بازگشت

امام حسين عليه السلام در برابر معـــاويه


بخش اول



امام حسن(ع) در اثر توطئه اي شوم كه از سوي معاويه تـدارك ديده شد بـه شـهادت رسـيد و جـلوه هاي شـكوهمند امامت در ديگر يادگار فاطمه و علي ـ عليهماالسلام ـ متجلي گشت.



استبـداد اموي جهت هدم امامت راستين و ياران دلبـاخته آن عزم را دو چندان كرد و با تهديد و ارعاب و ترفندهاي عوامفريبانه به نابـودي مكتـب و راه امام علي و فرزندانش ـ عليهم السـلام ـ همت گماشت. بدين جهت, رهبري و هدايت امت شرايط دشوار و طاقت فرسايي يافـت. دوران دهسـاله امامت ابـي عـبـدالله(ع) بـيانگـر مواضـع و برنامه هاي آن حضرت در مقابـل اين تحولات است كه پيامها و درسهاي ارزشمندي را فرا راه عاشقانش قرار مي دهد و از سـوي ديگر, سـيره اخلاقي تربـيتي آن بـزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و از بـايستـه هاي پـژوهشي است كه بـخش مهمي از آن ظهور و درخشش همين دوران مبارك است. نوشته حاضر نگاهي است اجمالي به يكي از مواضع و ابـعـاد زندگي سـياسـي آن حـضـرت بـا عـنوان ((مبـارزات امام حـسـين(ع) در دوران معـاويه كـه محـورهاي زير بـيانگر جـوانب آن مي باشد.



اعلام منشور ولايت در سرزمين منا



شيعيان امام علي(ع) روزهاي سخـتـي را در حـكومت معاويه سـپـري مي كردند. تـعداد زيادي از آنان تـوسط معاويه بـه شهادت رسيده و بسـياري ديگـر فـراري يا منزوي و در اضـطراب و نگـراني بـه سـر مي بـردند. در منابـر و اجتماعات اهانت بـه امام علي(ع) بـه صورت رسمي رواج يافته بود و دلهاي عاشقان و دوستداران اميرمومنان را سخت جريحه دار كرده بود.



اكنون ديدگان به سوي امام حسين(ع) دوخته شده و منتظر رهنمودها و دستورهاي آن حضرت است تا اين سكوت مرگبار را بشكند و راهي به سوي افقهاي حقيقت بگشايد. امام حسين(ع) همراه عبدالله ابن عبـاس و عبدالله ابن جعفر حج مي گذارد. در سرزمين مني فرصتي دست مي دهد تا امام(ع) از اصحاب پيامبرو شيعيان و نيك مردان انصار دعوت كند و حقايق را براي آنان بـازگو كند. بـيش از هفتـصد تـن گرد امام اجتماع مي كنند كه دويست نفر آنان از اصحاب پيامبرند. حضرت بـپا خاست و پس از حمد وثناي الهي, فرمود:



((اين تجاوزگر(معاويه) برما و شيعيان ما سختـيها و ناملايماتـي روا داشته است كه خود دانستـه و ديده ايد يا بـه شما رسيده است. مي خواهم از شما درباره حقيقتي جويا شوم.



اگر راست گفتم, آن را تـصديق كنيد و در صورتـي كه خلاف گفتـم, مرا تـكذيب كنيد. سخنم را بـشنويد و گفتـارم را بـنويسيد. سپـس هنگامي كه به سوي شهرها و قبايل خويش بازگشتيد, هر آن كس را كه مورد وثوق و اطمينان دانستيد به آنچه از حقوق ما مي دانيد, دعوت كنيد. من از آن مي تـرسم كه حـق ولايت از بـين رود و مغلوب گردد, اگرچـه خـدا نور خـويش را بـه رغم خـواسـت كافران, غالب خـواهد گردانيد.))



سپـس آنچـه از قرآن و سنت پـيامبـر(ص) دربـاره پـدر و مادرش و اهل بـيت(عليهم السلام ) بـود, بـراي آنان قرائت كرد. همگي گفتند:



((اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا))



همين طور است ما خـود شنيديم و افـراد مورد اعـتـماد بـراي ما آنچـه فـرموديد, نقـل كـردند. سپس حضرت فرمود: ((شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه پيامبر(ص)



علي(ع) را در غدير خم به امامت منصوب كرد و مردم رابه ولايت او فرا خـواند و دسـتـور داد كه اين پـيام را حـاضران بـه غايبان برسانند؟))



همگي گفتند:



((بلي ما شنيديم.))



