كربلا به دست يك عده مردم تجاوز كار، بي تقصير كشته شد، پس اين تاثر آور است! من هم قبول دارم امام حسين بي تقصير كشته شد، اما همين؟! يك آدم بي تقصير به دست يك عده مردم متجاوز كشته شد؟! روزي هزار نفر آدم بي تقصير به دست آدم هاي با تقصير كشته مي شوند. روزي هزار نفر آدم در دنيا نفله مي شوند و تاثر آور است اما آيا اين نفله شدن ها ارزش دارد كه سال ها و قرن هاي متمادي، ده قرن، بيست قرن، سي قرن ادامه پيدا كند و ما بنشينيم و اظهار تاثر كنيم كه حيف، حسين بن علي نفله شد، حسين بن علي خونش هدر رفت، حسين بن علي بي تقصير كشته شد، به دست افرادي متجاوز كشته شد!



اما چه كسي گفته حسين بن علي نفله شده است؟ خون حسين بن علي هدر رفت؟ اگر در دنيا كسي را پيدا كنيد كه نگذاشت يك قطره از خونش هدر برود، حسين بن علي است. اگر در دنيا كسي را پيدا كنيد كه نگذاشت يك ذره از شخصيتش هدر برود، حسين بن علي است. مردي كه براي قطره قطره خونش آن چنان ارزش قائل شد كه نمي توان آن را توصيف كرد. اگر ثروت هاي دنيا را كه براي او مصرف مي شود تا قيامت حساب كنيم، براي هر قطره خونش ميلياردها تومان پول خرج شده است. آدمي كه كشته شدنش سبب شد كه نام او پايه كاخ ستمكاران را يك قرن، دو قرن، ده قرن و بيست قرن بلرزاند، اين آدم نفله شد؟ خونش هدر رفت؟! ما غصه بخوريم براي اين كه حسين بن علي نفله شد؟ نه، تو نفله شدي بيچاره نادان. من و تو نفله هستيم، من و تو عمرمان هدر رفت. غصه براي خودت بخور. تو توهين به حسين بن علي مي كني كه مي گويي نفله شد! حسين بن علي كسي است كه:" ان لك درجه عندالله من تنالها الا بالشهاده" آيا حسين بن علي عليه السلام كه آرزوي شهادت مي كرد، آرزوي نفله شدن را مي كرد؟ علت توصيه شدن به زنده نگهداشتن عزاي حسين بن علي؛ مقدس بودن آن قيام است. چون امام با قيامش مكتبي به وجود آورد كه مي خواستند مكتبش زنده بماند. هرگز نمونه اي از يك مكتب عملي در دنيا پيدا نمي شود كه نظير مكتب حسين بن علي عليه السلام باشد. اگر شما نمونه حسين بن علي را پيدا كرديد، آن وقت بگوييد چرا ما هر سال بايد ياد حسين بن علي را تجديد كنيم؟! نظير آنچه كه در حسين بن علي در حادثه عاشورا، از ايمان كامل به جهان ديگر، از رضا و تسليم، از صبر، از مردانگي، از طمانينه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و كرامت نفس، از آزاديخواهي و آزادي طلبي، از اين كه در فكر انسان باشد، از اين كه در خدمت انسان باشد، اگر در دنيا نمونه اي پيدا كرديد، آن وقت بگوييد چرا ما نام حسين بن علي را زنده كنيم؟ (بديل و مثال ندارد) براي اين است كه پرتوي از روح حسين بن علي بر روح ما و شما بتابد. اگر اشكي كه ما براي او مي ريزيم، در مسير هماهنگي روح ما باشد، پرواز كوچكي است كه روح ما با روح حسيني مي كند. اگر ذره اي از همت و غيرت او، ذره اي از حريت و ايمان او، ذره اي از تقواي و توحيد او در ما بتابد و چنين اشكي از چشم ما جاري شود، آن اشك بي نهايت قيمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس، باز هم يك دنيا ارزش دارد. باور كنيد!! اما نه اشكي كه براي نفله شدن حسين باشد، بلكه اشكي كه براي عظمت حسين باشد، براي شخصيت حسين باشد. اشكي كه نشانه اي از هماهنگي با حسين بن علي و پيروي كردن از او باشد، يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد.



