بازگشت

انحرافات ديني و كربلا


اصطلاحات رايج سياسي در زمان خلفا



طلب بخشش شمر از خدا



آثار سياسي رخداد كربلا در شيعه







جامعه اسلامي در ايام رخداد كربلا، نسبت به آخرين سال حيات پيامبر(ص) تغييرات فراواني يافته بود. درست است كه سير پيدايش انحراف تدريجي بود، اما پايه هاي آن در ديد بسياري از محققان از همان سال هاي اوليه بعد از رحلت پيامبر(ص) به وجود آمده بود. انحرافات مزبور در زمينه هايي بود كه اهل سياست مي توانستند به راحتي از آنها بهره گيري كرده و در تحميق مردم و نيز توجيه استبداد و زورگويي خود از آنها استفاده كنند. بني اميه در پيدايش و گسترش اين انحرافات، نقشي عظيم داشتند. به ويژه نحوه روي كار آمدن يزيد نشان داد كه بني اميه هيچ اصالتي براي اسلام قائل نبوده و اعتقاد بدان تنها پوششي براي توجيه و پذيرش حاكميت آنها، توسط مردم بود.







امام حسين(ع)



علاوه بر اين كه بني اميه را متهم به ظلم و عداوت مي كرد،(1) آنها را كساني مي دانست كه « طاعت شيطان را پذيرفته، طاعت خداوند را ترك گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهي را تعطيل و به بيت المال تجاوز كرده اند».(2) ، در عبارات ديگر نيز امام فرمود: « الا ترون أن لا يعمل به و أن الباطل لايتناهي عنه »(3) همچنين امام فرموده بود:« فإن السنة قد أميتت و إن البدعة قد أحييت»، (4) آنها علاوه بر ايجاد فساد و تعطيل حدود، بسياري از مفاهيم ديني را تحريف كرده و يا در مجاري غير مشروع از آنها بهره گيري مي كردند. در اينجا نمونه هايي از اين مفاهيم را كه در جريان كربلا و ايجاد آن مؤثر بوده است، همراه با شواهد تاريخي، بيان مي كنيم.







اصطلاحات رايج سياسي در زمان خلفا







سه مفهوم «اطاعت از ائمه، لزوم جماعت، حرمت نقض بيعت» از رايج ترين اصطلاحات سياسي بود كه خلفا به كار مي بردند. شايد بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پايه خلافت و نيز دوام آن را تضمين مي كرد. اين سه واژه ، اصول درستي بود كه به هر روي در شمار مفاهيم ديني - سياسي ، اسلامي بود؛ چنان كه از نظرعقل نيز رعايت آنها براي دوام جامعه و حفظ اجتماع لازم مي نمود. اطاعت از امام به معناي پيروي از نظام حاكم است. سوال مهم اين است كه تا كجا بايد از حاكم پيروي كرد. آيا تنها اطاعت از امام عادل لازم است، يا آن كه از سلطان جائر نيز بايد اطاعت كرد.



حفظ جماعت يعني عدم اغتشاش و شورش، دست نزدن به اقداماتي كه وحدت را از بين ببرد و زمينه ايجاد تزلزل را در جامعه اسلامي فراهم كند. سوال مهم اين است كه در مقابل سلطنت استبدادي و حاكم فاسق، در هر شرايطي بايد سكوت كرد و آيا هر صداي مخالفي را به اعتبار اين كه مخلّ "جماعت" و سبب " تفرقه" است مي توان محكوم كرد؟



حرمت نقض بيعت به عنوان رعايت عهد، در اسلام تمجيد شده است. نقض عهد و بيعت بسيار مورد مذمّت قرار گرفته و واضح است كه چه اندازه در مسائل سياسي نقش مثبت دارد. اما آيا در برابر خليفه اي مثل يزيد اگر بيعت نشد و يا نقض بيعت شد و جماعت به هم خورد، باز بايد مسئله را به صورت حرمت نقض عهد مطرح ساخت؟ يا اساساً بايد اين موارد را استثناء كنيم؟ شايان ذكر است خلفاي بني اميّه و بعدها بني عبّاس با به كارگيري اين مفاهيم در شكل تحريف شده آن، كه هيچ قيد و شرطي نداشت، مردم را وادار به پذيرش حكومت خود مي كردند.



