بازگشت

بررسي حركت تاريخي امام حسين و قيام عاشورا


خداوند بزرگ در قرآن مجيد فرموده اند: «محمّد رسول الله وَ الّذين معه أَشدّاء علي الكفّار رحمياء بينهم ترييهم ركعاً سجّداً يبتغون فضلاً من الله و رضواناً سيمياهم في وجوههم من أثر السّجود ذيلك مثلهم في التّوريية و مثلهم في الإِنجيل كزرع أخرج شطئه فئازره فاستعلظ فاستوي علي سوقه يعجب الزّرّاع ليغيظ بهم الكفّار وعد الله الّذين ءامنوا و عملوا الصّلحات منهم مّغفرهً و أجراً عظيماً» فتح/ 29



محمد فرستاده ي خداست و كساني كه با او هستند، در برابر كافران تند و سر سخت، و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند ايشان را در حال ركوع و سجود مي بيني، آنان همواره فضل خداي را مي جويند، و رضاي او را مي طلبند، نشانه ي ايشان بر اثر سجده در پيشاني هايشان نمايان است. اين توصيف آنان در تورات است، و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است، همانند كشتزاري هستند كه جوانه هاي (خوشه هاي) خود را بيرون زده و آنها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقه هاي خويش راست ايستاده باشد، به گونه اي كه برزگران را به شگفت مي آورد، تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند، آمرزش و پاداش بزرگي را وعده مي دهد ....



و در آيه ي 23 سوره ي شوري فرموده اند: «قل لاّ أسئلكم عليه أجراً إلاّ المودّه في القربي« بگو: در برابر آن از شما پاداش و مزدي نمي خواهم جز مودت و محبت نسبت به ذوي القربي (آل بيت).



و در آيه ي 33 سوره ي احزاب آمده: «إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً» خداوند قطعاً مي خواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شمار را كاملاً پاك سازد.



حضرت أبا عبدالله الحسين سبط پيغمبر اسلام از دخترش فاطمه ي زهرا سرور جوانان بهشت، ريحانه ي باغ رسالت، نام او زينت بخش تاريخ انسانيت و قيام او سرخط و الگوي قيام ها و نهضت هاي جهان، يگانه آموزگار آموزشگاه فداكاري و يكتا استاد دانشگاه شهادت و شهامت، كه حضرت رسول اكرم (ص) در باره اش فرموده اند: «حسين منّي و أنا من حسين! أحبّ الله تعالي من أحبّ حسيناً حسين سبط من الأسباط» حسين از من است و من از حسينم! كسي كه حسين را دوست بدارد خداوند او را دوست مي دارد، حسين سبطي است از اسباط.



و فرموده اند: «أللهمّ إنّي أحبّهما فأحبّهما» خداوندا من حسن و حسين را دوست دارم، پس تو هم آنها را دوست بدار.



حسنين شرف نسب و تربيت در بيت نبوي را داشتند، و در راه نصرت و ياري رساندن به اسلام و دفاع از دين مبين اسلام رنج هاي فراواني كشيدند.



سفارش به مودت و دوستي اهل بيت



حضرت رسول اكرم (ص) فرموده اند: «أدبوا أولادكم عليي ثلياث خِضالِ: حبّ نبيّكم و حبّ آل بيته و تلاوة القراين»



فرزندانتان را بر اساس سه خصلت تربيت كنيد: محبت پيامبر، محبت آل او و تلاوت قرآن. (روايت طبراني).



قيام و نهضت امام حسين عليه السلام



در اول رجب سال 60 هجري، معاوية بن ابي سفيان فوت كردند، و با بيعت اجباري از مردم «يزيد بن معاويه» به حكومت رسيد و مي بايست «وليد بن عتبه بن ابي سفيان» والي مدينه براي او از مردم مدينه بيعت بگيرد. شب هنگام امام حسين و عبدالله بن زبير را احضار كرد و به آنها گفت با يزيد پسر معاويه بيعت كنيد، امام حسين فرمودند: در شأن ما نيست مخفيانه بيعت كنيم، وقتي فردا مردم مدينه بيعت كردند، ما هم با حضور مردم بيعت خواهيم كرد. در آن شب هر دو به خانه هاي خود برگشتند و با خانواده ي خود راهي مكه ي مكرّمه و حرم أمن الهي شدند. (اين شب مصادف بود با شب يكشنبه، دو شب از ماه رجب مانده) امام حسين ماههاي شعبان و رمضان و شوال و ذوالقعده را در مكه ماندند و در روز ترويه هشت ذي الحجّه، مكه را به قصد كوفه ترك كردند.



و به روايت ابن اثير: در ماه رجب سال 60 هجري بعد از مرگ معاويه، با اجبار و اكراه براي پسرش يزيد بيعت گرفتند. زماني كه يزيد به حكومت رسيد. «وليد بن عتبه بن ابي سفيان» والي مدينه، و «عمر بن سعيد بن العاص» والي مكه، و «عبيدالله بن زياد» والي بصره، و «نعمان بن بشير» والي كوفه بودند. براي يزيد بيعت آن سه نفر يعني: امام حسين، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر كه با پدرش هم بيعت نكرده بودند، خيلي مهم بود.



نامه اي به وليد نوشت و ضمن اعلام مرگ پدرش (معاويه) يادآور شد كه به آن سه نفر فرصت ندهيد و به هر قيمت ممكن از آنها بيعت بگير. (وليد بن عتبه) براي اجراي دستور مروان بن حكم را فرستاد و آن سه نفر را جلب كرد.



