بازگشت

تحريفات عاشورا (3)


عوامل تحريف



گريه بر امام حسين عليه السلام با هر وسيله



واقع شهادت حضرت عباس عليه السلام



"فبما نقضهم ميثاقهم لعنا هم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكم عن مواضعه و نسوا حظا مماذكروابه." [1]



تحريفاتي در واقعه عاشوراانجامشده استكه شامل تحريف لفظي و تحريف معنوي مي باشد. و همين تحريفات سبب شده كه اين سند بزرگ تاريخي و اين منبع بزرگ تربيتي براي ما بي اثر و يا كم اثر شود، و احيانا در مواقعي اثر معكوس ببخشد. عموم ما اين وظيفه را داريم كه اين سند مقدس را از آن تحريفات كه آن را آلوده كرده است پاك و منزه كنيم.



عوامل تحريف



اين عوامل برسه قسم است:

1-عوامل عمومي.

يعني بهطور كلي در تواريخ دنيا اين عوامل وجود دارد كه تواريخ را دچار تحريف مي كنند و اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلا هميشه اغراض دشمنان، خود عاملي است براي اين كه حادثه اي را دچار تحريف كند. دشمن براي اين كه به هدف و غرض خود برسد، تغيير و تبديل هايي در متن تاريخ ايجاد و يا توجيه و تفسيرهاي ناروايي از تاريخ مي كند و اين نمونه هاي زيادي دارد و نمي خواهم از نمونه اين مطلب بحثي كرده باشم، همين قدر عرض مي كنم كه در حادثه كربلا هم اين عامل دخالت داشت. يعني دشمنان در صدد تحريف نهضت حسيني برآمدند. و همان طوري كه در دنيا معمول است كه دشمنان، نهضت هاي مقدس را به افساد و اخلال و تفريق كلمه و ايجاد اختلاف متهم مي كنند، حكومت اموي براي اين كه نهضت حسيني را چنين رنگي بدهد خيلي كوشش كرد و تبليغات خود راشروع شد.مسلم كه به كوفه آمده بود، يزيد ضمن ابلاغي كه براي ابن زياد صادر مي كند مي نويسد: مسلم پسر عقيل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان است! پس برو و او را سركوب كن. وقتي مسلم گرفتار مي شود و او را به دارالاماره ابن زياد مي برند، ابن زياد همين جمله ها را به مسلم مي گويد: پسر عقيل چه شد كه آمدي به اين شهر، مردم وضع مطمئن و آرامي داشتند، تو آمدي آشوب كردي، ايجاد اختلاف و فتنه انگيزي كردي! مسلم هم مردانه جواب داد:



مرحوم حاج سيخ محمد حسن تاريخچه قضيه را اين طور نقل كرد. گفت يك روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (قبل از ايشان بوده و ايشان از اشخاص معتبري نقل كردند) مجلس روضه اي بود كه بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتي مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويي كه از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شركت مي كرد. واعظ معروفي گفته بود كه من آخرين منبري بودم. منبري هاي ديگر مي آمدند و هنر خودشان را براي گرياندن مردم اعمال مي كردند، هر كس مي آمد روي دست ديگري مي زد، بعد از منبر خود مي نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند. اين مراسم تا ظهر طول كشيد. ديدم هر كس هر هنري داشت به كار برد، اشك مردم را گرفت. فكر كردم كه من چه كنم؟ همان جا اين قصه را جعل كردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم. عصر آن روز رفتم در مجلس ديگري كه در چارسو بود، ديدم آن كه قبل از من منبر رفته همين داستان را مي گويد. كم كم در كتاب ها هم نوشتند و چاپ هم كردند! اين موضوع كه دستگاه حسين دستگاه جدايي است و از هر وسيله اي براي گرياندن مردم مي شود استفاده كرد، اين توهم و خيال و دروغ و غلط، يك عامل بزرگي براي جعل و تحريف شد!



اولا آمدن ما به اين شهر ابتدايي نبود. مردم اين شهر، نامه هاي فراوان نوشتند و آن نامه ها موجود است. پدر تو زياد، در سال هايي كه در اينجا حكومت كرده، نيكان مردم را كشته، بدان را بر نيكان مسلط كرده و انواع ظلم ها و اجحاف ها به مردم كرده است، از ما دعوت كردند كه عدالت را برقرار كنيم. ما براي برقراري عدالت آمده ايم. حكومت اموي براي اين كه تحريف معنوي كرده باشد، از اين نوع حرف ها زياد گفت. ولي تاريخ اسلام تحت تاثير اين تحريف واقع نشد. يك نفر مورخ و صاحب نظر در دنيا پيدا نمي شود كه بگويد حسين بن علي العياذباالله قيام نابجايي كرد، آمد كلمه مردم را تفريق كند، اتحاد را از بين ببرد.بنابر ايندشمن نتوانست در حادثه كربلا تحريفي ايجاد كند. با كمال تاسف در حادثه كربلا هر چه تحريف شده، از ناحيه دوستانبودهاست.