بدين تـرتـيب, امام(ع) در آن اجتـماع بـر حقيقت امامت تـاءكيد ورزيده و رسالت و مسووليت خواص را براي ترويج مكتب اهل بـيت(عليهم السلام) و مبـارزه بـا استـبـداد اموي تـرسيم كرد.



سخنراني حضرت در مسجد پيامبر(ص) نيز در همين راستا است. مرحوم مجلسي مي نويسد:



بـه معاويه گفتند: ديدگان بـه سوي حسين(ع) است. كاري كن كه او منبـر رود و خطابـه ايراد كند از چشم مردم خواهد افتـاد زيرا توانايي خطابه ندارد. معاويه گفت:



اين را درباره برادرش حسن ابن علي تجربـه كردم, بـه رسوايي ما منجر شد.



سرانجام اصرار زياد مردم بـاعث شد از امام حسين(ع) بـخواهد بـه منبـر رود و بـا مردم سخن بـگويد. حضرت سخنراني خود را بـا حمد وثـناي الهي آغـاز كرد. دراين حـال مردي گفت: كيسـت كه خـطابـه مي كند؟ حضرت فرمود:



ماييم حزب پـيروز الهي و عترت رسول خدا كه نزديكترين فرد بـه او هستند و اهل بـيت پـاكيزه او ويكي از دو چيز گرانبـها كه عدل قرآن قرار داده شده, همان كتاب كه باطلي از پيش رو و پشت سر او راه نمي يابد, آگاه به تاءويل قرآن و روشنگر حقايق آن هستيم. ما را اطاعت كنيد كه اطاعت ما واجـب اسـت زيرااطاعت ما مقرون بـه اطاعت خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مي فرمايد: ((اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چيزي نزاع داشتيد, آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد.



اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد, اين براي شما بـهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.))



و فرموده: ((هنگامي كه خبري از پيروزي يا شكست به آنها برسد, آن را شايع مي سازند در حالي كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ كه قدرت تـشخـيص كافي دارند. ـ بـازگردانند از ريشه هاي مسايل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا بـرشما نبـود, جز عده كمي همگي از شيطان پيروي مي كرديد.))



شما را بـرحـذر مي دارم ازاين كه بـه نداي شيطان گوش فرادهيد زيرا شيطان دشمن آشكار شما است. و در آن صورت از دوستـان شيطان خواهيد شد. دوستاني كه شيطان بـه آنان مي گويد: امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمي گردد و من همسايه شما هستم اما هنگامي كه دوگروه(كافران و مومنان مورد حـمايت فرشـتـگان در جـنگ بـدر) در برابر يكديگر قرار گرفتند, به عقب برگشت و گفت:



من از شما بـيزارم. كه در اين صورت ((مثـل كافران جنگ بـدر))



مورد ضربه شمشيرها و نيزه ها ((از سوي ملائكه))



قرار خواهيد گرفت و در آن هنگـام ايمان فـردي كـه از پـيش ايمان نياورده اسـت يا كـارنيكـي را انجـام نداده اسـت نفـعـي بـه او نخـواهد رسـاند.



در اين موقع, معاويه گفت: ((حسبك يا اباعبدالله فقد ابـلغت))



كافي است اي اباعبدالله, حق سخن را ادا كردي.



2 ـ اعتراض به ولايتعهدي يزيد معاويه تصميم به ولايتعهدي يزيد گرفت.



راهي حج شد به مدينه آمد و از مردم براي او بـيعت گرفت. سپس منبـر رفت و يزيد را اين چنين ستـود: يزيد دانا بـه سنت و قرآن شناس است و حـلم و بـردبـارياش بـرسنگهاي سخـت افزون است. امام حسين(ع) بـرخاست و پس از ستايش خدا و درود بـر پيامبـر(ص) فرمود: هرگز سخنوري هرچند سخن به تفصيل گويد نتوانسته است حق اندكي از صـفات ممتـاز پـيامبـر(ص) را ادا كند. اي معاويه! از واقعيت دور مانده اي, سپيده صبح تاريكي شب را رسوا ساخته و نور خورشيد پرتو روشنايي چراغ را بي فروغ ساخته است. در برتري برخي سخن به زياده گفتي و در گزينش عده اي حق ديگران را ضايع كردي و از بيان فضيلت صاحبان آن بخل ورزيدي و بيش از حد ستم رواداشتي.