در روايت موثّق آمده: وقتي اهل كوفه از مرگ معاويه باخبر شدند و شنيدند كه حضرت امام حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله ابن الزبير (رضي الله عنهم) از بيعت با يزيد امتناع نموده اند و حسين بن علي به مكه حرم امن الهي پناهنده شده اند، شيعيان در خانه ي (سليمان بن صُرّد خُزاعي تجمع نموده، در مورد قيام امام حسين (ع) مذاكره و تبادل نظر كردند، نتيجتاً تصميم گرفتند با امام مكاتبه نموده، او را به كوفه دعوت نمايند، بالآخره نامه را نوشتند و از امام حسين درخواست نمودند به كوفه بروند تا با او بيعت كنند. شرح نامه اين است: «به نام خداوند بخشاينده ي مهربان، به حسين بن علي اميرالمؤمنين، از طرف كوفيان و شيعيان پدرش. اما بعد تمام مردم كوفه انتظار تو را مي كشند، و جز تو كس ديگري را به رهبري قبول نداريم، هر چه زودتر تعجيل فرما اي پسر رسول خدا (ص) اميد است به وسيله ي تو اسلام پيروز و مؤيد شود. و السلام»



امام حسين در پاسخ ايشان نوشتند: نامه ي شما به دستم رسيد و از رأي و نظرات شما اطلاع پيدا كردم. اينك برادر و مرد مورد وثوق و پسر عمويم «مسلم بن عقيل» را به آنجا فرستادم، و خودم هم ان شاء الله به دنبال ايشان خواهم آمد. مسلم به كوفه رسيد و از شيعيان براي امام حسين بيعت گرفت، اين خبر به والي كوفه «نعمان بن بشير» رسيد، ايشان هم فوراً به «يزيد بن معاويه» نامه نوشتند، و يزيد بن معاويه «عبيد الله بن زياد» را به كوفه روانه كرد. ابن زياد هنگام شب به زيّ و لباس امام حسين (ع) جهت امتحان اوضاع كوفه از طرف صحرا وارد شهر شدند، و از هر طرف گذر مي كرد مردم به خيال اينكه اين مرد با لباس اهل حجاز حتماً امام حسين هستند، از او استقبال مي كردند، و مي گفتند: خوش آمدي اي فرزند رسول الله و او هيچ جوابي نمي داد، و از اين وضع بر آشفت و فهميد مردم شهر هوادار امام حسين مي باشند، فوراً خود را به قصر امارت رسانيد، ايشان هم به گمان اينكه اين تازه وارد امام حسين است، در را بر روي او بستند، عبيدالله فرياد زد در را باز كنيد ذليل و خوار باشيد. نعمان بن بشير والي كوفه صدايش را شناخت و گفت: اين صداي ابن مرجانه است، در را به روي او گشودند، شب استراحت كرد و صبح زود مردم را جمع كرد و دستور جنگ و نبرد بر عليه حضرت حسين بن علي را صادر كرد، و با زر و زور و تزوير مردم را به دشمني با حسين و يارانش تشويق مي كرد و آنان را از عواقب همكاري با حسين و نماينده و سفير او «مسلم بن عقيل» مي ترساند.



مسلم بن عقيل در كوفه.



قبلاً اشاره كرديم كه شيعيان و پيروان اهل بيت در شهر كوفه در خانه «سليمان بن صرد خزاعي» جمع شدند و به امام حسين نامه نوشتند كه هر چه زودتر به كوفه بروند، بلكه به واسطه ي او آنان بر سر حق و راستي و عدالت اتفاق پيدا كنند، امام حسين هم «مسلم بن عقيل» را به كوفه فرستادند تا از اوضاع آنجا اطلاع پيدا كند و حسين هم «مسلم بن عقيل» را به كوفه فرستادند تا از اوضاع آنجا اطلاع پيدا كند و گزارشات خود را به امام برساند. «مسلم بن عقيل» به كوفه رسيدند و خانه ي «مختار بن ابو عبيده» سقفي را اقامتگاه خود قرار دادند و از مردم و سرشناسان كوفه براي امام حسين بيعت گرفتند و گزارشات را به امام حسين رساندند و اعلام كردند تا به حال آمار بيعت كنندگان و پيروان ما به هجده هزار نفر رسيده است بعداً مسلم براي اينكه سربازان عبيدالله مزاحم او نشوند به خانه «هاني پسر عروه» رفتند و پنهان شدند، اما بتدريج هواداران حسين او را تنها گذاشتندو مسلم بي يار و ياور ماند، راهي را گرفت تا به در خانه اي رسيد، از تشنگي قدرت راه رفتن را نداشت، و آن خانه از آن زني بود به نام «تَوعه» از او آب خواست، آن زن فوراً آب به او داد و بعد از رفع تشنگي «مسلم» همان جا ماند، زن پرسيد آب را آشاميدي پس چرا ديگر نمي رويد؟ «مسلم» فرمودند: من غريب هستم و در اين ديار نه خانه اي دارم و نه خانواده اي، بالاخره خودش را معرفي كرد و فرمود: من «مسلم بن عقيل» پسر عموي حضرت حسين (ع) و فرستاده و سفير او در كوفه مي باشم، اين زن با شنيدن كلام مسلم در را باز كرد و او را در خانه ي خود پناه داد. از طرف ديگر «ابن زياد» به سربازانش فرمان داد تمام خانه هاي كوفه را بگردند تا اينكه مسلم را پيدا كنند. و وعده داد، كسي كه مكان مسلم را شناسايي كند پول زيادي دريافت مي نمايد، از قضا پسر آن زن جاي مسلم را شناسايي كرد و به خاطر به دست آوردن خلعت «ابن زياد» خود را به قصر امارت رساند و اين خبر را داد، در پي آن «ابن زياد» فوراً سربازان را فرستاد، خانه ي «تَوعه» را محاصره كردند. مسلم با آنها به نبرد پرداخت و چند نفر از سربازان ابن زياد را به قتل رساند و خودش هم سخت زخمي شد و خون از بدنش جاري بود، از خانه ي «تَوعه» بيرون آمد و در خيلان كوفه شمشير در دست و زخمي و ناتوان راه مي رفت، و او را به قصر امارت بردند و «ابن زياد» دستور به قتل او را صادر كرد، مسلم را به بالاي قصر بردند و او را پايين انداختند و به شهادت رسانيدند. بعداً «هاني بن عروه» را هم به «سوُقُ الغَنَم» برده و اعدام كردند و سر هر دو را بريده و به شام پيش (يزيد) فرستادند. بدين صورت نهضت و شورش در كوفه به پايان رسيد، و اين واقعه ي شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه در روز چهارشنبه نهم ماه ذي الحجّه الحرام سال 60 هجري در كوفه رخ داد. و آرامگاه آن دو در آنجا است.