2- عامل دوم تمايل بشر به اسطوره سازي و افسانه سازي است

و اين در تمام تواريخ دنيا وجود دارد. در بشر، يك حس قهرمان پرستي موجود است كه در اثر آن درباره قهرمان هاي ملي و ديني افسانه مي سازند.(2) بهترين دليلش اينست كه مردم براي نوابغي مثل بوعلي سيناو شيخ بهايي چقدر افسانه جعل كرده اند! بوعلي سينا بدون شك نابغه بوده و قواي جسمي و روحي او يك جنبه فوق العادگي داشته است. ولي همين ها سبب شده مردم براي او افسانه بسازند مثلا مي گويند بوعلي سينا در سر يك فرسنگي، مردي را ديد و گفت اين مرد نان روغني، ناني كه چرب است مي خورد گفتند از كجا فهميدي كه نان مي خورد و نان او هم چرب است؟! گفت براي اين كه من پشه هايي را ديدم كه دور نان مي گردند فهميدم نانش چرب است كه پشه دور آن پرواز مي كند! واضح است كه اين جريان افسانه است، آدمي كه پشه را از يك فرسنگي ببيند، چربي نان را از خود پشه ها زودتر مي بيند.مي گويند بوعلي سينا در مدتي كه دراصفهانتحصيل مي كرد، گفت من نيمه هاي شب كه براي مطالعه بر مي خيزم، صداي چكش مسگرهاي كاشان نمي گذارد مطالعه كنم. يك شب دستور دادند مسگرهاي كاشان چكش نزنند، آن شب را بوعلي گفت آرام خوابيدم و يا آرام مطالعه كردم. معلوم است كه اينها افسانه است.



اين چه غوغائيست، اين چه حرف شريعت خراب كني است؟! از هر وسيله اي استفاده كردن، براي گرياندن مردم در سوگ امام حسين جايز است؟ امام حسين شهيد شد كه اسلام بالا برود "و اشهد انك قد اقمت اصلواة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده" امام حسين كشته شد كه سنن اسلامي، مقررات اسلامي، قوانين اسلامي زنده شود نه اين كه بهانه اي شود كه پا روي سنن اسلامي بگذارند. امام حسين را ما به صورت (العياذ بالله) اسلام خراب كن در آورده ايم. امام حسيني كه ما در خيال خودمان درست كرده ايم اسلام خراب كن است.



براي شيخ بهايي چقدر افسانه ساختند. اين افسانه سازي ها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلي هر چه مي گويند، بگويند به كجا ضرر مي زند؟ اما افرادي كه شخصيت آنها، شخصيت پيشوايي است، قول آنها، عمل آنها، قيام آنها، نهضت آنها سند و حجت است؛ نبايد در سخنانشان، در شخصيتشان، در تاريخچه شان تحريفي واقع شود.



درباره اميرالمومنين علي عليه السلام، ما شيعيان چقدر افسانه گفته ايم! در اين كه علي (ع) مرد خارق العاده اي بوده بحثي نيست، در شجاعت علي (ع) كسي شك ندارد. دوست و دشمن اعتراف كرده اند كه شجاعت علي (ع) شجاعت فوق افراد عادي بوده است. علي (ع) در هيچ ميدان جنگي، با هيچ پهلواني نبرد نكرد مگر اين كه آن پهلوان را به زمين زد اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند؟! مثلا گفته اند علي (ع) در جنگ خيبر با مرحب خيبري روبرو شد. مرحب چقدر فوق العادگي داشت. مورخين هم نوشته اند كه علي در آنجا ضربتش را كه فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد (نمي دانم كه اين دو نيم كامل بود يا نه). اين حرف ها و افسانه ها دين را خراب مي كنند.



حاجي نوري اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان، انتقاد كه مي كند مي گويد براي شجاعت ابوالفضل نوشته اند در جنگ صفين (كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نيست، اگر شركت هم كرده يك بچه پانزده ساله بوده) مردي را به هوا انداخت، ديگري را انداخت، نفر بعدي را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را كه انداخت، هنوز نفر اول به زمين نيامده بود! بعد اولي كه آمد دو نيمش كرد، دومي نيز همچنين تا نفر آخر!!!



لقب «سقا»، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شب هاي پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشكافد و براي اطفال اباعبدالله آب بياورد. اين جور نيست كه سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند ولي در اين خلال توانستند يكي دو بار آب تهيه كنند، از جمله در شب عاشورا تهيه كردند، حتي غسل كردند، بدن هاي خودشان را شست و شو دادند.