نشد كه اندكي از فضيلت صاحبـان حق را بـپردازي و در همان حال شيطان بـهره فراوان و نصيب كامل خويش را بـرنگيرد. دانستم آنچه دربـاره يزيد از سياستمداري و كمالش گفتي, مي خواهي مردم را بـا اين سخنان بـه اشتبـاه اندازي. گمان مي كني انساني ناشناس و دور از چـشم مردم را تـعريف مي كني و از آنچـه فقط خـودت بـه آن دست يافته اي, خبر مي دهي.



((فخـذ ليزيد فيما اخـذبـه من اسـتـقرائه الكلاب المتـهادشتـه عندالتحادش و الحمام السبـق لاترابـهن و القيناث ذوات المعازف و ضروب الملاهي تجده ناصرا))



وهمين كارهايي كه يزيد كرده, بگير همين كه سگان را به حال پارس و گلاويزي مي خواند و كبـوتران بـازي را به سوي همقطارانش و نيز كنيزكان آوازه خوان و انواع بـيهوده گري و هوس بـازيهايش كافي است كه تـو را در وصف خويش ياري كرده باشد.



سپـس فرمود: قصدي را كه بـراي ولايتـعهدي يزيد داري فروگذار و رهاكن, چه نيازي داري كه افزون برهمه كارهاي بدي كه كرده اي بـا اين گناه نيز خدا را ملاقات كني.



افشاي جنايات معاويه



جهت ديگري كه بـيانگر مبـارزات آن حضرت است نامه اي است كه در آن جـنايات معاويه و ستـمگريهايش شمارش كرده, حـكومت معاويه را فتنه اي سهمگين بر امت قلمداد مي كند. قسمتي از آن چنين است: مگر تو نبودي كه حجر و ياران عابد و خاشع حق را كشتي, همانان كه از بـدعت ها نگران و بـي تاب مي گشتند و امر بـه معروف و نهي از منكر مي كردند؟ آنان را پـس از تعهدات محكم و تضمين هاي مطمئن بـه طرز ظالمانه و تجاوزكارانه كشتي, در برابر خدا گستاخي ورزيدي و عهد و پيمان الهي را سبك شمردي. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نيستي, همان كه از زيادي عبادت صورت و پيشاني اش پينه بسته بـود؟ او را پـس از تـعهدات و تـضمين هايي كشتـي كه اگر بـه حـفاظت شدگان در كوهساران داده مي شد, از قله هاي آن فرود ميآمدند. مگر تـونيستـي كه زياد را در دوره اسلام به خويشتن منسوب گردانيدي و او را پسر ابي سفيان قلمداد كردي, با اين كه رسول خدا(ص) حكم كرده كه فرزند متعلق به بـستر(پدر و مادر) است و پاداش مرد زناكار را سنگ است. آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختـي تـا آنان را بـكشد و دست و پـايشان را قطع كند و بـر تـنه درخـت بـه دارشان آويزاد؟ پـناه بـرخدا, اي معاويه! گويا تـو از اين امت نيستـي و ايشان از تـو نيستند. مگر تو آن خضرمي را نكشتي كه ابن زياد درباره او به تو گزارش داده بـود داراي دين علي(ع) اسـت و دين علي(ع)



همان ديني است كه پسر عمويش(ص) برآن بود همان ديني كه تو به نامش بـه اين مقام نشستـه اي و اگر دين او نبـود, بـالاتـرين افتـخارات تـو و اجدادت كوچهاي تابستاني و زمستاني آنان بود و خدا بـه واسطه ما براي اين كه نعمتـي گران بـبـخـشد, سخـتـيهاي آن را از دوشتـان برداشت. به من گفته اي كه اين امت را به فتنه مينداز. من فتنه اي سهمگين تر از حكومتت بـرامت نمي يابـم و نيز گفتـه اي: بـه مصلحت خويش و دين و امت محمد(ص) بـينديش. بـه خدا قسم, كاري بـهتـر از جهاد عليه تو نمي شناسم.