امام حسين (ع) از اين واقعه خبر نداشت. هر چه «عمر بن عبدالرّحمن بن الحارث بن هشام» و «عبدالله بن عباس» و « عبدالله بن الزّبير» و « عبدالله بن عمر» به او گفتند: از اين كار دست برداريد، و به كوفه نرويد و به عهد و پيمان كوفيان باور نداشته باشيد، امام قبول نكردند و با برادران و خانواده خود در روز ترويه هشتم ذي الحجّه الحرام مكه را به قصد كوفه ترك كردند. (در اين سفر مردان همسفر امام حسين از 82 نفر تجاوز نمي كردند) قافله و كاروان امام حسين به سرزميني به نام «صفاح» در خاك عراق رسيدند، كه در آنجا دچار «فرزدق» شاعر مشهور آن عصر شدند، امام پرسيدند: فرزدق از كجا مي آييد؟ جواب دادند از كوفه، امام فرمودند: اي «أبو فراس» خبر مردم كوفه چيست و در چه حالي به سر مي برند؟ فرزدق پاسخ دادند: «دلهايشان با تو و شمشيرهايشان با بني اميه است»



كاروان امام حسين به «ثعلبيه» رسيد، در آنجا خبر شهادت «مسلم بن عقيل» و وعده شكني كوفيان به ايشان رسيد، خيلي ناراحت شدند، بعضي از يارانش او را سوگند دادند كه برگردد، امّا خانواده ي عقيل فرياد كشيدند و گفتند: «سوگند به خداوند بر نمي گرديم، تا قاتلين «مسلم» را قصاص نكنيم يا اينكه ما هم كشته شويم. كاروان «زباله» و «شراف»، و كوره راههاي پر پيچ و خم و بي آب و علف و ريگزار (بطن العقبه) را طي كرد و به راه خود ادامه داد، از طرف ديگر «ابن زياد» به رئيس پليس «حُصَين بن نَمِر تَميمي» فرمان داد، كه راه كوفه را بر حسين و يارانش بگيرد. حسين و سربازانش خود را آماده كرده، به قادسيّه رفتند و آنجا را رزمگاه خود قرار دادند و جاهاي سوق الجيشي اطراف را هم كنترل كردند و انتظار كاروان حسين و يارانش را مي كشيدند، وقتي كاروان امام حسين (ع) به «شراف» رسيد «حرّ بن يزيد تميمي رياحي» با هزار سوار با ايشان روبه رو شدند. حضرت حسين فرمودند: «اي مردم از جان ما چه مي خواهيد؟ من پيش شما نيامده ام تا اينكه از طرف شما نامه ها و فرستادگان زياد پيش من آمده و خودتان مرا دعوت كرده ايد، به كوفه بيايم حالا من آمده ام اگر شما بر عهد و پيمان خود باقي هستيد به شهرتان وارد مي شوم، و اگر عهد را شكسته و به آمدن من خشنود نيستيد از جايي كه آمده ام بر مي گردم». كسي به امام حسين جواب نداد، پس حرّ گفت: ما مأموريت داريم از تو جدا نشويم تا تو را به كوفه پيش «عبيدالله بن زياد» ببريم. امام حسين فرمودند: «مرگ از آن به تو نزديكتر است». سپس فرمان داد يارانش سوار شوند تا به جاي خود برگردند. اما «حرّ بن يزيد تميمي رياحي» مانع شد و در كنار ايشان با سربازانش حركت مي كرد تا نگذارند امام حسين به كوفه وارد شودو يا به مدينه برگردد. امام حسين و يارانش به طرف شمال رفتند تا به «نَينَوي» رسيدند، در آنجا لشگري ديگر به فرماندهي «عمر بن سعد بن أبي وقاص» از طرف «عبيدالله بن زياد» براي نبرد با امام حسين و يارانش رسيدند. عمر نزد امام حسين (ع) فرستاد و گفت: چرا به اين سرزمين آمده اي؟ امام حسين(ع) فرمودند: اهل شهر شما نامه هاي زيادي به من نوشتند، و چند نفر را پيش من فرستادند تا به اينجا بيايم، حالا كه از من خشنود نيستيد و آمدن مرا نمي پسنديد به ديار خود بر مي گردم، عمر بن سعد نامه را به «ابن زياد» والي كوفه نوشت و از او كسب تكليف كرد، ابن زياد گفتند:



