بازگشت

پيوستگان و رهاكنندگان امام حسين (ع)


پيش سخن



عاشوراي حسيني، پيام ها و آموزه هاي فراواني دارد. از اين رو، در همه روزهاي سال به ويژه در ايام محرم بايد به درس آموزي از مكتب زنده و پوياي امام حسين عليه السلام پرداخت، زيرا اين نهضت بزرگ و سازنده از چنان ژرفايي برخوردار است كه مي تواند براي تمام انسانها و در همه زمانها به عنوان الگويي ماندگار راهگشا باشد.



بدين سان، در بخش نخست اين نوشتار به معرفي اجمالي تني چند از افرادي كه توانسته اند خود را در شمار انسان هاي جاودان و ابدي قرار دهند پرداخته ايم. در بخش دوم نيز از شخصيت هايي ياد كرده ايم كه از اين سعادت محروم مانده اند.



پيوستگان



كربلا كانون تحول، دگرگوني و رسيدن به سعادت جاودان بود. حتي براي آنان كه پيشينه درخشاني نداشتند، اما با لطف پروردگار و تصميم جِدّي، فرجام نيك را از همراهي با سيدالشهداء به دست آوردند و خون خويش را با خون پاكان و اولياي الهي درهم آميختند و درخت دين را استوار ساختند، كه به گونه اي خلاصه به معرفي برخي از آنان مي پردازيم:



1ـ حرّبن يزيد رياحي. حُر سرآمد دگرگون شدگان است. گر چه وي راه را بر امام حسين عليه السلام بست و مانع حركت آن حضرت به سوي كوفه گرديد، اما صبح عاشورا چون از تصميم عمر بن سعد در جنگ با امام حسين عليه السلام اطمينان يافت به بهانه آب دادن اسب خويش، از اردوگاه كوفيان خارج شد و به امام پيوست. پس از پذيرش توبه وي از سوي آن حضرت، به ميدان بازگشت و پس از نصيحت كردن شاميان، با آنان جنگيد تا اينكه در ركاب سرور شهيدان به فيض شهادت نايل آمد(1).



مرحوم شهيد مطهري درباره دليل تغيير روحيه حرّ بن يزيد مي نويسد:



«گفته شده كه يك علت اينكه «حرّ» به سيدالشهدا عليه السلام گرويد اين است كه مدت زيادي همراه حضرت بود و از نزديك او را مي شناخت.»(2)



2ـ علي فرزند حرّ. او نيز با جدا شدن پدرش از سپاه كوفه، از منافقان جدا شد، و همراه پدر به امام حسين عليه السلام پيوست، و چون نزديك آن حضرت رسيد، از اسب پياده شد و زمين ادب بوسيد.



امام پرسيد: اي جوان تو كيستي؟



گفت: من علي پسر حرّ رياحي مي باشم، آمده ام تا جان خود را در راه شما نثار كنم!



آن حضرت براي او دعا كرد. هنگامي كه اجازه نبرد يافت، وارد ميدان گرديد در حالي كه رجز و شعر مي خواند. با همان حال جنگيد، تا اينكه به فيض شهادت رسيد(3).



3ـ زهير بن قين. زهير از شخصيت هاي برجسته كوفه بود كه روز عاشورا در ركاب امام به شهادت رسيد. وي ابتدا از هواداران عثمان بود، اما ناچار گرديد در يكي از منزلگاه ها فرود آيد. امام او را به همراهي خود فرا خواند، ابتدا علاقه چنداني به همكاري نداشت، اما همسرش او را تشويق كرد تا نزد پسر پيامبر صلي الله عليه و آله برود. همسرش نيز همراه او آمد. سخنان امام آتشي در دل زهير برافروخت، چنان كه از ياران فداكار آن حضرت گرديد و در كنار امام به شهادت رسيد(4).