بنابـراين, هرگاه بـه انجـام آن اقـدام كنم, مايه تـقـرب بـه پروردگار من است و در صورتي كه به انجامش نپردازم, از خدا براي حـفظ دينم آمرزش مي طلبـم و از او تـوفيق انجـام آنچـه او دوسـت مي دارد و مي پسندد, خواستارم.



سپـس حضرت در ادامه مي فرمايد: بـدان كه خدا را ديواني است كه هركار كوچك و بزرگ بـه حساب مي كشد و شمارش مي كند. بـدان كه خدا فراموش نمي كند كه تـو بـه مجـرد گمان افراد را مي كشي و بـه محض وارد آمدن اتهامي دستگير مي سازي و پـسري را بـه حكومت نشانده اي كه بـاده مي نوشد و سگبـازي مي كند, تو را مي بـينم كه خويشتن بـه گناه و عذاب در انداخته اي و دينت را تباه كرده اي و رعيت راضايع ساخته اي.



يادآوري رسالت ها



استبداد اموي جامعه اسلامي را دچار فسردگي و ركود كرده, زمينه تجاوز و ستمگريهاي بـيشتـر آنان گشتـه بـود. هشدار بـه جامعه و يادآوري رسالتها و مسووليتـهاي سنگين آنان از ضرورت هاي فوري آن بود و چه فردي شايسته تر از ابي عبـدالله الحسين(ع) و چه موقعيتي والاتر از حج.



بـراين اساس, حضرت در اجتماع شكوهمند مردم در سرزمين مني بـه سخنراني پرداخت و وظيفه امر به معروف ونهي از منكر را بـه مردم و دانشمندان يادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر بـه معروف و نهي از منكر فرمود:



اي مردم! از آنچه خـدا بـدان اولياي خـود را پـند داده, پـند گيريد مانند بـدگفتـن او از دانشمندان يهود, آنجا كه مي فرمايد:



چرا دانشمندان نصاري و علماي يهود آنان را از گفتار گناهآميز و خوردن مال حـرام نهي نمي كـنند؟ چـه زشـت اسـت عـملي كـه انجـام مي دادند. و نيز فرموده است: كافران بني اسرائيل بر زبان داود و عيسي ابن مريم, لعن و نفرين شدند. اين به خاطر آن بـود كه گناه وتجاوز مي كردند. تـا آنجا كه فرمود: چه بـدكاري انجام مي دادند. خـداوند آنها را بـدين خـاطر نكوهش كرده كه از ستـمكاراني كه مـيان آنها بـودند, كـار زشـت و فـسـاد مـي ديدند و آنها را نهي نمي كـردنـد زيرا در مـال آنـان طمـع داشـتـه و از قـدرت آنـان مي ترسيدند بـا اين كه خداوند مي فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد.



سپـس عالمان را مورد خطاب قرار داده, مي فرمايد: شما اي جماعت كه معروف به دانش و نامور به خوبي و معروف به خيرخواهي هستيد و بـه وسيله خدا در دل مردم مهابـتي داريد شرافتمند از شما حساب مي برد و ناتوان شما را گرامي مي دارد...



من مي ترسم عذابي از عذابهاي الهي بـرشما فرودآيد زيرا شماها از كرامت خدا بـه منزلتي رسيديد كه بـرديگران بـرتري يافته ايد. بندگان مومن به خدا, گرامي داشته نمي شوند ولي شما بـه خاطر خدا در ميان بندگان الهي ارجمنديد. اين در حالي است كه مي بـينيد كه پـيمانهاي خدا شكستـه شده و هيچ عكس العمل و هراسي بـه خود راه نمي دهيد.



براي يك نقض تعهد پدران خويش بي تابـي مي كنيد بـا اين كه تعهد رسول خدا خوار و بي مقدار شده, كورها و لالها و زمين گيرها در همه شهرها بـي سرپـرست مانده و بـرآن ها ترحم نمي شود, شما بـه اندازه مقام و در خور مسـووليت خـويش كار نمي كنيد و در مقابـل كسـي كه اقدام مي كند خضوع نمي كنيد.



برعكس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مي داريد با اين كه خداوند شما را فرمان داده كه از كار خلاف بـاز ايستيد و ديگران را نيز نهي كنيد اما شما غافليد. مصيبـت شـما از همه مردم بـزرگتـر است زيرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتـوان شديد. كاش كوشش مي كرديد.