ألان اذا عرضت مخالبنا به يرجو النَّجاةَ وَلاتَ حسينَ مناص



يعني: حالا در چنگ ما گرفتار شده، و مي خواهد نجات پيدا كند، ديگر جاي نجات و فرار نيست و خلاصش محال است. سپس نامه به ابن سعد نوشت كه: «به اجبار بيعت از حسين بگير، اگر قبول كرد، و با يزيد بيعت كرد، بعداً درباره ي او تصميم مي گيريم، كه چه كار بكنيم در ضمن آب را از حسين و يارانش منع كنيد. براي بار دوم امام حسين با حر و عمر بن سعد بحث كردند، و فرمودند: راه را باز كنيد تا به وطن و ديار خود برگردم. ايشان اجازه ندادند و گفتند: يا بايد حكم ابن زياد را قبول كني و با يزيد بن معاويه بن ابي سفيان بيعت كنيد و يا براي جنگ و نبرد حاضر شويد، امام حسين بيعت با يزيد را ننگ و عار مي دانست و قبول نكردند. هنوز در «نينوي» بودند كه «ابن زياد» نامه ي شديد اللحني به عمر بن سعد نوشت كه چرا سهل انگاري مي كني، اگر قدرت اين كار را نداريد فرماندهي را به «شمر بن ذي الجوشن» بسپاريد. به ابن سعد از ترس از دست دادن ولايت ري و فرماندهي لشكر، محاصره را بر حسين و يارانش تنگ تر كرد، و آماده ي جنگ و نبرد شدند، اين گونه قضا و قدر كاروان و قافله ي حسين و يارانش را به سرزمين كربلا رسانيد، از آنجا ديگر راه رفتن نداشتند، زيرا از هر طرف حر و عمر بن سعد و شمر، حسين و يارانش را محاصره كردند، اينجا بود كه امام حسين پرسيدند: در چه جايي هستيم؟ به او گفتند: در سرزمين كربلا، امام فرمودند: «هذا مَوضِعُ كربٍ وَ بَلا هذا مَناخُ ركابنا وَ مَحَطَّ رِحالِنا وَ مَقتَلُ رِجالِنا» يعني: اينجا جاي كرب و بلا (غم و درد و آزمايش) است و جاي پياده شدن و بار انداختن و كشتارگاه مردان ماست. اينجا بود كه طبق فرمان «ابن زياد» آب فرات را از حسين و يارانش منع كردند و راه آب را از ايشان بستند، ياران امام به تنگ آمدند، يكي از ياران امام حسين به نام «يزيد بن حصين الهمداني» به اجازه امام پيش «عمر بن سعد» رفتند و از ايشان خواستند راه آب را بر حسين و يارانش نبندند، عمر اجازه نداد يزيد بن حصين عصباني شد و گفت: «اين آب فرات به اين فراواني، تمام درندگان و جانوران از آن استفاده مي كنند، چطور جرأت داريد و باور و ايماني كه مدعي آن هستي به تو اجازه مي دهد كه آب را از پسر و دختر رسول خدا منع كنيد و نگذاريد رفع تشنگي كنند!! عمر بن سعد سرش را پايين انداخت و گفت: اي برادر من نمي دانم چه مي گوييد. ابن اثير مورّخ مشهور كرد نوشته اند: وقتي امام حسين (ع) با «حر بن يزيد تميمي» بحث و مذاكره كردند، حر گفت: دستور جنگ به ما نرسيده و ليكن مأموريت ما اين است از تو جدا نشويم و مانع ورود تو به كوفه و مراجعتت به مدينه شويم، تا اينكه به «ابن زياد» نامه اي بنويسم، و تو هم مي تواني به ابن زياد و يا يزيد نامه اي بنويسي تا بلكه از جنگ با تو نجات پيدا كنم، بالاخره كاروان امام به طرف «عذيب» و «قادسيه» حركت كرد، حر با سربازانش در طرف چپ ايشان حركت مي كردند، اينجا بود امام حسين (ع) فلسفه قيام خود را براي حر و سربازان ابن زياد بيان كردند...



فلسفه و انگيزه ي قيام امام حسين (ع)



امام حسين عليه السلام وقتي اطمينان حاصل كرد كه سربازان و هواداران عبيدالله بن زياد راه را بر او بسته، عهد و پيمان خود را شكسته اند و خواستار جنگ و خونريزي هستند، فلسفه و انگيزه ي قيام و نهضت خود را طي خطبه اي اين گونه بيان فرمودند:



أيّها النّاس إنّ رسول الله (ص) قال: «من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله ناكثاً لعهد الله مخالفاً لسنّه رسول الله (ص) يعمل في عبادالله بالاثم و العدو ان. فلم يغيّر ما عليه بفعل و لا قولٍ كان حقّاً علي الله أن يدخله مدخله ألا و إنّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشّيطان و تركوا طاعة الرّحمن و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود» و استأثروا بالفيء أحلّوا حرام الله و حرّموا حلاله و أنا أحقّ من غير و قد أتتني كتبكم و رسلكم ببيعتكم و أنّكم لا تسلموني و لا تخذلوني فأن أقمتم علي بيعتكم تصيبوا رشدكم و انا الحسين بن علّي بن فاطمة بن رسول الله (ص) نفسي مع انفسكم و اهلي مع أهلكم فلم فِيَّ أسوة و إن لم تفعلوا و نقضتم عهدي و خلعتم بيعتي فلعمري ما هي لكم بنكيرٍ، لزقد فعلتموها بأبي و أخي و ابن عمّي مسلم بن عقيل، و المغرور من اغتّربكم، فعظّكم أخطأتم و نصيبكم ضيعتم، فمن نكث فإنّما ّما ينكث علي نفسه (فتح / 10) و سيغني الله عنكم، والسلام» «اي مردم، همانا رسول خدا (ص) فرمودند: هر كس ديد حاكم ستمگري حرامهاي خدا را حلال دانست، و عهد و پيمان خدا را شكست و با سنت رسول خدا مخالفت كرد، با بندگان خدا به دشمني و عداوت پرداخت، و او آن حال و وضع را با قول يا عمل تغيير نداد، خداوند حتماً او را به عذاب دردناك مجازات مي كند و به دوزخ خواهد رفت، پس آگاه باشيد و بدانيد آنها (يزيديان) از شيطان پيروي مي كنند و طاعت و فرمانبرداري خداوند را ترك كرده اند و آشكارا فساد مي كنند و حدود خداوند را تعطيل كرده و بيت المال را مال خود مي دانند و آن را به كلي تملك نموده اند و حرامهاي خدا را حلال و حلالها را حرام كرده اند و من شايسته ترين كسي هستم كه اين اوضاع را عوض كنم و تغيير دهم و فرستاده اها و نامه هاي شما به من رسيد كه با من بيعت كرده و مي كنيد و مرا تسليم دشمن نمي كنيد و خوار و ذليلم نمي كنيد. پس اگر بر قول و پيمان خود ثابت هستيد به راه راست و هدايت دست يافته ايد. من حسين بن علي پسر فاطمه دختر رسول خدا هستم جانم با جانهاي شما (خودم با شما هستم) و خانواده ام با خانواده هاي شماست (و هيچ وقت تنهايتان نمي گذارم) و مرا به عنوان الگوي خود بپسنديد و از من پيروي كنيد و اگر اين كار را نمي كنيد، و پيمان با من را مي شكنيد و بيعت مرا از گردن خودتان خلع مي كنيد، سوگند به ذات خداوند اين كار از شما هيچ بعيد نيست، همين عهد شكني را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم بن عقيل كرديد و نصيب خودتان را ضايع كرديد و در انتخاب اشتباه كرديد، مغرور كسي است كه فريب شما را بخورد (هر كس پيمان شكني كند به زيان خود پيمان شكني مي كند) و خداوند مرا از شما بي نياز خواهد كرد.