4ـ ابوالحتوف و سعد. اين دو شخصيت كه فرزندان حرث هستند، از پيوستگان به امام ياد شده اند، و گويند: اين دو برادر هر چند كه سابقه درخشاني نداشتند و در سپاه كوفه براي جنگيدن با امام آمدند، هنگامي كه تنهايي آن حضرت را ديدند و نداي «هل من ناصر ينصرني» و گريه اهل بيت عليهم السلام را شنيدند، دگرگون شده، به سوي امام روي آوردند و در صحنه پيكار با كوفيان جنگيدند، تا اينكه سرانجام به شهادت رسيدند(5).



5ـ شبيب كلابي. وي در شمار تابعان و از ياران علي عليه السلام بود. او، كه مردي دلير و رزمنده به ويژه در ميدان هاي جنگ صفين بود، با مسلم بن عقيل در كوفه بيعت كرد، اما پس از شهادت مسلم همراه سپاه كوفه به كربلا آمد، و تا شب نهم محرم در اردوي كوفيان بود، اما هنگامي كه در عصر روز نهم شمر نامه ابن زياد را به عمر سعد داد و گفت: بايد كار حسين عليه السلام را يكسره كند، شبيب دانست كه كار به كشتن امام مي انجامد. از اين رو، بسيار ناراحت و افسرده خاطر شد. و در تاريكي شب دهم خود را به امام رسانيد و در روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمد(6).



6ـ مصعب بن يزيد، برادر حر. مصعب پس از شهادت حر و پسرش علي و غلامش غرّه كه همگي در سپاه كوفه بودند، از كوفيان جدا شدند، و يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند(7).



7ـ غرّه. او غلام حرّ بن يزيد رياحي بود. پس از شهادت اربابش عنان صبر از كف بداد، و با چشماني گريان بر كوفيان تاخت و گروهي را كشت. آن گاه نزد امام بازگشت و گفت:



اي پسر رسول خدا گستاخي كردم، مرا معذور دار؛ زيرا هنوز آداب و رسوم جنگيدن را خوب نمي دانم. امروز مي خواهم اجازه دهي كه جان خود را در قدمت نثار كنم، تا فردا در عرصه محشر بر خواجگان افتخار نمايم.



امام نيز به وي اجازه داد. او با شور و نشاط فراوان به ميدان رفت، تا اينكه پس از جنگيدن به شهادت رسيد(8).



8ـ بكر تميمي. وي مردي دلير و نيرومند بود كه همراه سپاه كوفه براي جنگيدن با امام به كربلا آمد، اما هنگامي كه از نزديك ماجرا را ديد و بررسي كرد حقيقت را دريافت. از كوفيان جدا شد و به ياران امام پيوست، تا اينكه در روز عاشورا به شهادت رسيد(9).



9ـ جابر بن حجاج. وي غلام عامر بن نهشل تيمي، و يكي از دليران عرب و رزمندگان كوفه بود. وي با مسلم بن عقيل بيعت كرد، ولي پس از درماندگي مسلم، از ترس پنهان شد و به سختي زندگي مي كرد و جرئت اظهار وجود نداشت؛ زيرا اين افراد به محض اينكه شناخته مي شدند، به جرم تشيع و همكاري با مسلم محكوم به مرگ مي گرديدند.



از اين رو، هنگامي كه شنيد امام به كربلا آمده و سپاه كوفه به سوي كربلا حركت مي كند، همراه آنان به كربلا آمد و بي درنگ خود را به امام رسانيد و در روز عاشورا به شهادت رسيد(10).



10ـ جوين بن مالك تميمي. جوين در شجاعت، زيركي و مردانگي، يگانه روزگار خود بود و از شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام به شمار مي رفت. او همراه سپاه كوفه به كربلا آمد.



هنگامي كه رفتار و برخورد پسر سعد را با امام از نزديك مشاهده كرد، دريافت كه پسر سعد شرايط امام را نمي پذيرد و از رفتن آن حضرت جلوگيري مي نمايد، و با آن بزرگوار با خشونت رفتار مي كند، شبانه همراه گروهي از افراد قبيله خود به امام حسين عليه السلام پيوست و آن حضرت را ياري نمود، تا اينكه در ركاب آن بزرگوار همگي به شهادت رسيدند(11).