در حادثه كربلا يك قسمت از تحريفاتي كه صورت گرفته معلول حس اسطوره سازي است. اروپايي ها مي گويند در تاريخ مشرق زمين مبالغه ها و اغراق ها زياد است و راست هم مي گويند. مثلا آقاي دربندي در اسرار الشهاده نوشته است عدد لشكريان عمر سعد، سواره شان ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند! مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟ كوفه يك شهر تازه سازي بود، هنوز سي و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. كوفه هم به همين دليل مركز سپاهيان اسلام بود. اين شهر را عمر دستور داد در اينجا بسازند براي اين كه لشكريان اسلام در نزديكي ايران يك مركزي داشته باشند. در آن زمان معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر مي رسيده يا نه. يك ميليون و ششصد هزار نفر سپاهي در آن روز جمع بشود و حسين بن علي هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد، چنين مسئله اي با عقل سازگار نيست. از طريق حس اسطوره سازي، تحريف زيادي صورت گرفته است. ما نبايد يك سند مقدس را در اختيار افسانه سازها قرار بدهيم. آيا صحيح است در تاريخ و حادثه عاشورا، حادثه اي كه ما دستور داريم هر سال آن را به صورت يك مكتب، زنده بداريم اين همه افسانه وارد شود؟!





3- عامل سوم يك عامل خصوصي است.

اين دو عامل كه عرض كردم يعني غرض ها و عداوت هاي دشمنان در تمام تواريخ دنيا هست. حس اسطوره سازي و افسانه سازي در تمام تاريخ هاي دنيا رخ داده است. ولي در خصوص حادثه عاشورا يك جريان و عامل بالخصوصي هست كه سبب شده است در اين داستان، جعل واقع شود. پيشوايان دين از زمان پيغمبر اكرم و ائمه اطهار دستور اكيد و بليغ داده اند كه بايد نام حسين بن علي زنده بماند، بايد مصيبت حسين بن علي هر سال تجديد شود. چرا؟ چرا ائمه دين اين همه به اين موضوع اهتمام داشتند و چرا براي زيارت حسين بن علي اين همه تاكيد و ترغيب شده است؟ ممكن است كسي بگويد براي اين كه تسلي خاطري براي حضرت زهرا باشد!!

انسان وقتي كه در تاريخ سير مي كند، مي بيند بر سر اين حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجي نوري حرف درستي است. مي گويد امروز اگر كسي بخواهد بر امام حسين بگريد، بر اين مصيبت ها بايد بگريد، بر اين تحريف ها و مسخ ها بايد بگريد، بر اين دروغ ها بايد بگريد.



آيا اين حرف مسخره نيست؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتياج به تسليت داشته باشد، در صورتي كه به نص خود امام حسين عليه السلام و به حكم ضرورت دين، بعد از شهادت امام حسين، امام حسين و حضرت زهرا نزد يكديگرند. اين چه حرفيست؟! مگر حضرت زهرا بچه است، بعد از 1400 سال هنوز هم به سر خودش بزند، گريه كند و ما برويم به ايشان سر سلامتي بدهيم؟! اين حرف هاست كه دين را خراب مي كند! حسين (ع) مكتب عملي اسلام را تاسيس كرد. حسين(ع) نمونه عملي قيام هاي اسلامي است. خواستند مكتب حسين زنده بماند، خواستند سالي يك بار حسين با آن نداهاي شيرين و عالي و حماسه انگيزش ظهور كند، فرياد كند: «الا ترون الي الحق لايعمل به و الباطل لايتنهاهي عنه ليرغب المومن الي في لقاءالله محقا.» خواستند "الموت اولي من ركوب العاري"، مرگ از زندگي ننگين بهتر است، براي هميشه زنده بماند. خواستند "لا اري الموت الا سعاده و الحيوة مع الظالمين الابرما" براي هميشه زنده بماند. زندگي با ستمكاران براي من خستگي آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چيزي نيست. خواستند آن جمله هاي ديگر حسين "خط الموت علي ولد ادم محط القلاده علي جيدالفتات"، زنده بماند. "هيهات مناالذله" زنده بماند. مردي كه مي آيد در مقابل سي هزار نفر مي ايستد در حالي كه در نهايت شدت از ناحيه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار كه چنين مردي دنيا به خود نديده است مي فرمايد: "الاوان الدعي ابن الدعي قدر كزبين ثنتين بين السله و الذله هيهات مناالذله يابي الله منا و رسوله و حجور طابت و طهرت"، خواستند اينها زنده بماند. مكتب حسين(ع) زنده بماند، تربيت حسين زنده بماند، پرتويي از روح حسين در اين ملت دميده شود، و بر آن بتابد. فلسفه اش خيلي روشن است. نگذاريد حادثه عاشورا فراموش شود، حيات و زندگي شما و انسانيت و شرف شما به اين حادثه بستگي دارد. به اين وسيله مي توانيد اسلام را زنده نگهداريد. پس ترغيب كردند مجلس عزاي حسيني را زنده نگهداريد. عزاداري حسين بن علي واقعا فلسفه صحيحي دارد، فلسفه بسيار بسيار عالي هم دارد. هرچه ما در اين راه كوشش كنيم، به شرط اين كه هدف اين كار را تشخيص دهيم، بجاست.



اما متاسفانه يك عده اي اين را نشناختند، خيال كردند بدون اين كه مردم را به مكتب حسين آشنا كنيم، به فلسفه قيام حسيني آشنا كنيم، مردم را عارف به مقام حسيني كنيم، همين قدر كه مردمي آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه اي كردند، كفاره گناهانست!