امام حسين (ع) در نامه اي كه به برادرش محمد حنفيّه نوشته انگيزه و فلسفه ي قيام خود را اين گونه بيان مي كند: «إنّي لم أخرج أشراً ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجت لطلب الأصلاح في أمّة جدّي رسول الله (ص) اريد أن أمر بالمعروف، و أنهي عن المنكر و أسير سيرة جدّي و أبي» يعني: من براي سركشي و تجاوز و طغيان و فساد و تباهي قيام نكرده ام، بلكه قيام و خروج من براي اصلاح اُمّت جدّم و امر به معروف و نهي از منكر است و مي خواهم به روش جدم و پدرم عمل نمايم.



آن حضرت در پايان نامه اي كه به وسيله ي مسلم بن عقيل براي كوفيان مي فرستد، يادآور مي كند كه: «ما الإمام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط و الدّائن بدين الحق» يعني به جانم قسم كه امام و پيشوا نيست، مگر كسي كه بر طبق كتاب خدا قضاوت كند و به عدل و داد قيام نمايد و متدين به دين حق باشد.



دهم محرم الحرام سال 61 و جنگ خونين كربلا



روزي كه امام حسين به كربلا رسيد، روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجري بود. كربلا در 75 كيلومتري نجف اشرف و 103 كيلومتري بغداد پايتخت عراق، و در غرب رود فرات در كناره هاي صحراي شام قرار دارد. هجرت امام حسين از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا سي روز تمام به طول انجاميد و اهل بيت او قريب به دو هزار كيلومتر راه را طي كردند. در آن مدت 8 روز در محاصره ي دشمن بودند و به كندن خندق و سنگر مشغول بودند بالاخره آن جنگ خونين و نابرابر بنا به فرمان ابن زياد و به وسيله ي عمر بن سعد در روز جمعه دهم محرم الحرام سال 61 هجري آغاز شد ياران امام حسين (ع) گروهي اندك بودند، امّا لشكريان ابن زياد بالغ بر چهار هزار نفر بودند و سرداراني چون حر بن يزيد و شمر بن ذي الجوشن و حصين بن نمر تميمي هم در لشكر عمر بن سعد بودند كه نسبت به امام حسين و يارانش بغضي در دل داشتند و تشني خون آنها بودند. لشكريان ابن زياد بي رحمانه از هر طرف با تير و شمشير و نيزه ياران امام حسين را مورد هجوم و حمله ي وحشيانه قرار دادند و ياران جان بر كف امام هم جانانه از خود و حريم امام حسين دفاع مي كردند، تا اينكه 50 نفر از ياران با وفاي امام حسين به شهادت رسيدند؛ آن وقت امام فرياد كشيد و فرمود: «هل من ذابّ عن حرم رسول الله (ص)؟» آيا كسي نيست كه عيب و عار از حرم پيغمبر خدا دور كند؟ در همين لحظه «حر بن يزيد تميمي رياحي» از لشكر عمر بن سعد بيرون آمد و خود را به امام حسين نزديك كرد و گفت: اي پسر رسول خدا من حاضرم در راه دفاع و حراست از حريم رسول خدا و خانواده ي تو جانم را فدا كنم، من نمي دانستم، كار به اينجاها مي كشد و آب فرات كه هر مجوسيي و يهوديي از آن سيراب مي شوند، آنها از تو و يارانت دريغ مي دارند و نمي گذارند به مدينه برگردي و راه را بر تو بسته و مي بندند، از اين به بعد من از حزب و ياران تو هستم و در خدمت و ركاب تو با يزيديان مي جنگم، تا كشته شوم، تا اينكه جدّ تو رسول خدا (ص) براي من شفاعت كند، حر به نبرد پرداخت تا اينكه در ركاب امام حسين (ع) به شهادت رسيد. وقتي حضرت امام حسين ديدند ياران و برادران و اولادش يكي پس از ديگري به شهادت مي رسند خود به لشكر ابن زياد حمله بردند و تعداد زيادي از سرداران و پهلوانان آنان را كشتند و سالم برگشتند، بار ديگر به آنان حمله كردند و خواستند برگردند در آن وقت شمر بن ذي الجوشن با عده اي از سربازانش راه را بر امام بستند و خواستند به اهل بيت امام حمله ور شوند، حضرت حسين فرياد كشيد و فرمودند: اي پيروان شيطان به بي خردانتان اجازه ندهيد به زن و بچه ها نزديك شوند، ايشان با شما جنگ نكرده اند شمر گفت: زن و بچه ها را متعرض نشويد و به حسين حمله ور شويد در آن وقت سربازان بي رحم شمر به حضرت حسين حمله كردند و او را زخمي نمودند و حضرت حسين از اسبش پايين افتاد، سربازان شمر هم پياده شده، سر امام حسين را از بدن جدا كردند، بعضي مي گويند: قاتل امام حسين (ع) «سنان بن انس نخعي» بوده و بعضي ديگر مي گويند: «شمر بن ذي الجوشن» منفور بوده، در اين نبرد نابرابر 72 نفر از برادران و ياران امام حسين به شهادت رسيدند و تعداد 88 نفر هم از لشكريان پليد ابن زياد كشته شدند.



اسامي عده اي از شهداي كربلا



1ـ امام حسين بن علي ابي طالب (ع) به قول أصحّ به دست «سنان بن انس نخعي» و به قولي به دست «شمر ابن ذي الجّوشن» به شهادت رسيدند. امام حسين در زمان شهادت در سن 57 سالگي بودند. بر بدن نازنين امام حسين (ع) جاي 33 ضربه و 33 طعنه با نيزه ديده مي شد، پيكر مطهر ايشان پس از سه روز به وسيله ي جمعي از يارانش از قبيله ي «اسد» و ساكنان غاضريه در صحراي كربلا به خاك سپرده شد. أََحَلَّّ اللهُ بِقاتِلِهِم كُلَّ كَربٍ و بلاءٍ



2ـ عباس پسر علي (ع) و «ام البنين بنت حزام» به دست زيد بن رُقّاد جُنُبي و حكيم بن طُغَيل



3ـ جعفر پسر علي (ع) و ام البنين



4ـ عبدالله پسر علي (ع)



5ـ عثمان پسر علي و ام البنين به دست خولي بن يزيد



6ـ محمد پسر علي و ام الولد به دست مردي از بني دارم.