اين حرف ها را باور نكنيد كه اهل بيت دائما بيرون مي دويدند، ابدا. دستور آقا بود كه تا من زنده هستم شما در خيمه ها باشيد. حرف سستي از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است، نجات پيدا مي كنيد، خداوند دشمنان شما را به زودي عذاب خواهد داد. آن ها اجازه نداشتند و بيرون هم نمي آمدند.



خواستند هميشه مردم، اين مكتب عملي را ببينند، مشاهده كنند كه خاندان پيغمبر دليل بر صدق و گواه خود پيغمبر هستند. اگر بگويند فلان مسلمان در جنگي كه مثلا در روم يا در ايران كرد، آن قدر شهامت و ايمان نشان داد؛ آن قدر دليل بر حقانيت پيغمبر نيست تا بگويند فرزند پيغمبر چنين كرد. چون هميشه خاندان يك نفر از هر كس ديگر سوء ظن و بدگمانيش به او بيشتر است ولي اين كه خاندان پيغمبر را در نهايت صفا و ايمان مي بينيم، بهترين گواه بر صدق پيغمبر است. هيچ كس مانند علي، مومن به پيغمبر و فدايي پيغمبر نيست. اين خود، اول دليل بر صدق پيغمبر است. حسين جلوه مي كند. پيغمبر متجلي مي شود. آن چيزهايي كه بشر هميشه به زبان مي آورد ولي در عمل او كمتر ديده مي شود، در وجود حسين ديده مي شود. چه طور روح بشر (مي تواند) اين مقدار شكست ناپذير باشد؟ سبحان الله. بشر به كجا مي رسد. روح بشر چقدر شكست ناپذير است كه بدنش قطعه قطعه مي شود، جوانانش جلوي چشمش تكه تكه مي شوند، در منتهي درجه تشنه مي شود كه حتي به آسمان نگاه مي كند، به نظرش تيره و تار است. خاندانش اسير مي شوند، هر چه دارد از دست داده است ولي يك چيز براي او باقي مانده و آن روحش است. هرگز روحش شكست نمي خورد شما يك چنين صحنه نمايشي از فضائل انسانيت در غير كربلا نشان دهيد كه به جاي كربلا از آن حادثه ياد كنيم.



پس چنين حادثه اي را بايد زنده نگهداريم. حادثه اي كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفري از نظر روحي يك جمعيت سي هزار نفري را شكست دادند. چه طور شكست دادند؟ اولا با اين كه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعي بود، يك نفر از اين ها به دشمن ملحق نشد اما از آن سي هزار نفر به اين ها ملحق شدند. يكي از آنها، سردارشان حربن يزيد رياحي و سي نفر ديگر. اين دليل بر آن است كه از نظر روحي اينها بردند و آنها باختند. لشكريان عمر سعد در كربلا از جنگ تن به تن پرهيز داشتند. اول حاضر شدند. چند نفر كه با اصحاب حسين مبارزه كردند، آن قدر به آن ها نيروي روحي دادند كه عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نكنند.





به تصوير كشيدن عصر روز عاشورا

وقتي كه اباعبدالله به ميدان آمد در چه وقتي بود؟ عصر روز عاشورا است. تا ظهر هنوز عده اي از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش كرده و بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خيمه شهدا گذاشته است. خودش به بالين يارانش آمده، اهل بيتش را خود تسلي داده است. گذشته از همه اين ها، داغ هايي است كه ديده است. آخرين كسي كه به ميدان مي آيد خودش است. خيال كردند كه در چنين شرايطي مي توانند با حسين مبارزه كنند. هر كسي كه جلو آمد لحظه اي مهلتش نداد. فرياد عمر سعد بلند شد كه مادرتان به عزايتان بنشيند، به مبارزه كي رفته ايد؟ "هذا ابن قتال العرب" اين پسر جنگنده عرب است، پسر علي بن ابي طالب است "والله نفس ابيه بين جنبيه" به خدا روح پدرش علي در كالبد اوست. به جنگ او نرويد.