هنگامي كه معاويه براي فرزندش يزيد بيعت گرفت، به مدينه آمد تا مخالفين را وادار كند با يزيد بيعت كنند. عايشه در شمار مخالفين بود. چرا كه به هر حال برادرش، محمد فرزند ابوبكر، به دست معاويه به شهادت رسيده بود. زماني كه سخن از بيعت به ميان آمد، معاويه به عايشه گفت: من براي يزيد از تمامي مسلمين بيعت گرفته ام، آيا تو اجازه مي دهي كه« أن يخلع الناس عهودهم»؛ مردم را از تعهدي كه بسته اند رها كنم؟ عايشه گفت: « إني لا أري ذلك ولكن عليك بالرفق و التأني»؛ من چنين چيزي را روا نمي دانم، اما شما نيز با مدارا و ملايمت با مردم برخورد كنيد.(5) اين نمونه نشان مي دهد كه چگونه در پرتو آن مفهوم، عايشه راضي گرديد.







طلب بخشش شمر از خدا







ابواسحاق مي گويد: شمر بن ذي الجوشن ابتدا با ما نماز مي خواند، پس از نماز دست هاي خود را بلند مي كرد و مي گفت: خدايا تو مي داني كه من مردي شريف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من به او گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالي كه در قتل فرزند پيامبر(ع) معاونت كرده اي؟ شمر گفت:« ما چه كرديم؟ امراي ما به ما دستور دادند كه چنين كنيم و جايز نبود با آنها مخالفت كنيم. زيرا اگر مخالفت مي كرديم، از الاغ هاي آبكش بدتر بوديم. من به او گفتم اين عذر زشتي است. اطاعت تنها در كارهاي درست و معروف است.(6) ابن زياد هم، پس از دستگيري مسلم بن عقيل به او گفت:« يا شاق! خرجت علي إمامك و شققت عصا المسلمين»(7)؛ اي عصيانگر! بر امام خود خروج كرده و اتحاد مسلمين را از بين بردي. البته



مسلم



كه تسليم چنين انحرافي نبود، به حق پاسخ داد كه معاويه خلافت را به اجماع امت به دست نياورده ، بلكه با حليه گري بر وصي پيامبر(ص) غلبه يافته و خلافت را غصب كرده است.



نمايندگان عمرو بن سعد بن عاص، حاكم مكه ، در زمان خروج امام حسين(ع) از مكه، گفتند:« ألا تتقي الله تخرج عن الجماعة و تفَرق بين هذه الأمّه»(8) ؛ همين تبليغات بود كه بسياري از مردم، به خصوص مردم شام ، امام حسين (ع) را خارجي (خروج بر امام) دانسته و تكفير مي كردند. آيا از خدا نمي ترسي كه از جماعت مسلمين خارج شده و تفرقه بين امت ايجاد مي كني؟



عمرو بن حجاج، يكي از فرماندهان ابن زياد، با افتخار مي گفت: ما طاعت از امام را كنار نگذاشته و از جماعت كنار گيري نكرديم (9) و به سپاه ابن زياد نيز نصيحت مي كرد:« ألزموا طاعتكم و جماعتكم ولا ترتابوا في قتل من مرق عن الدين و خاف الإمام»(10) ؛ طاعت و جماعت را حفظ كرده و در كشتن كسي كه از دين خارج گشته و با امام مخالفت ورزيده، ترديد نكنيد.



شخصيتي چون عبدالله بن عمر، كه از فقهاي اهل سنت و محدّثين روايات به حساب مي آمد، فكر مي كرد كه اگر مردم بيعت يزيد را پذيرفتند، او نيز خواهد پذيرفت و به معاويه نيز قول داد:« فإذا اجتمع النّاس علي ابنك يزيد لم أُخالف»(11) ، ابن عمر طبق گفته خود معاويه، شخصي ترسو بود(12) او به



امام حسين(ع)



گفت: خروج نكن و صبور باش و داخل در صلحي شو كه همه مردم در آن داخل شدند.(13) زماني كه همه مردم با فرزند تو يزيد بيعت كردند، من با او مخالفت نخواهم كرد. به امام هم مي گفت: جماعت مسلمين را متفرق نكن. (14) افرادي چو عمره ، دختر عبدالرحمان بن عوف، نيز به امام حسين (ع) نوشتند كه حرمت " طاعت" را رعايت كرده و جماعت و حفظ آن را بر خود لازم شمرد.(15)