11ـ حارث بن امرءالقيس كندي. وي مردي بسيار توانا بود، به گونه اي كه او را از قهرمانان عرب شمرده اند. حارث در تيراندازي سرآمد دوران خود به شمار مي رفت، وي نخست از سپاهيان ابن سعد بود كه در كربلا حاضر شد، ولي آن گاه كه رفتار ستمكارانه و جنايتكارانه عبيداللّه را با امام، از جمله بستن آب بر آن حضرت و يارانش را از نزديك ديد، همراه چهار تن از قبيله خود به ياران امام پيوست، و همگي در راه حق و جاودانه ساختن اسلام محمدي به شهادت رسيدند(12).



12ـ حلاّس بن عمرو ازدي. وي از ياران پايدار علي عليه السلام بود، كه همراه برادرش نعمان در كربلا به كاروان امام پيوستند و در حمله نخست به شهادت رسيدند(13).



13ـ زهير بن سلسلم بن عمرو ازدي. زهير يكي از سپاهيان كوفه بود كه در شب دهم محرم از سپاه كوفه جدا شد و به امام پيوست؛ زيرا دريافت كه سپاهيان كوفه بر كشتن آن حضرت و يارانش مصمم هستند و هيچ اثري از صلح و آشتي ديده نمي شود؛ از اين رو آخرت را برگزيد و با اخلاص و ايمان دليرانه در حمله نخست به شهادت رسيد(14).



14ـ ضرغامة بن مالك تغلبي. ضرغامه يكي از هواداران علي عليه السلام و ساكن كوفه بود، او با مسلم بن عقيل بيعت كرد، ولي هنگامي كه مسلم دستگير گرديد، پنهان شد تا اينكه همراه سپاه كوفه به كربلا آمد. و بعد از پيوستن به سپاه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا پس از نماز ظهر به شهادت رسيد(15).



15ـ عبدالرحمان بن مسعود تيمي. وي در مردانگي، شجاعت و تشيع از جايگاه ويژه اي برخوردار بود. و بر اثر كارداني، شهامت و استواري در عقيده و دوستار ولايت بودن در روز هفتم به كربلا آمد و صبح عاشورا به شهادت رسيد(16).



16ـ عبداللّه بن بشر بن ربيعه خثعمي كوفي. وي و پدرش از دلاوران معروف و از پيروان و طرفداران علي عليه السلام بودند. با سپاه كوفه به كربلا آمد، آن گاه از آنها جدا شد و به امام پيوست و در نخستين حمله شهيد گرديد(17).



17ـ عمرو بن ضبيعة بن قيس تميمي. عمرو از دلاوران كوفه به شمار مي رفت كه نزد مردم از احترام خاصي برخوردار بود. وي در آداب و فنون جنگ مهارت فراواني داشت، چون در بسياري از جنگها حاضر بود. از اين رو عمر بن سعد او را در صف نخست سپاهيان خود قرار داده به كربلا آورد. وي چند روزي در كربلا ماند، اما همه چيز را زير نظر داشت و بررسي مي كرد، تا اينكه رفتار پسر سعد را با امام ديد؛ از اين رو، نور ايمان در قلب او درخشيد و از خواب غفلت بيدار شد. بدين سبب از سپاه كوفه خارج شد و به امام پيوست و در راه ياري آن امام به شهادت رسيد(18).



18ـ قاسم بن حبيب بن ابي بشر ازدي كوفي. وي مردي دلاور، پرهيزكار و ديندار بود. و شبها همواره به عبادت و شب زنده داري مي پرداخت. وي به شجاعت و قهرماني شهرت داشت، و در راه ولايت و ايمان استوار بود و در تمام جنگها پيروزي را در آغوش مي گرفت.