گريه بر امام حسين عليه السلام با هر وسيله



مرحوم حاجي نوري نكته اي را در كتاب لؤلؤ و مرجان ذكر كرده است و آن اين كه عده اي گفتند موضوع امام حسين و گريه بر او، ثوابش آن قدر زياد است كه از هر وسيله اي براي اين كار مي شود استفاده كرد. يك حرفي امروزي ها در مكتب "ماكياول" در آورده اند كه مي گويند هدف، وسيله را مباح مي كند؛ هدفت خوب باشد، وسيله هرچه شد، شد! گفتند ما يك هدف مقدس و منزه داريم و آن اين است كه گريستن بر امام حسين كار بسيار خوبي است و بايد گريست. به چه وسيله بگريانيم؟ به هر وسيله كه شد! هدف كه مقدس است، وسيله هرچه شد، شد. اگر تعزيه در آوريم، تعزيه هاي اهانت آور، درست است يا نه؟ گفتند اشك جاري مي شود يا نه؟ همين قدر كه اشك جاري شود، اشكال ندارد! شيپور بزنيم، طبل بزنيم، معصيت كاري بكنيم، به بدن مرد، لباس زن بپوشانيم، عروسي قاسم درست كنيم، جعل كنيم، تحريف كنيم، در دستگاه امام حسين اين حرف ها مانعي ندارد. دستگاه امام حسين از دستگاه ديگران جداست، در اينجا دروغ گفتن بخشيده مي شود، جعل و تحريف كرديد، شبيه سازي كرديد، بخشيده مي شويد. هر گناهي كه در مراسم انجام داديد، بخشيده مي شويد.



چون كتاب روضة الشهدا اولين كتاب به زبان فارسي است كه نوشته شد، مرثيه خوانها كه اغلب بي سواد بودند و به كتابهاي عربي مراجعه نمي كردند همين كتاب را مي گرفتند و در مجالس از رو مي خواندند. اين است كه امروزه مجالس عزاداري امام حسين را روضه خواني مي گوييم. در زمان امام حسين و حضرت صادق و امام حسن عسكري كه روضه خواني نمي گفتند و بعد در زمان سيد مرتضي و خواجه نصيرالدين طوسي هم روضه خواني نمي گفتند. از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خواني شده، روضه خواني يعني خواندن كتاب روضة الشهدا، خواندن همان كتاب پر از دروغ. از وقتي كه اين كتاب به دست مردم افتاد، كسي تاريخ واقعي امام حسين را مطالعه نكرد.



در ده، پانزده سال پيش كه به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگي بود، مرحوم حاج شيخ محمد حسن نجف آبادي اعلي الله مقامه، خدمت ايشان رفتم و روضه اي را كه تازه در جايي شنيده بودم و تا آن وقت نشنيده بودم، براي ايشان نقل كردم. آن روضه خوان كه اتفاقا ترياكي هم بود، اين روضه را خواند و به قدري مردم را گرياند كه حد نداشت. داستان پيرزني را نقل مي كرد كه در زمان متوكل مي خواست به زيارت امام حسين برود و آن وقت جلوگيري مي كردند و دست ها را مي بريدند تا اين كه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن را بردند و در دريا انداختند. در همان حال اين زن فرياد كرد يا ابوالفضل العباس، يا ابوالفضل العباس، هنگامي كه داشت غرق مي شد سواري آمد و گفت ركاب اسب مرا بگير، ركابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمي كني؟ گفت من دست در بدن ندارم، كه مردم خيلي گريه كردند. مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه قضيه را اين طور نقل كرد. گفت يك روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (قبل از ايشان بوده و ايشان از اشخاص معتبري نقل كردند) مجلس روضه اي بود كه بزرگترين مجالس اصفهان بود و حتي مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويي كه از علماي بزرگ اصفهان بود در آنجا شركت مي كرد. واعظ معروفي گفته بود كه من آخرين منبري بودم. منبري هاي ديگر مي آمدند و هنر خودشان را براي گرياندن مردم اعمال مي كردند، هر كس مي آمد روي دست ديگري مي زد، بعد از منبر خود مي نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند. اين مراسم تا ظهر طول كشيد. ديدم هر كس هر هنري داشت به كار برد، اشك مردم را گرفت. فكر كردم كه من چه كنم؟ همان جا اين قصه را جعل كردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم. عصر آن روز رفتم در مجلس ديگري كه در چارسو بود، ديدم آن كه قبل از من منبر رفته همين داستان را مي گويد. كم كم در كتاب ها هم نوشتند و چاپ هم كردند! اين موضوع كه دستگاه حسين دستگاه جدايي است و از هر وسيله اي براي گرياندن مردم مي شود استفاده كرد، اين توهم و خيال و دروغ و غلط، يك عامل بزرگي براي جعل و تحريف شد!