7ـ ابوبكر پسر علي (ع) و ليلا بنت مسعود دارمي.



8ـ علي اكبر پسر امام حسين (ع) و ليلا



9ـ عبدالله پسر حسين



10ـ ابوبكر پسر حسين بن علي به دست حرمله بن كاهل



11ـ قاسم پسر حسن بن علي



12ـ عون پسر جعفر بن ابي طالب



13ـ محمد پسر عبدالله پسر جعفر



14ـ جعفر پسر عقيل



15ـ عبدالرحمن پسر عقيل



16ـ عبدالله پسر عقيل



17ـ مسلم بن عقيل در كوفه



18ـ عبدالله پسر مسلم بن عقيل



19ـ سليمان مولي حسين



20ـ محمد بن ابي سعيد بن عقيل



اسامي عده اي از اسيران اهل بيت در كربلا



1ـ زينب خواهر امام حسين، و ديگر خواهران ايشان



2ـ رباب حرم امام حسين و دختر امروء القيس



3ـ سكينه (آمنه) دختر امام حسين (ع)



4ـ علي اوسط پسر امام حسين و شاه زنان دختر يزدگرد مشهور به زين العابدين كه سخت مريض بود.



كاروان اسيران و سرهاي شهدا در راه كوفه



عمر بن سعد دو روز بعد از اين نبرد خونين در كربلا ماندند؛ بعد از آن همراه اسراي اهل بيت (دختران و خواهران امام حسين و بچه هايشان و علي بن حسين ) در حالي كه سرهاي شهدا را بر سر نيزه هايشان كرده، جهت تقرب و نزديكي به ابن زياد در حال سرور و شادي بودند، به طرف كوفه حركت كردند.



مي گويد يزيديان جهت تقرب به عبيدالله بن زياد سرهاي شهدا را در بين خود تقسيم كردند، قبيله «كنده» 13 سر و رئيس ايشان قيس بن اشعث بود، قبيله ي «هوازن» 20 سر، و رئيس ايشان شمر بن ذي الجوشن بود، قبيله ي «بنو تميم» و 17 سر، بني اسد 6 سر قبيله ي «مزحج» 7 سر، و باقي لشكريان 7 سر ديگر را آوردند، جمعاً 70 سر.



گويند، وقتي امام حسين (ع) به شهادت رسيد، و سر مباركش را داخل تشتي نهاده، نزد «عبيدالله بن زياد» والي كوفه بردند، عبيدالله با عصايي كه در دست داشت، لبهاي حسين را باز كرد و به دندان و بيني و چشمان امام حسين ضربه وارد مي كرد و مي گفت: «ما رَأَيتُ مِثلُ هذا حُسناً» يعني: «از اين نيكوتر و زيباتر را هيچ گاه نديده ام، در آن هنگام «زيد بن أرقم» به ابن زياد گفت: «عصايت را بردار و نسبت به حضرت حسين (ع) بي ادبي رومدار، زياد ديده ام حضرت رسول اكرم (ص) چشم و بيني و لبهاي حسين را بوسيده اند. مي گويند، يك سال بعد ابن زياد و يارانش كشته شدند، و سرهاي آنها را به «رحبه»ي كوفه آوردند، مردم ديدند ماري آمد و ميان سرها گرديد تا اينكه به سر «ابن زياد» رسيد، از سوراخ بيني اش داخل شد، مدتي ماند، بعداً بيرون آمد، چند بار اين عمل را تكرار كرد و مردم نگاه مي كردند و غرق در تعجب بودند.



«حركت كاروان اسرا و سرهاي شهدا به طرف دمشق»



ابن زياد اسراء و سرهاي 72 تن، شهداي كربلا را به دمشق (شام) پيش يزيد بن معاويه بن ابي سفيان فرستاد، و نويد پيروزي خود و شكست حسين و يارانش را به ايشان رساند.در اينجا بعضي از مورخين نوشته اند: يزيد وقتي كه سر بريده ي امام حسين را ديد، اشك ريخت و گفت: من به كمتر از كشتن حسين از ايشان راضي بودم، نفرين بر ابن سميه (عبيدالله بن زياد). البته اين موضوع جاي سؤال است، زيرا مگر يزيد نبود كه نامه به والي مدينه (وليد بن عتبه بن ابي سفيان) نوشت كه فرصت به امام حسين ندهد و فورا از او بيعت بگيرد، و مگر اين يزيد نبود كه دستور جلب اسرا و سرهاي شهداء را به دمشق پايتخت خلافت صادر كرد، پس آيا اشك ريختن او بعد از اين حوادث دردناك چه سودي دارد!!؟



حضرت علي بن حسين «سجاد» با ديگر اسرا و خانواده اش مدتي در شام ماندند سپس راهي «مدينه» شدند، و سرهاي شهداي كربلا را هم به طرف كربلا بردند تا در كنار اجسادشان مدفون گردند.



دانشمندان و تأييد قيام امام حسين (ع)



1ـ «سَأَلَ رَجُلً مِن أَهلِ العِراقِ عَبدُاللهِ ابنِ عُمَرَ عَن المُحرِمِ يَقتُلُ الذُّبابَ، فقالَ ابنُ عُمر (ع): اَهلُ العِراقِ يَساَلونَ عَنِ الذُّبابِ وَ قَد قَتَلوا ابنَ بِِنتِ رَسولِ الله (ص) قال: و سمعت النّبيّ (ص) قال: إنَّ الحسن و الحسين هما رِيحانَتاي مِنَ الدُّنيا» يك نفر از اهل عراق از عبدالله پسر عمر (ع) پرسيدند: آيا اگر كسي در حال احرام مگسي را به قتل برساند و يا خون پشه بر لباسش باشد چه چيزي بر او لازم است و چه كاري بايد بكند؟ ابن عمر فرمودند: اهل عراق از كشتن مگس و سزاي آن سؤال مي كنند، در حالي كه پسر دختر رسول خدا (ص) را به قتل رساندند، گفت: و من از نبي اكرم (ص) شنيدم كه فرمودند: همانا حسن و حسين دو ريحانه ي من هستند در اين دنيا.