اين علامت شكست بود يا نه؟ سي هزار نفر با مردي تنها و غريب، كه آن همه مصيبت ديده، و زحمت كشيده، و تلاش كرده، هم تشنه است و هم گرسنه، جنگ تن به تن كردند و شكست مي خورند و عقب نشيني مي كنند. نه تنها در مقابل شمشير اباعبدالله شكست خوردند، كه در برابر منطقش نيز شكست خوردند. اباعبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه خواندند. واقعا خود آن خطابه ها عجيب است! كساني كه اهل سخن هستند مي دانند كه ممكن نيست انسان در حال عادي بتواند سخن عالي بگويد كه در حد اعلاي اوج باشد. روح بشر بايد به اهتزاز بيايد. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد، دل انسان بايد خيلي سوخته باشد، تا يك مرثيه خوب بگويد. اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقي باشد تا غزل خوبي بگويد. اگر بخواهد حماسه بگويد بايد سخت احساسات حماسي داشته باشد تا يك سخن حماسي بگويد. اين است كه خطبه هاي اباعبدالله اثر گذار مي شوند؛ مخصوصا يكي از آن خطبه هايي كه در روز عاشورا ايراد مي كند و از مفصل ترين خطبه هاست كه امام براي خواندن آن از اسب پياده شد و براي اين كه مي خواست كه يك جاي مرتفع تري باشد تا صدايش بهتر برسد، بر بالاي شتر رفت و فرياد زد كه "تبالك ايتها الجماعه و ترحاحين فصو حتمونا واجفين" و يكبار، دوبار، سه بار صحبت كرد. عمر سعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق حسين اينها را تحت تاثير قرار دهد. نوبت بعد كه اباعبدالله شروع به صحبت كرد، از آنجا كه روحشان شكست خورده بود، عمر سعد دستور داد فرياد كنيد و بدهانتان بزنيد كه صداي حسين را كسي نشنود. آيا اين علامت شكست نيست؟ آيا اين علامت پيروزي حسين نيست؟ بشر اگر با ايمان باشد، موحد باشد، اگر با خدا پيوند داشته باشد، اگر به آن دنيا ايمان داشته باشد، اگر داراي نفس مطمئنه باشد، يك تنه بيست هزار، سي هزار نفر را از نظر روحي شكست مي دهد. آيا اين براي ما نبايد درس باشد؟ نمونه اين ها را كجا پيدا مي كنيد؟ چه كسي را در دنيا پيدا مي كنيد كه در شرايطي مثل شرايط حسين بن علي قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو كلمه از خطابه زينب سلام الله عليها را در دروازه كوفه بخواند؟



اگر گفتند اين عزا را احيا كنيد، زنده نگهداريد، براي اينست كه اين نكته ها را بفهميم و دريابيم و عظمت حسين را درك كنيم؛ و اگر اشكي مي ريزيم از روي معرفت باشد. معرفت حسين ما را بالا مي برد. ما را انسان مي كند، ما را اهل حق و حقيقت مي كند، اهل عدالت مي كند، يك مسلمان واقعي مي كند، مكتب حسين مكتب انسان سازي است. نه مكتب گنهكار سازي. حسين سنگر عمل صالح است، نه سنگر گنهكاري. پس فلسفه اين كه گفته اند عزاي حسين بن علي را زنده نگهداريد، اينست.