مرحوم حاجي نوري، اين مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شيخ عباس قمي كه حتي بر حاج شيخ عباس ترجيح داشته است، به اعتراف خود حاج شيخ عباس و ديگران، مرد فوق العاده متبحر و با تقوايي است. ايشان اين مطلب را در كتاب خودشان طرح كردند، كه اگر اين حرف درست باشد كه هدف، وسيله را مباح مي كند، پس اساسا چيزي در دنيا باقي نمي ماند. من اين طور مي گويم: يكي از هدف هاي اسلامي ادخال سرور در قلب مومن است يعني انسان كاري كند كه مومني خوشحال شود. من براي اين كه مومني را خوشحال كنم، در حضور او غيبت مي كنم چون از غيبت خيلي خوشش مي آيد! اگر بگوييد مرتكب گناه مي شوي، مي گويم خير، هدفم مقدس است، من كه غيبت مي كنم مي خواهم او را خوشحال كنم!



مثال ديگري مرحوم حاجي نوري ذكر مي كند كه يك نفر مرد، زن بيگانه اي را مي بوسد. بوسيدن زن نامحرم حرام است. مي گوييم چرا اين كار را انجام دادي؟ مي گويد من ادخال سرور در قلب مومن كردم! در مورد زنا و شراب و لواط هم همين را مي توان گفت. اين چه غوغائيست، اين چه حرف شريعت خراب كني است؟! از هر وسيله اي استفاده كردن، براي گرياندن مردم در سوگ امام حسين جايز است؟ امام حسين شهيد شد كه اسلام بالا برود "و اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده" امام حسين كشته شد كه سنن اسلامي، مقررات اسلامي، قوانين اسلامي زنده شود نه اين كه بهانه اي شود كه پا روي سنن اسلامي بگذارند. امام حسين را ما به صورت (العياذ بالله) اسلام خراب كن در آورده ايم. امام حسيني كه ما در خيال خودمان درست كرده ايم اسلام خراب كن است.



حاجي نوري در كتابش نوشته است يكي از طلاب نجف اهل يزد برايم نقل كرد در جواني سفري پياده از راه كوير به خراسان مي رفتم. در يكي از دهات نيشابور يك مسجدي بود و من چون جايي را نداشتم، در مسجد رفتم و پيشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در اين بين با كمال تعجب ديدم فراش مسجد مقداري سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد. وقتي روضه را شروع كرد، دستور داد چراغ ها را خاموش كردند. چراغ ها كه خاموش شد، سنگ ها را به طرف مستمعين پرتاب كرد كه صداي فرياد مردم بلند شد. چراغ ها كه روشن شد ديدم سرهاي مردم شكسته و مجروح شده است و در حالي كه اشكشان مي ريخت از مسجد بيرون رفتند. رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم اين چه كاري بود كه كردي؟! گفت من امتحان كردم كه اين مردم با هيچ روضه اي گريه نمي كنند. چون گريه كردن براي امام حسين اجر زياد و ثواب زيادي دارد و من ديدم كه راه گرياندن اينها منحصر است به اين كه سنگ به كله شان بزنم، از اين راه اينها را مي گريانم!! چون هدف وسيله را مباح مي كند، هدف، گريه بر امام حسين است ولو اين كه يك دامن سنگ به كله مردم بزند. پس اين يك عامل خصوصي در اين قضيه بوده كه در اين جعل ها و تحريف ها دخالت داشته است.



حاجي نوري حكايت ديگري را نقل مي كند كه تاثر آور است. مردي رفت نزد مرحوم صاحب مقامع[3]، گفت ديشب خواب وحشتناكي ديدم. پرسيد چه خوابي ديدي؟ گفت خواب ديدم با اين دندان هاي خودم گوشت هاي بدن امام حسين عليه اسلام را دارم مي كنَم! اين مرد عالم لرزيد، سرش را پايين انداخت، مدتي فكر كرد گفت شايد تو مرثيه خوان هستي، گفت بله. فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خواني را ترك كن، و يا از كتاب هاي معتبر نقل كن. تو با اين دروغ هايت گوشت بدن امام حسين را با دندان هاي خودت مي كني! اين لطف خدا بود كه در اين رويا به تو نشان بدهد.



انسان وقتي كه در تاريخ سير مي كند، مي بيند بر سر اين حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجي نوري حرف درستي است. مي گويد امروز اگر كسي بخواهد بر امام حسين بگريد، بر اين مصيبت ها بايد بگريد، بر اين تحريف ها و مسخ ها بايد بگريد، بر اين دروغ ها بايد بگريد.



كتاب معروفي است به نام روضة الشهدا كه نويسنده آن ملا حسين كاشفي است. اولين كتابي كه در مرثيه به فارسي نوشته شده است، همين كتاب است كه در پانصد سال پيش نوشته شده است. قبل از اين كتاب، مردم به منابع اصلي مراجعه مي كردند. شيخ مفيد رضوان الله عليه، كتاب متقن ارشاد را نوشته است. ما اگر به ارشاد شيخ مفيد خودمان مراجعه كنيم احتياج به جاي ديگر نداريم. از تواريخ اهل تسنن هم، طبري، ابن اثير، يعقوبي و ابن عساكر و خوارزمي نوشته اند. من نمي دانم اين بي انصاف چه كرده است. وقتي كه من اين كتاب را خواندم ديدم حتي اسم ها جعلي است! يعني در اصحاب امام حسين اسم هايي را ذكر مي كند كه اصلا وجود نداشته، در معرفي دشمن نام هايي را مي گويد كه همه جعلي است. داستان ها را به شكل افسانه در آورده است.