او كه در شمار شيعيان كوفه بود همراه آنان به كربلا آمد، هنگام ورود به ياران امام پيوست و تا هنگام شهادت در كنار امام خود بود(19).



19ـ مسعود بن حجاج تيمي كوفي. وي به تشيع و دوستي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله شهرت داشت. او كه از دليران به شمار مي رفت در بسياري از جنگها حاضر بود و در روز هفتم محرم به كربلا رسيد و همراه امام بود تا اينكه به شهادت رسيد(20).



20ـ مصعب بن يزيد بن ناجيه رياحي. وي برادر حرّ رياحي است كه پس از شهادت برادرش به سپاه امام پيوست و در دفاع از امام حسين عليه السلام همراه ديگران به فيض شهادت نايل آمد(21).



21ـ حبشة بن قيس نهمي. وي از قبيله حمدان است كه در كربلا به امام حسين عليه السلام پيوست و روز عاشورا در حضور آن حضرت پس از نبردي جانانه به شهادت رسيد(22).



22ـ نعمان بن عمرو بن ازدي. وي از ياران علي عليه السلام بود كه در صفين حضور داشت، و همواره در دفاع از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله تلاش مي كرد، تا اينكه در شب هشتم محرم به كربلا رسيد و به امام پيوست، و در راه آن حضرت و در كنار وي همراه برادرش حلاّس به شهادت رسيد(23).



آغاز انحراف در اسلام



خاستگاه و پيشينه انحرافات در اسلام به دوران حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله باز مي گردد؛ زيرا افرادي كه از اعماق جان، اسلام واقعي را نپذيرفته بودند، در مناسبتهاي گوناگون حقيقت دروني خويش را نمودار مي ساختند. در اين انحرافات انگيزه ها و اهداف گوناگوني نقش داشته است كه به دو عامل مهم اشاره مي شود:



1 ـ دگرگوني در باورها



پروردگار سبحان در قرآن كريم به دگرگوني اعتقادي و باورهاي ديني بعضي از افراد اشاره مي نمايد(24). افزون بر آيات قرآن، در تاريخ نيز موارد بي شماري به ثبت رسيده است كه برخي از آنها را ياد مي كنيم:



بازگشت سيصد نفر از جنگ اُحد(25)، برخوردهاي ناشايست در صلح حديبيه(26)، و هنگام نزول آيات حجاب(27)، طرح ترور پيامبر صلي الله عليه و آله هنگام بازگشت از تبوك، از سوي هشت تن از قريش و چهار تن از مردم مدينه، كه نام برخي از آنان را پس از درگذشت رسول خدا صلي الله عليه و آله در شمار زمامداران مسلمان مي توان مشاهده كرد(28).



در اين زمينه نمونه هاي فراواني نقل شده كه براي اختصار به بيان مدارك آنها بسنده مي كنيم(29).



2 ـ حبّ مال و ثروت اندوزي



يكي از انحرافات بشر همواره از مال دوستي و ثروت اندوزي او سرچشمه گرفته است. اين مشكل، در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز وجود داشته است كه از جمله مي توان به شماري از اصحاب پيامبر همانند عباس بن مرداس(30)، سعد بن ابي وقاص(31)، معتَّب بن قشير عمري(32)، ذوالثديه(33) و حسان بن ثابت(34) اشاره كرد كه در هنگام تقسيم غنايم جنگ حنين به اعتراض پرداختند و اين روند هم چنان پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز به گونه هاي مختلفي ادامه يافت، تا اينكه حادثه عاشورا پيش آمد.