در اين گفته تأييد و تحسين قيام امام حسين (ع) و زشتي اعمال قاتلين او را از زبان ابن عمر به خوبي مي فهميم.



2ـ امام سيد رشيد رضا سر دبير مجله ي «المنار» و مفسر بزرگ، صاحب تفسير المنار و شاگرد برجستي امام شيخ محمد عبده استاد دانشگاه الازهرا مصر در تفسير آيات 37 ـ 36 سوره ي مائده در بحث و موضوع (جَزاءُ مُحارِبينَ وَ قِتالُ بُغاةُ و طاعَت أئِمَّة) نوشته اند: و از اين باب است خروج و قيام امام حسين سبط رسول خدا (ص) بر عليه امام جور و بغي (ظلم و ستم و تجاور) آن كسي كه به قدرت و حيله و نيرنگ ولايت امور مسلمانان را به دست گرفت، يعني، يزيد پسر معاويه خداوند او را مخذول و درمانده كند، همچنين كساني را كه به جاي پيروي از حق و عدالت و دادگري و دفاع از دين، از آنان پيروي كردند و هميشه دوستدار بندگي و نوكري براي ستمگران و پادشاهان ظالم بوده و هستند از كرّاميان و نواصب، و رأي و نظر ملت هاي غالب در اين روزگار بر اين قرار گرفته كه بر عليه پادشاهان مستبد و مفسد قيام كنند، و زير بار ظلم نروند، و در دولت عثماني (تركيه) به فتواي شيخ الاسلام مردم بر عليه سلطان عبدالحميد خان قيام كردند، و او را از خلافت و سلطنت خلع كردند. پس معلوم شد نظر سيد اين است كه در هر زمان بايد پيروي از امام حسين كرد و بر عليه امامان جور و ستم قيام نمود.



يزيد كه بود و چگونه به خلافت رسيد؟



يزيد بن معاويه، ابو خالد اموي در سال 25 يا 26 هجري متولد شد، يزيد انساني چاق و پر مود بود، و مادرش «ميمونه» دختر بحدل كلبي بودند. پدرش معاويه بن ابي سفيان او را وليعهد و جانشين خود قرار داد و مردم را اجباراً به بيعت كردن با پسرش يزيد وادار كرد. حسن بصري فرمودند: كار مردم را دو كس به فساد كشانيد، يكي: «عمر و بن عاص» روزي كه به معاويه گفت، مصحف ها را بر سر نيزه ها بلند كنند و تحكيم را به وجود آورد و آن كار را كردند، و قاريان قرآن دست از جنگ كشيدند، بعداً حكم تشكيل دادند و خوارج به وجود آمدند، دوم: «مغيره بن شعبه» كه والي كوفه بود، از طرف معاويه، معاويه نامه به او نوشت كه هر وقت نامه به دستت رسيد بدون درنگ كردن اينجا بيا و من تو را عزل كرده ام، مغيره دير كرد، وقتي پيش معاويه آمد مورد توبيخ قرار گرفت، معاويه گفت: چرا دير كردي؟ مغيره گفت: مشغول كشيدن نقشه اي بودم و آن كار را مهيا كردم، معاويه گفت: چه كاري؟ مغيره گفت: بيعت با يزيد بعد از تو!! معاويه گفت: آيا اين كار را كرده ايد؟ مغيره گفت: بله، معاويه گفت: پس از انجام كارت برگرد و همچنان والي كوفه باش... و اگر اين گونه پيشنهادات كذائي نبود، تا روز رستاخيز كار اُمّت اسلامي، شورايي بود و به ملوكيت و سلطنت تغيير پيدا نمي كرد.



امام ابو الأعلي مودودي «رهبر و رئيس جماعت اسلامي پاكستان» رحمه الله در كتاب جليل القدر خود «خلافت و ملوكيت» نوشته اند: در زمان حكومت يزيد بن معاويه سه رويداد چنان واقع گرديد كه لرزه بر اندام جهان اسلام انداخت.



نخستين واقعه ي شهادت سيدنا حسين (ع) است ...



دومين حادثه ي دردناك رويداد «جنگ حره» كه در اواخر سال 63 هجري و در ايام آخر عمر و زندگي يزيد به وقوع پيوست. خلاصه ي اين واقعه چنين است كه اهل مدينه، يزيد را فاجر و ظالم و فاسق خواندند و عليه وي دست به شورش زدند و نماينده ي او را از شهر بيرون كرده، «عبدالله بن حنظله» را به رهبري خود برگزيدند، هنگامي كه يزيد مطلّع شد 12 هزار نظامي را تحت فرماندهي «مسلم بن عقبه المرّي» جهت يورش به مدينه اعزام كرد، و به او فرمان داد كه، تا سه روز اهل شهر را به اطاعت دعوت كن، اگر قبول نكردند با آنها نبرد را آغاز كن. طبق اين دستور، ارتش حركت كرد، و با مردم مدينه به نبرد پرداخت، مدينه فتح گرديد، و بعد از آن بنا به فرمان يزيد، شهر مدينه تا سه روز در اختيار ارتش گذاشته شد، تا هر چه خواسته باشند انجام دهند، در طول اين سه روز سربازان به قتل و غارت سرگرم شدند و مردم شهر به خاك و خون كشيده شدند. طبق رويت امام زهري، هفتصد تن از اشخاص برگزيده و معزز، و ده هزار تن از مردم عامه به قتل رسيدند، و وحشتناكتر اينكه ارتش وحشي به خانه هاي مردم شهر يورش بردند و آبرو و عصمت زنان زيادي را مورد تجاوز قرار دادند، حافظ ابن كثير مي گويد: كه «حتي قيلَ اَنّهُ حُمِلَت أَلفَ أمراة في تِلكَ الأيّيام مِن غَيرِ زَوج»، يعني، در طول اين حمله هزار زن با فعل زنا باردار شدند ...