چون كتاب روضة الشهدا اولين كتاب به زبان فارسي است كه نوشته شد، مرثيه خوانها كه اغلب بي سواد بودند و به كتابهاي عربي مراجعه نمي كردند همين كتاب را مي گرفتند و در مجالس از رو مي خواندند. اين است كه امروزه مجالس عزاداري امام حسين را روضه خواني مي گوييم. در زمان امام حسين و حضرت صادق و امام حسن عسكري كه روضه خواني نمي گفتند و بعد در زمان سيد مرتضي و خواجه نصيرالدين طوسي هم روضه خواني نمي گفتند. از پانصد سال پيش به اين طرف اسمش روضه خواني شده، روضه خواني يعني خواندن كتاب روضة الشهدا، خواندن همان كتاب پر از دروغ. از وقتي كه اين كتاب به دست مردم افتاد، كسي تاريخ واقعي امام حسين را مطالعه نكرد.



در شصت هفتاد سال پيش مرحوم ملا آقاي دربندي پيدا شد. تمام حرف هاي روضة الشهدا را به اضافه چيزهاي ديگري پيدا كرد و همه را يك جا جمع كرد و كتابي نوشت به نام اسرار الشهاده، واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار مي كند به اسلام بگريد. حاجي نوري حكايت ديگري را نقل مي كند كه تاثر آور است. مردي رفت نزد مرحوم صاحب مقامع[3]، گفت ديشب خواب وحشتناكي ديدم. پرسيد چه خوابي ديدي؟ گفت خواب ديدم با اين دندان هاي خودم گوشت هاي بدن امام حسين عليه اسلام را دارم مي كنَم! اين مرد عالم لرزيد، سرش را پايين انداخت، مدتي فكر كرد. گفت شايد تو مرثيه خوان هستي، گفت بله. فرمود بعد از اين يا اساسا مرثيه خواني را ترك كن، و يا از كتاب هاي معتبر نقل كن. تو با اين دروغ هايت گوشت بدن امام حسين را با دندان هاي خودت مي كني! اين لطف خدا بود كه در اين رويا به تو نشان بدهد.



اگر كسي تاريخ عاشورا را بخواند مي بيند از زنده ترين و مستند ترين و از پرمنبع ترين تاريخ ها است.



مرحوم آخوند خراساني فرموده بود آنها كه به دنبال روضه نشنيده مي روند، بروند روضه هاي راست را پيدا كنند كه آنها را احدي نشنيده است، خطبه هايي كه امام حسين (ع) در مكه و به طور كلي در حجاز، در كربلا، در بين راه خوانده، خطبه هايي كه اصحابش خوانده اند، سوال و جواب هايي كه با حضرت شده، نامه هايي كه ميان ايشان و ديگران مبادله شده، نامه هايي كه ميان خود دشمنان مبادله شده است، به علاوه اظهارات كساني كه حاضر در واقعه عاشورا بوده اند، چه از دشمن و چه از دوستان و اين حادثه را نقل كرده اند، آنها را مطالعه كنند، دو، سه، چهار نفر از دوستان امام حسين بودند كه اينها جان به سلامت بردند. از جمله، غلامي است به نام عقبة بن سمعان كه از مكه همراه امام بود و وقايع نگار لشگر ابا عبدالله بوده است. در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم آزادش كردند.



مرد ديگري است به نام حميد بن مسلم كه از وقايع نگارهاي لشكر عمر سعد بوده است. يكي از حاضرين واقعه، شخص امام زين العابدين عليه السلام است كه همه قضايا را نقل كرده اند. نقطه ابهامي در تاريخ امام حسين وجود ندارد. متاسفانه حاجي نوري يك داستان جعلي و تحريفي درباره امام زين العابدين (ع) نقل مي كند كه اشاره مي كنم: مي گويد در روز عاشورا وقتي كه براي ابا عبدالله ياوري باقي نماند، حضرت براي خداحافظي به خيمه امام زين العابدين(ع) رفتند. حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: پدر جان كار شما و اين مردم به كجا كشيد (يعني تا آن وقت امام زين العابدين بي خبر بوده است). فرمود پسر جان به جنگ كشيد. امام زين العابدين فرمود حبيب بن مظاهر چه شد؟ فرمود قُتل. زهيربن قين چطور شد؟ قُتل. برير بن خضير چه طور شد؟ قُتل، هر كس از اصحاب را كه اسم برد، فرمود كشته شد. بعد بني هاشم را پرسيد، قاسم بن حسن چه طور شد؟ قُتل. برادرم علي اكبر چه طور شد؟ قُتل. اين، جعل است، دروغ است. امام زين العابدين كه العياذ بالله آن قدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه گذشته است. تاريخ مي نويسد حتي در همان حال، امام حركت كرد. فرمود عمه عصاي مرا با يك شمشير بياور. يكي از كساني كه حاضر در واقعه بوده و آن را نقل كرده است، شخص امام زين العابدين عليه السلام بوده است.