آغاز ترك كنندگان صحنه كربلا



يكي از مطالبي كه در برخي از مدارك متأخر و كتب مقاتل نقل شده(35)، اين است كه تعدادي از ياران امام حسين عليه السلام در شب عاشورا كربلا را ترك كردند. اين سخن به چند دليل پذيرفته نيست:



نخست اينكه در مدارك معتبر تاريخي چنين مطلبي نقل نشده است، بلكه تنها در مدارك متأخر كه اعتبار علمي چنداني ندارند(36) بدين مطلب اشاره شده است. ديگر اينكه تاريخنگاراني همچون طبري(37) و شيخ مفيد، رفتن برخي از همراهان امام را در منزل زباله ياد كرده اند(38).



افزون بر اينها، اعلان وفاداري و جان نثاري ياران امام عليه السلام در شب عاشورا، نادرستي مطالب ياد شده را ثابت مي نمايد(39).



سرشناسان كوفه كه امام حسين عليه السلام را رها كردند



آنچه ياد كرديم در مسير راه امام به كربلا روي داده است. اما در كوفه از سران و اشراف و افراد سرشناس آن شهر كساني بودند كه امام را دعوت كردند، ولي در كربلا رها ساختند و آن بزرگوار را ياري ننمودند كه به طور اجمال به معرفي تني چند از آنان مي پردازيم:



1ـ شريح بن حارث قاضي. وي اهل يمن بود و به ديدار پيامبر صلي الله عليه و آله شتافت و مسلمان گرديد و در سال 22 ق از سوي عمر به كار قضاوت گماشته شد. شريح از كساني است كه با امام حسين عليه السلام مكاتبه داشت و هفتاد نفر از بزرگان كوفه در حضور وي سوگند ياد كرده بودند تا امام را ياري كنند.



مرحوم شيخ عبدالنبي عراقي مي گويد: شريح با وعده صد هزار دينار زير بار نرفت تا فتواي حلال بودن خون امام حسين عليه السلام را صادر نمايد، اما ابن زياد با ترفند شوم خود او را فريفت؛ چرا كه دستور داد پنجاه هزار دينار به منزل شريح ببرند. سپس خود نيز به منزل وي رفت و پولها را در برابر چشمان شريح به نمايش درآورد و از اين راه دل شريح را به دست آورد. هنگامي كه شريح آن پولها را ديد تسليم شد و فتواي قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرد. شريح حدود شصت سال قضاوت كرد و سرانجام در زمان حجاج كناره گرفت و در سال 87 ق در 120 سالگي از دنيا رفت(40).



2ـ عمر بن سعد بن ابي وقاص. وي از جمله افرادي است كه امام حسين عليه السلام را به كوفه دعوت كرد، ولي روز سوم محرم الحرام سال 60 ق همراه چهار هزار نفر وارد كربلا شد، و نخستين كسي بود كه به سوي خيمه هاي امام تيراندازي كرد، امام حسين عليه السلام را به شهادت رسانيد، و اهل بيت آن حضرت را اسير كرد و به كوفه آورد. هنگامي كه عمر بن سعد به كوفه آمد، مردم از او كناره گيري مي كردند و اين ذلت و خواري را تا سال 65 ق تحمل كرد، تا اينكه به دست مختار به مجازات رسيد(41).



3ـ ساربان. وي نيز يكي از افرادي است كه در كربلا از امام حسين عليه السلام فاصله گرفت. نام او را بجدل بن سليم و برخي بريدة بن وائل نوشته اند. وي با اينكه از امام عليه السلام جدا شده بود، شب يازدهم محرم به قتلگاه باز گشت و به منظور به دست آوردن انگشتر، انگشت امام را جدا كرد؛ اما بر اثر همين جنايت دستانش خشك و صورتش سياه و سبب عبرت همگان گرديد(42).



4ـ عمرو بن حجاج. وي كسي است كه در نامه اش به امام نوشت، درختان سبز شده، ميوه ها رسيده، ما منتظر آمدن شما هستيم، اما با پيروزي عبيداللّه بن زياد در كوفه، در شمار افرادي قرار گرفت كه مردد بودند، ولي سرانجام در كنار عمر بن سعد حاضر شد و فرماندهي چهار هزار نفر از سپاهيان كوفه را برعهده گرفت كه از فرات محافظت مي كردند، تا آب به دست امام و يارانش نرسد.