علت اين ناتـواني اين اسـت كه جـريان امور و احـكام بـه دسـت دانشمندان الهي است كه امين بـرحلال و حرام اويند ولي اين مقام از شما گرفته شده است.



بدين جهت, كه شما ازحق متفرق شديد و دربـاره روش پيغمبـر بـا وجود دليل روشن دچار اختـلاف شديد. اگر بـراذيت و آزارها شكيبـا بوديد و در راه خدا مشكلات را متحمل مي شديد, زمام امور الهي بـه شما بـرمي گشت و از طرف شما دستـور آن صادر مي گشت و بـه سوي شما باز مي گشت اما بـرعكس شما خودتان ستمگران را بـه جاي خويش جاي داديد و امور الهي را به آنها واگذاشتيد تا به شبـهه كاركنند و بـه شهوت ها و ميلهاي نفساني خويش حركت كنند. علت سلطه ستـمگران گريز شما از مرگ و خوش بـودنتـان بـه زندگي دنيا است كه از شما جدا خواهد شد.(11)



اما متـاسفانه اين فريادها و خروشهاي الهي بـرجـان و قلب هاي غافل كارگر نيفتاد و دوباره هركس بـه انديشه دنيايي خويش مشغول وكارهاي روزمره خويش را استـمرار بـخشيد و چنان شد كه بـني اميه احكام الهي را تعطيل كردند نيكمردان تـنها مانده ميدان را بـه شهادت رساندند و تاريخ را براي هميشه سوگمند از بـين رفتن حق و عدالت و حاكميت امامت راستين ساختند.



تاكيد براستمرار برائت



معاويه به مروان كه ازكارگزاران حكومتي او بـود, نامه نوشت و از او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براي يزيد خواستگاري كند. عبـدالله تصميم دربـاره اين موضوع را بـه دائي فرزند خويش امام حسين(ع) واگذار كرد. امام فرمود: از خـداوند خـواستـارم كه مورد پسندي از آل محمد را براي دختر عبدالله بـرگزيند. همگي در مسجد اجتماع كردند. مروان در حضور مردم گفت: امير مومنان معاويه بـه من دستور داده كه هرقدر از مهر را كه پدرش بـگويد, قبـول كنم و تمامي بدهكاري پدرش را بپردازم. افزون آن كه صلح بـين دو فاميل نيز برقرار خواهد شد. امام حـسين(ع) پـس از حـمد و ثـناي الهي و بيان فضايل اهل بـيت(عليهم السلام) پاسخ داد: اين كه گفتي مهرش هر قدر بـاشد, معاويه قبـول كرده, سوگند بـه جـان خـود كه در صورت تـصميم, ما بـرمهر السـنه چـيزي اضافه نمي كنيم. و اين سـخـن كه بـدهكاري پـدرش هرچـه بـاشـد, پـرداخـت مي كند, هيچ گاه زنان ما بدهكاريهاي ما را نپرداخته اند و اما مصالحه و سازش, ما افرادي هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمني كرديم و بـراي دنيا بـا شما صلح نخواهيم كرد. خويش نسبـي نتوانسته است مانع از اين كار شود تا چه رسد به ازدواج و خويشي سببي.



سپـس حضرت دختر عبـدالله را بـه عقد قاسم ابـن محمد بـن جعفر درآورد و بـاغي كه خـود در مدينه و بـه ـ نقلي در سـرزمين عقيق داشت.ـ به دختر خواهر خويش بخشيد.(12)

پاورقي

1 ـ الغدير, ج 10, ص 161 و 162.



2 ـ نساء, آيه 59.



3 ـ همان, آيه 83.



4 ـ انفال, آيه 48.



5 ـ بحارالانوار, ج 44, ص 205 و 206.



6 و 7 ـ الغـدير, ج 10, ص 161 و 162 و اسـتـفـاده از تـرجـمه الغدير, ج 19, ص 250 و 251.



8 ـ مائده, آيه 63.9 ـ همان, آيات 78 و 79.



10ــ همان, آيه 47.11 ـ تـحـف الـعـقـول, ص 240, كـلـمات امام حسين(ع) .



12 ـ بحارالانوار, ج 44, ص 207.

عباس كوثري