پس توبه كنيم، واقعا بايد توبه كنيم، به خاطر اين جنايت و خيانتي كه نسبت به اباعبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش مرتكب مي شويم، و همه افتخارات اين ها را از ميان مي بريم. توبه كنيم و بعد، از اين مكتب تربيتي استفاده كنيم.





واقع شهادت حضرت عباس عليه السلام



چه كم و كسري در زندگي عباس بن علي آن طور كه مقاتل معتبر نوشته اند وجود دارد؟ اگر نبود براي ابوالفضل مگر همين يك افتخار، با ابوالفضل كسي قبلا كاري نداشت (غير از امام حسين با هيچ كس كاري نداشتند). امام حسين هم فرمود اينها فقط به من كار دارند و اگر مرا بكشند، به هيچ كس ديگري كار ندارند. وقتي كه شمربن ذي الجوشن مي خواست از كوفه به طرف كربلا حركت كند، يكي از حضاري كه در آنجا بود، به ابن زياد اظهار كرد كه بعضي از خويشاوندان مادري ما همراه حسين بن علي هستند، خواهش مي كنم امان نامه اي براي آن ها بنويس. ابن زياد هم نوشت. شمر هم در يك فاصله دور از قبيله اي بود كه قبيله ام البنين با آن ها نسبت داشتند.



اين پيام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. اين مرد پليد آمد كنار خيمه حسين بن علي عليه السلام فريادش را بلند كرد: "اين بنوا اختنا" خواهرزادگان ما كجا هستند؟ ابوالفضل عليه السلام در حضور اباعبدالله عليه السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، يك كلمه جواب ندادند تا امام فرمود: "اجيبوه و ان كان فاسقا" جوابش را بدهيد هر چند آدم فاسقي است. آقا كه اجازه داد، جواب دادند. گفتند:" ما تقول"، چه مي گويي؟ گفت مژده اي براي شما آورده ام، شما آزاديد، اگر الان برويد، جان به سلامت مي بريد. گفتند خدا تو را لعنت كند. اميرمان را رها كنيم به موجب اين كه ما تامين داريم؟! در شب عاشورا، اول كسي كه اعلام ياري نسبت به ابا عبدالله كرد، برادر رشيدش ابوالفضل بود. بگذريم از آن مبالغات احمقانه اي كه مي كنند ولي آنچه كه در تاريخ مسلم است، ابوالفضل بسيار رشيد، شجاع، دلير، بلند قد و خوشرو و زيبا بود.



"و كان يدعي قمربني هاشم" او را ماه بني هاشم لقب داده بودند، اين ها حقيقت است، البته شجاعتش را از علي (ع) به ارث برده بود. داستان مادرش حقيقت است كه علي (ع) به برادرش عقيل فرمود زني براي من انتخاب كن كه "ولدتها الفحوله" يعني از شجاعان به دنيا آمده باشد. عقيل "ام البنين" را انتخاب مي كند و مي گويد اين همان زني است كه تو مي خواهي. "لتلدلي فارسا شجاعا" دلم مي خواهد از آن زن فرزند شجاع و دليري به دنيا بيايد. تا اين مقدار حقيقت است.



آرزوي علي در ابوالفضل تحقق يافت. روز عاشورا مي شود، بنابر يكي از دو روايت ابوالفضل جلو مي آيد، عرض مي كند برادر جان به من هم اجازه بفرماييد، اين سينه من تنگ شده است، ديگر طاقت نمي آورم، مي خواهم هر چه زودتر جان خودم را فداي شما كنم. من نمي دانم روي چه مصلحتي امام جواب حضرت ابوالفضل را چنين داد، خود اباعبدالله بهتر مي دانست. فرمود برادرم حال كه مي خواهي بروي، برو بلكه بتواني مقداري آب براي فرزندان من بياوري. لقب «سقا»، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شب هاي پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشكافد و براي اطفال اباعبدالله آب بياورد. اين جور نيست كه سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند ولي در اين خلال توانستند يكي دو بار آب تهيه كنند، از جمله در شب عاشورا تهيه كردند، حتي غسل كردند، بدن هاي خودشان را شست و شو دادند.



فرمود چشم. ببينيد چقدر منظره باشكوهي است، چقدر عظمت و شجاعت است، چقدر دلاوري و انسانيت است، چقدر شرف و معرفت است و چقدر فداكاري است؟! يك تنه خودش را به جمعيت مي زند، مجموع كساني كه دور آب را گرفته بودند را چهار هزار نفر نوشته اند. وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد، (اين را همه نوشته اند) اول، مشكي را كه همراه دارد پر از آب مي كند، به دوش مي گيرد، تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است، همان طور كه سوار است و آب تا زير شكم اسب را فرا گرفته است، دست زير آب مي برد، مقداري آب با دو دستش تا نزديك لب هاي مقدسش مي آورد. آنهايي كه از دور ناظر بوده اند، گفته اند كه اندكي تامل كرد، بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد، آب ها را روي آب ريخت. كسي ندانست كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟! اما وقتي كه بيرون آمد رجزي خواند كه مخاطب اين رجز، خودش بود نه ديگران، از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد.