يكي ديگر از انحرافات ديني در جامعه اسلامي "اعتقاد به جبر" بود. اين عقيده پيش از رخداد كربلا نيز مورد بهره برداري بوده است. اما در صدر اسلام، معاويه مجدّد آن بوده و طبق گفته ابوهلال عسكري، معاويه باني آن بوده است. (16) قاضي عبدالجبار نيز با اشاره به اين كه معاويه پايه گذار"مجبره" است، جملات جالبي در تأييد اين مسأله از قول معاويه آورده است.(17)



معاويه در مورد بيعت يزيد مي گفت:« إن أمر يزيد قضاء من القضاء و ليس للقضاء الخيرة من أمرهم»(18) ؛ مسأله يزيد، قضايي از قضاهاي الهي است و در اين مورد كسي از خود اختيار ندارد.



عبيدالله بن زياد نيز به امام سجاد (ع) گفت: « أو لم يقتل الله علياً»؟ آيا خدا



علي اكبر



را نكشت؟ امام فرمود:« كان لي أخ يقال له علي، أكبر مني قَتله الناس»؛ برادر بزرگتري داشتم كه مردم او را كشتند. (19) وقتي عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت كه چرا به سبب حكومت ري،



امام حسين(ع)



را كشت؟ گفت: اين كار از جانب خدا مقدّر شده بود.(20)



كعب الاحبار نيز تا زنده بود، غيبگويي مي كرد كه حكومت به بني هاشم نخواهد رسيد. ( گر چه بعدها، هم عباسيان و هم علويان- براي مثال در طبرستان- به حكومت رسيدند.) همين امر را از قول عبدالله بن عمر نيز نقل كرده اند كه گفته بود:« فاذا رأيت الهاشمي قد ملك الزمان فقد هلك الزمان»(21) ؛ هنگامي كه ديدي فرد هاشمي به حاكميت رسيد، بدان كه روزگار بسر آمده است. نتيجه اين انحرافات براي آينده نيز اين بود كه هيچ گاه حركت امام حسين(ع) براي اهل سنت، يك قيام عليه فساد قلمداد نشده و تنها آن را يك "شورش" غير قانوني شناختند.(22)







آثار سياسي رخداد كربلا در شيعه







واقعه كربلا از حوادث تعيين كننده در جريان تكوين شيعه در تاريخ است. پيش از اين اشاره شده كه مباني تشيّع، به ويژه اساسي ترين اصل آن، يعني امامت، در خود قرآن و سنت يافت مي شود. اما جدايي تاريخي شيعه از ديگر گروه هاي موجود در جامعه، به تدريج صورت گرفته است. سنت و انديشه اي كه از دوره خلافت امام علي(ع) به يادگار ماند، تا حدود زيادي شيعه را از لحاظ فكري انسجام بخشيد. حمايت اموي ها از اسلام ساخته خودشان كه سياستگزاري هاي معاويه، اجازه نداده بود ماهيت و فاصله آن با اسلام واقعي آشكار شود، در جريان به خلافت رسيدن يزيد وضوح بيشتري يافت. در جريان حادثه كربلا جدايي تاريخي شيعه از ساير گروه هايي كه تحت تأثير اسلام مورد حمايت امويان بودند، قطعي شد. از آن پس تشخيص و تشخص شيعه از ديگر گروه ها - گروهي كه از سنت و سيره علي و جانشينان او پيروي مي كردند - كاملاً ممكن بود.



در ميان شيعيان، گروهي از هر حيث تابع ائمه بوده و آنها را وصي پيامبر(ص) و منتخب ايشان مي دانستند. از سوي ديگر گروه هايي در عراق و بعضي از مناطق ديگر، تنها برتري علويان را بر امويان در نظر داشته و تشيع آنها در همين حد بود. افرادي كه در كربلا در كنار امام حسين(ع) به شهادت رسيدند، از شيعياني بودند كه امامت را تنها حق علي (ع) و فرزندانش مي دانستند. خود امام (ع) در موارد متعددي از مردم خواست تا حق را به اهلش بسپارند و او را ياري كنند؛ زيرا امويان غاصب اين حق هستند.(23) در موردي فرمود:« أيها الناس أنا ابن بنت رسول الله و نحن أولي بولاية هذه الأمور عليكم من هؤلاء المدعين ما ليس لهم.»(24) و در جاي ديگر فرمود:« و انا أحقُّ من غيري لقرابتي من رسول الله.»(25)