واقعه ي سوم: نظاميان بعد از تصرف و قتل و غارت در مدينه و بر پا ساختن بساط فساد و خونريزي در حرم پيامبر براي مقابله با «عبدالله» بن زبير (ع) مكه را مورد حمله قرار دادند و توسط منجنيق خانه ي كعبه را سنگباران كردند كه به علت آن ديواري از خانه ي كعبه شكست، گر چه رواياتي در دست است كه آنها كعبه را مورد آتش باري قرار دادند، اما علل آتش باري چيز ديگري بيان شده است، البته واقعه ي سنگباري متفق عليه است.



وقوع اين حوادث، اين حقيقت را كاملاً روشن ساخت كه اين حكمران (يزيد بن معاويه) اقتدار خود و بقا و تحفظ آن را بر همه چيز مقدم قرار داده بود و از اقدام به تجاوز به حدود و ريختن بزرگترين حرمتها باكي نداشت.

پاورقي

منابع ومأخذ:



1.تفسير نور، دكتر مصطفي خرم دل



التاج الجامع للاصول في احاديث الرسول، تأليف، الشيخ منصور علي ناصف، جلد 3



تربيه الابناء و البنات في ضوء القرآن و السنّة، تأليف الشيخ خالد عبدالرّحمن العك



تربية الاولاد في الاسلام، الدكتور عبدالله ناصح علوان و ترجمي آن



نور الابصار في مناقب آل بيت النّبي المختار، شبلنجي



الدّوله الامويّه، الشّيخ محمّد الخضري



الكامل في التّاريخ لابن الاثير، جلد 4



تفسير المنار، سيد رشيد رضا، جلد 6



تاريخ الخلفاء، حافظ جلال الدّين سيوطي



خلافت و ملوكيت، مولانا ابوالاعلي مودودي



الفتاوي المعاصرة، دكتر يوسف قرضاوي، جلد اوّل



شرح المقاصد، سعد الدّين تفتازاني، جلد 5



امام حسين (ع) و روز عاشورا، مؤسسي البلاغ.



پي نوشتها:



ي. پايان ص 24.



ي. پايان ص 25.



ي. پايان ص 26.



ي. پايان ص 27.



ي. پايان ص 28.



ي. پايان ص 29.



ي. پايان ص 30.



ي. پايان ص 31.



ي. پايان ص 32.



ي. پايان ص 33.



ي. پايان ص 35.



ي. پايان ص 35.



ي. پايان ص 36.



ي. پايان ص 37.



ي. پايان ص 38.



ي. پايان ص 39.



ي. پايان ص 40.



ي. پايان ص 41.



ي. پايان ص 42.



ي. پايان ص 43.



1



. التاج الجامع للاصول من احاديث الرسول، الشيخ منصور علي ناصف، ج3 ص 259.



. اسباط ـ اولاد اولاد، و سبط به معني «جماعت» هم آمده، مراد در اينجا اين است كه حضرت حسين در اخلاق و اعمال نيكو در دنيا همانند امتي صالح است (تاج، ج 4 ص 158).



. تاج، ج3 ص 358.



. تربية الاولاد في صورة و السنة: تأليف الشيخ خالد عبدالرحمن العك ص 21.



. ترجمه الاولاد في الاسلام (چگونه فرزند خود را تربيت كنيم؟).



. نورالابصار في مناقب آل بيت النبي المختار تأليف: شيخ شبلنجي شافعي، ص 127.



. الكافي في التاريخ الأمن الأثير، جلد 4 ص 14، و الدوالة الاموية الشيخ محمد الخضري ص 322.



. مروج الذهب مسعودي جلد 3 ص 54.



. نورالابصار ص، و الكامل في التاريخ جلد 4، و الدولة الاموية الشيخ محمد خضري.



. ادولة الاموية: الشيخ محمد الخضري، ص 326 و نورالأبصار ص 129.



. نورالابصار ص 130.



. نورالابصار ص 130.



. الكامل في التاريخ من الاثير جلد 4 ص 48.



. مقتل الحسين الخوارزمي جلد 1 ص 88 ـ به نقل از امام حسين و روز عاشورا، مؤسسه ي البلاغ.



. الكامل في التاريخ ابن اثير، جلد 4، ص 21.



. نورالابصار شبلنجي شافعي ص 130.



. نورالابصار في مناقب آل بيت النبي المختار شبلنجي ص 130، الدولة الاموية الشيخ محمد الخضري ص 326 الكامل في التاريخ، ابن اثير جلد 4 ص 48 تا 80.



. الكامل في التاريخ جلد 4 ص 92 نورالابصار ص 132، خطبه ي ابن نباته.



. تاج، جلد 3 ص 357، و الكامل في التاريخ ابن اثير، جلد 4 ص 81 و نورالابصار ص 131.



. الكامل في التاريخ، جلد 4 ص 91.



. الكامل في التاريخ ابن اثير جلد 4 ص 83 تا 84، و الدولة الاموية، الشيخ محمد الخضري ص 316.



. تاج، جلد 3، ص 356.



. تفسير المنار جلد 6 ص 367.



. تاريخ الخلفاء، حافظ جلال الدين سيوطي 191.



. طبري، جلد 4 ص 72 تا 379، ابن الاثير، جلد 3 ص 310 تا 313، البداية و النهاية، جلد 8، ص 219 تا 221، به نقل كتاب خلافت و ملوكيت مودودي ص 217 تا 224، تاريخ الخلفاء سيوطي ص 194 تا 195.



. طبري، ج4 ص 383، ابن الاثير 7 جلد 3 ص 316، البداية و النهاية ابن كثير، جلد 8 ص 225، مودودي ص 225.

محمود ابن الخياط