بازگشت

ارتباط ايمان و معرفت ديني با احياي دين



ارتباط ايمان و معرفت ديني با احياي دين

در ابتداي اين سخنراني نسبتا كوتاه با بيان اينكه بزرگ محيي اسلام، حضرت اباعبدالله امام حسين (ع) است، به ذكر موانع احيا پرداخته شده است. در ادامه با نقل يكي از نظريات كانت و نقد آن در زمينه ي پيروي بشر از فهم خود و پيامدهاي نادرست آن با ذكر روش درست احياي دين و پرهيز از دادن دستورالعمل و توصيه براي احيا به نمونه هايي از احياي عملي دين به صورتي گذرا اشاره شده است

در پايان، اين نكته آمده كه همواره آفات و لطمه هاي وارد بر دين و تضعيف آن بيشتر از جانب دينداران و از داخل بوده است. نه از خارج كه به سخني از مرحوم علامه اقبال هم استشهاد شده است.

در آغاز، ولادت حضرت سيدالشهداء، را كه به تعبير شاعر، اشرف اولاد آدم است، خدمت همه ي حضار محترم تبريك عرض مي كنم. اين تشخيص رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، مناسبت خوبي بوده است كه پاسداران را پيروان و اتباع و ادامه دهندگان راه حضرت امام حسين (ع) دانسته، روز پاسدار را روز ولادت امام حسين (ع) قرار داده اند. دانشگاه سپاه هم نام مبارك امام حسين را به خود گرفته، اينها مناسبتهاي بسيار خوبي است. من هم به سهم خودم روز پاسدار را تبريك

عرض مي كنم. اگر قرار باشد راجع به احياي دين بحثي بشود يكي از مناسبترين جاها همين جاست كه نام محيي بزرگ دين و اولين محيي بزرگ اسلام اينجاست و مقتداي همه ي محييان، هر كس كه محيي دين اسلام است حتي اگر بر مذهب تشيع نباشد، مقتدايش امام حسين (ع) است.

ظاهرا به اين ترتيب من احيا را معني كردم. اگر اسوه امام حسين (ع) است و اگر احيا آن است كه امام حسين (ع)، فرزندان و اصحاب آن بزرگوار انجام داده اند، كم و بيش راه احيا براي ما معلوم است. فكر مي كنم هيچ يك از ما ترديد نداريم كه امام (قدس سره الشريف) هم همان راه را پيش گرفتند. اين مناسبتهايي كه من عرض كردم، حكايت از اين مي كند كه راه، راه حسيني است؛ احيا، احياي حسيني است؛ قيام و انقلاب امام هم، قيام و انقلاب حسيني بوده، يعني اقتفا به راه امام حسين (ع) بوده است؛ در عين حال، در دنياي ما، در عالمي كه ما در آن زندگي مي كنيم اقتداي به ايشان كار آساني نيست. مي فرماييد موانع احيا چيست؟ هر چه هست مانع است؛ يعني عالمي كه ما در آن به سر مي بريم هر چه هست، سراسر موانع است. من قصد نداشتم كه چيزي از فلسفه بگويم اما اولا شغلم فلسفه است و به هر حال به فلسفه برمي گردم و بعد هم برادر عزيزم، كه اينجا قبل از من مطالب خوبي گفتند، بعضي اشارات فلسفي داشتند، [1] من هم برانگيخته شدم كه چيزي در اين باب بگويم؛ اما قبل از اينكه چيزي از فلسفه بگويم بايد عرض بكنم كه من مانع، امري خارجي تلقي نمي كنم. حال اميدوارم بتوانم توضيح بدهم. من خيلي از موهبت بلاغت برخوردار نيستم اميدوارم با توضيح، بتوانم مقصودم را تا حدي بيان كنم. ما در چه عالمي به سر مي بريم؟ ما كجا هستيم و ما چه كرديم؟ معمولا ما فلسفه را نظرهايي مي گيريم كه در كتابها آمده و خيال مي كنيم كه با نوشتن يك كتاب، با نوشتن يك مقاله، با رد يك فلسفه، با ابطال يك فلسفه، به گونه اي منطقي و عقلي كار تمام شده است. فلسفه بويژه در دوره ي جديد يك كتاب نيست. كانت گفت كه بشر، دو گونه است: يكي مهجور، به اصطلاح فقهي عرض مي كنم، يكي هم بشر رشيد است. آن كسي كه از قانون خود اطاعت نمي كند و هر كس كه تابع غير است، مهجور است. اين غير، بيرون از من است. نگوييد كه غير نظير من، در اين غير، آسمان هم مندرج است.