وي در سخنانش خطاب به سپاهيان كوفه مي گفت: در جواز قتل حسين ترديدي به خود راه ندهيد؛ زيرا او با يزيد مخالف است و از دين بيرون رفته است!



هنگامي كه پيكر خونين امام بر زمين افتاد، عمرو بن حجاج پاي در ميدان نهاد تا امام را به شهادت رسانَد؛ اما هنگامي كه چشم امام به او افتاد، باز گشت. شمر از او پرسيد: چرا باز گشتي؟ پاسخ داد: وقتي بر حسين عليه السلام نگريستم، چشمان او همانند ديدگان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود(43).



5ـ شبث بن ربعي. وي نيز از كساني بود كه امام حسين عليه السلام را به كوفه دعوت كرد، اما هنگامي كه پسر زياد بر كوفه مسلط گرديد، شبث به او پيوست و در شمار فرماندهان وي به كربلا آمد. شبث در صفين همراه علي عليه السلام و از افراد مذاكره كننده با معاويه بود و با معاويه به مجادله پرداخت و در جنگ نهروان نيز از فرماندهان سمت چپ سپاه علي عليه السلام بود و حضوري فعال داشت، اما هنگامي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، به شكرانه شهادت امام مسجدي ساخت كه به نام وي نيز شهرت داشت(44).



6ـ شمر بن ذي الجوشن. شمر يكي از همراهان علي عليه السلام در جنگ صفين بود، اما پس از مدتي اندك دچار انحراف و سقوط فكري و عقيدتي گرديد، به گونه اي كه يكي از فرماندهان سمت راست سپاه كوفه شد. و چنان سرسپرده پسر زياد گشت كه حاضر بود در اين راه هر جنايتي را انجام دهد!



بدين سان با نيروهاي تحت فرمان خود به خيمه امام نزديك شد، و بر آن بود تا خيمه ها را با ساكنانش به آتش بكشد، اما به دليل دفاع دليرانه از سوي ياران امام به ويژه زهير بن قين و يارانش، شمر و سپاهيانش مجبور به عقب نشيني گرديدند.



در صبح عاشورا نيز هنگامي كه شعله هاي آتش از ميان خندق حفر شده پيرامون امام عليه السلام زبانه كشيد، شمر بانگ برآورد: اي حسين، آتش دنيا به تو روي آورد، تو شتاب كردي، چون آتش دوزخ در انتظار تو مي باشد!



امام فرمود: گويا شمر است؟



گفتند: آري.



حضرت فرمود: اي فرزند بزچران، تو به آتش دوزخ سزاوارتري.



پس از حادثه كربلا، شمر گرفتار دست انتقام الهي شد، سپاهيان مختار او را گرفته، نزد مختار آوردند، و به دستور وي به سزاي اعمال پليدش رسيد.(45)



7ـ هرثمة بن سليم. وي از ياران علي عليه السلام در صفين بود، اما روز عاشورا در كنار پسر سعد قرار گرفت. هرثمه در آن روز با ديدن درختي، به ياد خاطره اي افتاد، و اين يادآوري سبب دگرگوني دروني وي گرديد. و با جدا شدن از سپاه كوفه، روز عاشورا سوار بر اسب خود به ديدار امام آمد و خاطره خود را بازگو كرد و گفت: هنگامي كه همراه علي عليه السلام از صفين بر مي گشتم، ايشان در همين مكان، پس از نماز صبح مشتي خاك برگرفت و با صداي بلند فرمود:



«خوشا به حال تو اي خاك! گروهي از تو برانگيخته مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت مي گردند.



آن گاه امام حسين عليه السلام پرسيد: اكنون از حاميان پسر سعد هستي يا از ياران ما؟



هرثمه گفت: از هيچيك! اكنون در انديشه اهل و عيال خود هستم!