علاوه بر امام، يارانش در فرصت هاي مختلف اين اعتقاد را با نثر و نظم بيان مي كردند. مسلم به ابن زياد گفت: به خدا سوگند، معاويه خليفه به حق نيست؛ بلكه با حليه گري بر وصي پيامبر(ص) غلبه كرده و خلافت را غصب كرده است.(26)عبدالرحمان بن عبدالله يزني، از اصحاب امام حسين در كربلا، مي گفت:



أنا ابن عبدالله من آل يزن



ديني علي دين حسين و حسن(27)



من فرزند عبدالله از آل يزيد بوده و دينم همان دين حسين و حسن است . همچنين حجاج بن مسروق خطاب به امام حسين(ع) مي گفت:



ثم أباك ذي الندي عليّا



ذلك الذي نعرفه وصيّا(28)



هلال بن نافع بجلي در شعري مي گفت:



أنا الغلام التميمي البجلي



ديني عَلي دين حسين و علي(29)



من از بني تميم و بجلي هستم و دينم همان دين حسين و - پدرش - علي است.



عثمان بن علي بن ابي طالب نيز در شعري مي گفت :



اني انا عثمان ذوالمفاخر



شيخي علي ذوالفعال الطاهر



و ابن عم النبي الطاهر



اخو حسين خيرة الأخائر



و سيد الكبار و الاصاغر



بعد الرسول و الوصيّ الناصر(30)



من عثمان صاحب مفاخر هستم. آقايم علي ، صاحب كارهاي پاك و طاهر است، من پسرعم پيامبر طاهر هستم. برادر حسين كه برگزيده ترين برگزيدگان است. سيد بزرگ و كوچك بعد از پيامبر و وصي هستم.



نافع بن هلال مي گفت: أنا علي، دين علي. شخصي از سپاه دشمن در برابرش گفت: أنا علي دين عثمان.(31) از اين اشعار و نيز اشعاري كه از



عباس بن علي (ع)



و ديگران نقل شده، به خوبي مي توان اعتقاد شيعي ياران امام را، نه در حد طرفداري سياسي، بلكه بعد اعتقادي آن را، به خوبي درك كرد.

پاورقي

1- الفتوح ، ج5 ، ص 137.



2- انساب الاشراف ، ج3، ص 171/ الفتوح ، ج 5 ، ص 145/ تاريخ الطبري ، ج4 ، ص 304 .



3- تاريخ الطبري، ج 4، ص 305/ ترجمة الامام الحسين(ع)، ابن عساكر، ص 214.



4- تاريخ الطبري، ج 4، ص 266.



5- الفتوح ، ج4، ص 237/ الامامة و السياسة، ج 1، ص 183.



6- لسان الميزان، ج3، ص 151.( چاپ جديد: ج3، ص 504)



7- الفتوح، ج5، ص 98.



8- تاريخ الطبري، ج4، ص 289.



9- همان، ص 275.



10- همان، ص 331.



11- ترجمه الامام الحسين(ع)، ص 167.



12- ابن اعثم، ج4، ص 260.



13- الفتوح، ج5، ج5، ص 39/ ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 166.



14- الكامل في التاريخ ، ج4، ص 17.



15- ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 167.



16- الاوائل ، عسكري ، ج2، ص 125.



17- فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 143.



18- الامامة و السياسة، ج1، صص 183،187.



19- ترجمة الامام الحسين(ع) ، 188.



20- طبقات الكبري، ج5، ص 148.



21- ترجمةالامام الحسين(ع)، ابن عساكر، ص 193.



22- تاريخ اسلام ، دانشگاه كمبريج، ج1، ص 81 (متن انگليسي) / الاختلاف في اللفظ، صص 49- 47.



23- انساب الاشراف، ج 3، ص 170/ الفتوح، ج 5، 135.



24- الفتوح، ج 5، ص 137.



25- همان، ج 5، صص 144، 145.



26- همان، ج 5، ص 98.



27- همان، ج 5، ص 194.



28- همان، ج5، ص 199.



29- همان، ج 5، ص 201.



30- همان، ج 5 ، ص 206.



31- تاريخ الطبري، ج4، صص 331، 336.