نوشته اند در صبح روز عاشورا همين كه نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت و به اصحابش فرمود: اصحاب من آماده باشيد. مردن جز پلي كه شما را از دنيايي به دنياي ديگر عبور مي دهد، نيست. از يك دنياي بسيار سخت به يك دنياي بسيار عالي و شريف و لطيف عبور مي دهد. اين سخنش بود، اما عملش را ببينيد. اين سخن را كساني كه وقايع نگار بوده اند، گفته اند. حتي حميدبن مسلم كه وقايع نگار عمرسعد است، اين قضيه را گفته است. مي گويد من از حسين بن علي تعجب مي كنم كه هر چه شهادتش لحظه به لحظه نزديك تر و كار بر او سختتر مي شد، چهره اش بر افروخته تر مي گرديد. مثل آدمي كه به وصل نزديك مي شود. حتي مي گويد در آن لحظات آخر رفتم سراغ حسين بن علي عليه السلام، هنگامي كه سر مقدسش را آن لعين ازل و ابد از بدن جدا كرده بود. چشمم كه به حسين افتاد، آن بشاشيت و روشني چهره اش، آن چنان مرا گرفت كه مردنش را فراموش كردم. "لقد شغلني نور وجهه عن الفكره في قتله".



نوشته اند ابا عبدالله در حملات خود، نقطه اي را در ميدان، مركز قرار داده بود و مخصوصا نقطه اي را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد. به دو منظور: يكي اين كه مي دانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه لااقل بگويند ما با حسين طرف هستيم، پس متعرض خيمه ها نشويم. مي خواست كه تا جان در بدن دارد، تا اين رگ گردنش مي جنبد، كسي متعرض خيام حرمش نشود. منظور ديگر اين كه مي خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. نقطه اي را مركز قرار داده بود كه صداي حضرت به آن ها مي رسيد. وقتي كه برمي گشت و در آن نقطه مي ايستاد، فرياد مي كرد: "لا حول ولا قوه الابالله العلي العظيم". وقتي كه فرياد حسين عليه السلام بلند مي شد اهل بيت سكونت خاطري پيدا مي كردند. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمه ها بيرون نياييد. اين حرف ها را باور نكنيد كه اهل بيت دائما بيرون مي دويدند، ابدا؛ دستور آقا بود كه تا من زنده هستم شما در خيمه ها باشيد. حرف سستي از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود، مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است، نجات پيدا مي كنيد، خداوند دشمنان شما را به زودي عذاب خواهد داد. آن ها اجازه نداشتند و بيرون هم نمي آمدند.



اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن او را داشتند. در آن زمان اسب هاي عربي را براي ميدان جنگ تربيت مي كردند، چون اسب حيوان تربيت پذيري است. وقتي كه صاحب آن كشته مي شد، عكس العمل هاي خاصي از خود نشان مي داد. اهل بيت اباعبدالله، در داخل خيمه بودند، منتظر بودند تا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت كنند، يك مرتبه صداي اسب اباعبدالله بلند شد اهل بيت به در خيمه آمدند خيال كردند آقا آمده است، يك وقت ديدند اسب آمده در حالي كه زين آن واژگون است. اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله، فرياد واحسينا وامحمدا را بلند كردند و دور اسب را گرفتند (نوحه سرايي طبيعت بشر است، انسان وقتي درد دل خود را مي گويد به صورت نوحه سرايي مي گويد. آسمان را مخاطب قرار مي دهد، حيواني را مخاطب قرار مي دهد، انسان ديگري را مخاطب قرار مي دهد). هر يك از افراد خاندان اباعبدالله به نحوي نوحه سرايي كردند. آقا به آن ها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن نداريد، من كه مُردم، نوحه سرائي كنيد. در همان حال شروع به گريستن كردند. نوشته اند حسين بن علي عليه السلام دختري دارد به نام سكينه خاتون كه خيلي هم اين دختر را دوست مي داشت. بعد هم يك زن اديبه عالمه اي شد و زني بود كه همه علما و ادبا براي او اهميت و احترام قائل بودند. اباعبدالله خيلي اين طفل را دوست مي داشت. او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود، نوشته اند اين بچه به صورت نوحه سرايي جمله هايي گفت كه دل هاي همه را سوزاند.



به حالت نوحه سرائي، اسب را مخاطب قرار داد كه:" يا جواد ابي هل سبي ان قتل عطشانا"؛ اي اسب پدرم، پدر من وقتي كه رفت تشنه بود، آيا او را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟ "هل سبي ابي ان قتل عطشانا"؛ اين در چه وقت بود؟ در وقتي كه ابا عبدالله از روي اسب به روي زمين افتاده بود.