يا نفس من بعدالحسين هوني



و بعده لاكنت ان





هذا حسين شارب المنوني



و تشربين بارد المعيني





هيهات ما هذا فعال ديني



و لا فعال صادق اليفر





اي نفس ابوالفضل، مي خواهم بعد از حسين زنده نماني، چند جرعه شربت مرگ مي نوشد، حسين در كنار جبهه ها با لب تشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامي! پس مردانگي و شرف كجا رفت، پس مواسات و همدلي كجا رفت؟ مگر حسين امام تو نيست مگر تو ماموم او نيستي، مگر تو تابع او نيستي؟!



هذا حسين شارب المنوني



و تشربين باردالمعيني





هيهات؛ هرگز دين و وفاي من به من اجازه نمي دهد. ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد. از داخل نخلستان ها آمد. قبلا از راه مستقيم آمده بود. چون مي دانست همراه خودش امانت گرانبهايي دارد راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود كه آب را به سلامت برساند چون امكان داشت تيري بيايد و به مشك بخورد و آب ها بريزد و نتواند به هدفش برسد. در همين حال بود كه ديدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه اي پيش آمده است فرياد زد:



والله ان قطعتموا يميني اني احامي ابدا عن ديني و عن امام صادق اليقيني



به خدا قسم اگر دست راست مرا ببريد من دست از دامن حسين بر نمي دارم. طولي نكشيد، رجز عوض شد:



يا نفس لانخشي من الكفار وابشري برحمه اجبار قد قطعوا ببغيهم يساري



در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است. نوشته اند با آن هنر و فراستي كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روي آن انداخت. من نمي گويم چه حادثه اي پيش آمد چون خيلي جانسوز است. اين را هم عرض كنم كه ام البنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولي در كربلا نبود، در مدينه بود. به او خبر دادند كه در حادثه كربلا هر چهار پسر تو شهيد شدند. اين زن بزرگوار در قبرستان بقيع مي آمد و براي فرزندان خودش نوحه سرايي مي كرد. نوشته اند نوحه سرايي اين زن آن قدر دردناك بود كه هر كس مي آمد گريه مي كرد، حتي مروان حكم كه از دشمن ترين دشمنان بود. گاهي در نوحه سرايي خود، همه فرزندانش و گاهي ارشد فرزندانش را بالخصوص ياد مي كرد. ابوالفضل، هم از نظر سني و هم از نظر كمالات روحي و جسمي ارشد فرزندانش بود. من يكي از اين دو مرثيه اي را كه از اين زن به خاطر دارم براي شما مي خوانم. اين مادر داغدار در آن مرثيه هاي جانسوز خودش (به طور كلي عرب ها مرثيه را خيلي جانسوز مي خوانند) اين جور مي خواند:



يا من راي العباس كرعلي جماهير النقد



و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذي لبد





انبئت ان ابني اصيب براسه مقطوع يد



ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد





لو كان سيفك في يديك لمادني منه احد



اي چشم ناظر، اي چشمي كه در كربلا بودي و آن مناظر را مي ديدي، اي كسي كه آن لحظه را تماشا كردي كه شيربچه من ابوالفضل از جلو، شير بچگان ديگر من پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند؛ براي من قضيه اي نقل كردند، نمي دانم راست است يا دروغ، گفته اند در وقتي كه دست هاي بچه من بريده بود، عمود آهنين بر فرق فرزندان عزيز من وارد شد، آيا راست است؟! "ويلي علي شبلي امال براسه ضرب العمد" بعد مي گويد، ابوالفضل، فرزند عزيزم، من خودم مي دانم، اگر دست مي داشتي مردي در جهان نبود كه با تو روبرو شود. اين كه آن ها چنين جسارتي كردند براي اين بود كه دست هاي تو از بدن بريده شده بود.

پاورقي

1- پس چون (بني اسراييل) پيمان شكستند آنان را لعنت كرديم و دلهاشان را سخت گردانيديم (كه موعظه در آنها اثر نكرد) كلمات خدا را از جاي خود تغيير مي دادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد (در تورات) نصيب بزرگي را از دست دادند. (مائده 13)



2- در شب هاي عيد غدير كه آقاي دكتر شريعتي صحبت مي كردند، يك بحث بسيار عالي راجع به اين حس كه در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازي و افسانه سازي و قهرمان سازي و قهرمان پرستي آن هم به شكل خارق العاده و فوق العاده اي هست، كردند.



3- مرحوم آقا محمد علي پسر مرحوم وحيد بهبهاني كه هر دو مردان بزرگي بوده اند. بعد مرحوم آقا محمد علي به كرمانشاه رفت و خيلي هم نفوذ و اقتدار پيدا كرد.