امام فرمود: پس با سرعت از اين سرزمين بيرون برو؛ زيرا كسي كه در اينجا باشد و صداي ما را بشنود و ما را ياري نكند، در دوزخ جاي خواهد داشت.



هرثمه نگونبخت و بي سعادت، در اين نقطه حساس، راه بي تفاوتي را پيش گرفت و از آن سرزمين با سرعت گريخت، تا جان خود را حفظ نمايد!.»(46)



8ـ عبيداللّه بن حر جعفي. وي از هواداران عثمان و در صفين در كنار معاويه حاضر بود. هنگامي كه امام حسين عليه السلام در راه خيمه او را ديد، حجاج بن مسروق جعفي را نزد وي فرستاد، عبيداللّه گفت: من از كوفه بيرون آمدم؛ زيرا نمي خواستم وقتي امام وارد آنجا مي شود من در شهر باشم. به خدا سوگند، دوست ندارم او مرا ديدار كند، يا من او را ببينم.



حجاج باز گشت و پيام او را به امام رسانيد. امام نزد وي رفت، ولي عبيداللّه عذر آورد و همراهي امام را نپذيرفت!



آن حضرت فرمود: پس از اين سرزمين فاصله



بگير، تا بانگ مرا نشنوي، و گر نه كيفر خواهي ديد.



از اين رو، از امام جدا شد، گر چه بعدها پشيمان گشت و به كربلا آمد. و در آنجا گريست، اما هنگامي كه مختار قيام كرد با وي همراه شد؛ هر چند تا پايان كار با وي نيز همراهي ننمود، تا اينكه در زمان مصعب بن زبير پس از غارتهاي فراواني كه انجام داد، در سال 68 ق خود را در فرات افكند و به زندگي خود پايان داد!(47)



الإمام الحسين عليه السلام : لَيسَ الموتُ في سبيلِ العِزِّ الاّ حَياةً خالِدَةً، و لَيسَتِ الحياةُ مَع الذُّلِّ اِلاَّ الموتُ الَّذي لا حَياةَ معَه. (الادبُ الحسين، 159)



مرگ با عزت جز زندگي جاويدان نيست، و زندگي ذلّت بار جز مرگي بدون [آثار[ حيات نيست.

پاورقي

1- سماوي، محمد، ابصار العين في انصار الحسين، قم، بصيرتي، بي تا، ص 203؛ شوشتري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، موسة النشر الاسلامي، 1401 ق، ج 3، ص 103.



2- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني، تهران، صدرا، 1370 ش، ج 3، ص 74.



3- خواند مير، غياث الدين، حبيب السير في اخبار افراد البشر، با مقدمه همايي، خيام، 1362 ش، ج 2، ص 52.



4- ابصار العين، ص 95؛ ما مقاني، عبداللّه ، تنقيح المقال في علم الرجال، نجف، مرتضويه، 1352 ق، ج 1، ص 452؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب، بيروت، دارالاضواء، 1412 ق، ج 4، ص 105.



5- ابصار العين، ص 159؛ امين، محسن، اعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف، 1403 ق، ج 2، ص 319.



6- تنقيح المقال، ج 2، ص 80.



7- حبيب السير، ج 2، ص 52.



8- همان؛ اردبيلي، محمد بن علي، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق، ج 2، ص 282.



9- ابصار العين، ص 113؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 177.



10- ابصار العين، ص 113؛ تنقيح المقال، ج1، ص 189.



11- ابصار العين، ص 113؛ جامع الرواة، ج 1، ص 170؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 240.



12- ابصار العين، ص 103؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 243.



13- ابصار العين، ص 115؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 260؛ طبرسي، فضل بن حسن، اِعلام الوري بأعلام الهدي، تصحيح علي اكبر غفاري، تهران، اسلاميه، 1338 ق، ص 242.



14- مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 113؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 452.



15- ابصار العين، ص 114؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 106؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 113.



16- ابصار العين، ص 112؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 148.



17- ابصار العين، ص 101؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 170.



18- مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 113؛ ابصار العين، ص 113؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 332.



19- ابصار العين، ص 109؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 18.



20- مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 113؛ ابصار العين، ص 112؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 213.



21- حبيب السير، ج 2، ص 52.



22- ابصار العين، ص 79؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 250.



23- مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 113؛ ابصار العين، ص 109؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 273.



24- توبه / 101 و 73.



25- عاملي، محسن، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه علي دواني، تهران، غدير، 1351 ش، ص 494؛ آيتي، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، تهران، دانشگاه، 1362 ش، ص 311.



26- ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبويه، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 2، ص 320؛ حلبي، علي، السيرة الحلبيه، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا، ج 3، ص 23.



27- طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، قم، مكتبة المرعشي، 1403 ق، ج 8، ص 366 و 368؛ اميني، عبدالحسين، الغدير، بيروت، دارالكتب العربي، 1387 ق، ج 10، ص 127.



28- السيرة الحلبيه، ج 2، ص 337؛ اعلام الوري، ص 75؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1403 ق، ج 21، ص 193.



29- السيرة النبويه، ج 2، ص 513؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 633؛ الغدير، ج 8، ص 244؛ نمري، عبدالبر، الاستيعاب، مصر، مكتبة المثني، 1328 ق، ج 1، ص 251؛ بلاذري، احمد، انساب الاشراف،بيروت، دارالفكر، 1417 ق، ج 5، ص 27.



30- ابن ابي الحديد، ابو حامد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، دار احياء الكتب العربيه، 1378 ق، ج 2، ص 20.



31- السيرة النبويه، ج 4، ص 494.



32- تاريخ پيامبر اسلام، ص 607.



33- السيرة النبويه، ج 4، 139.



34- همان، ج 4، ص 141.



35- ملبوبي، باقر، الوقايع و الحوادث، دارالعلم، 1341 ش، ج 2، ص 183-181؛ حائري، محمد مهدي، معالي السبطين، قم، رضي، 1363 ش، ج 2، ص 62؛ جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، تهران، ارشاد، 1374 ش، ج 2، ص 481.



36- تهراني، محمد محسن، الذريعة الي تصانيف الشيعه، نجف، مطبعة الغري، 1357 ق، ج 24، ص 372.



37- طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، مصر، قاهره، 1358 ق، ج 4، ص 300.



38- الارشاد، ص 213؛ بحارالانوار، ج 45، ص 393.



39- ابن قولويه، جعفر، كامل الزيارات، تصحيح اميني، نجف، مرتضويه، 1356 ق؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 317.



40- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 14، ص 28؛ ابن اثير، علي، اسد الغابة في معرفة الصحابه، بيروت، 1390 ق، ج 2، ص 517.



41- بحارالانوار، ج 45، ص 378؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 309.



42- بحارالانوار، ج 45، ص 311؛ معالي السبطين، ج 2، ص 61.



43- ابن اثير، علي، الكامل في التاريخ، بيروت، دار الصادر، 1385 ق، ج 4، ص 21، 27 و 236؛ اردكاني، ابو فاضل، ماهيت قيام مختار، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، ص 484.



44- الكامل في التاريخ، ج 4، ص 286-245؛ ملبوبي، الوقايع و الحوادث، ج 2، ص 263.



45- الكامل في التاريخ، ج 4، ص 54؛ بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ قمي عباس، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، سنايي، بي تا، ماده شمر.



46- بحار الانوار، ج 45، ص 255 و ج 32، ص 33 و 419؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 169؛ سفينة البحار، ماده هرثم.



47- تاريخ طبري، ج 4، ص 307؛ زركلي، خيرالدين، الاعلام، بيروت، دارالملايين، 1389 ق، ج 4، ص 192.



منبع: فصلنامه مشكوة، شماره 77 و 76

محمد علي چناراني