رشيد كسي است كه از قانون خود پيروي مي كند. نگوييد كه اشتباه كرد، بي خود گفت؛ مهم نيست. بيش از دويست سال، غرب از معلمش پيروي كرده و عالم با اين اصل ساخته شده كه بشر دوگونه است: يا برده است يا به رأي خود عمل مي كند؛ بر اساس فهم خود عمل مي كند. آن وقت وحشتناك اين است كه كساني بيايند اين مبناي فهم را به هم بزنند و بگويند فهم ها مختلف است. عالم و آدم به فهم بشر مبدل مي شود و فهم ها هم مختلفند. بشر بيش از فهم است. فهم، فرع بسياري از چيزهاي ديگر است. فهم، فرع تعلق است. تنها موجودي كه فهم دارد ما هستيم. فرشتگان كه به فهم احتياج ندارند «لا علم لنا الا ما علمتنا». آنها محو درياي حقند. ماييم كه قرب و بعد داريم. ما چون قرب و بعد داريم و از فرشته بالاتريم و مي توانيم بالاتر باشيم و مي توانيم به دركات اسفل السافلين هم سقوط بكنيم، ما فهم داريم. ما با فهم تأويل نمي شويم. ما عين فهم نيستيم. حقيقت ما، فهم ما نيست. تمييز داريم؛ معرفت داريم؛ عشق داريم؛ اين است كه ماست سفيد است، چراغ روشن است و دو ضربدر دو مساوي است با بزرگتر از سه. اما بشر به اين تأويل نمي شود. اين يك جلوه ي خوب و مهم از جلوه هاي وجود بشر است اما وجود بشر بيش از اين است. اگر اين گونه بود، آن وقت ما در مقايسه گرفتار مي شديم. بايد هر كس درس بيشتر خوانده، هر درسي مي خواهد خوانده باشد، بر اوتاد شرف داشته باشد.

بسياري از شهيدان، علوم مدرسي نخواندند، اما صاحب درد بودند؛ در انسانيت بزرگ بودند. ممكن است كساني هم باشند كه خيلي هم درس خوانده و اطلاع هم داشته باشند كم اتفاق مي افتد اما غير ممكن نيست، در همان اسفل السافلين هم قرار داشته باشند. علم، خيلي شريف است. علم،مهم است اما بشر به علم تأويل نمي شود. دين به علم تأويل نمي شود توجه داشته باشيد اينكه كسي بيايد و دين را به علم و به فهم تأويل بكند، به اين ترتيب اصلا دين نابود مي شود؛ بدون علم، دين نمي شود. دين به علم نياز دارد، اما اگر قرار بود علم به دين تأويل بشود مي بايستي گلدزيهر يكي از مسلمانترين، مسلمانان باشد، براي اينكه اطلاعات اسلاميش بسيار وسيع است. همه ي مستشرقان مي بايد در شمار بزرگترين مسلمانان باشند. علم دين، عين دين نيست بويژه علم حصولي دين، آنچه از پژوهش حاصل مي شود چه بسا كه سايه اي بسيار ضعيف از

حقايق ديني باشد. باز نمي گويم سايه اي از دين باشد، از حقايق رسمي كه در حكم و قضيه ظاهر مي شود، در بيان ظاهر مي شود، باشد؛ ولي كانت گفت كه بشر به فهم تأويل مي شود. بشر عين فاهمه است، بعد خودش هم چون متفكر است هيچ متفكري نمي تواند محدود را نگاه بكند. هر متفكري خودش، خودش را مي شكند؛ خودش تفكر خودش را مي شكند. ضد كانت در كانت وجود دارد. كانت ديد بشر را در اين محدوده نمي تواند بگنجاند؛ بنابراين، از اين محدوده خارج شد. اين محقق امروزي فلسفه، مي تواند با كانت، كانت را رد بكند. اما چه موقع كانت، كانت را رد مي كند، دويست سال بايد تاريخ بگذرد. دويست سال بايد كانت، مربي باشد، ره آموز باشد، بعد از دويست سال كساني به كانت رجوع بكنند و ضد كانت را از كانت بيرون بياورند. اين خصوصيت همه ي تفكرهاي تاريخي است.

حال، ما در چنين عالمي، كه اصل اساسي آن، اين است كه بشر بايد تابع خود باشد، ما مي خواهيم از احياي دين سخن بگوييم. پيداست كه قدم اول از جهت روش اين است كه ببينيم كجا هستيم، چه امكاناتي داريم؟ در چه راهي بايد برويم و در كجا بايد دين احيا بشود؟ در آغاز اين را بگويم اينكه من بيايم و مدعي دين باشم و يك فرمول و دستورالعمل كلي بدهم كه اي مردم برويد و با آنچه من مي گويم دين را احيا بكنيد، آقا، روحاني، ملا، مجتهد، اينكه من مي گويم را انجام بده و اسم اين را اماته بگذاريد و آن ديگري را احيا بناميد؛ شما در تاريخ ديده ايد كسي بيايد به اين طريق قصد احياي دين داشته باشد و دين را اين گونه احيا كرده باشد؟ اگر كساني در اين طريق وارد شده اند و مؤثر بوده اند از جنبه ي ديگر بوده است. مرحوم اقبال لاهوري تا اندازه اي مي خواست اين كار را بكند، اما او اگر در تذكر و توجه مردم به دين مؤثر بود از شعرش مؤثر بود. توجه داشته باشيد او با كتاب احياء فكر ديني در اسلام اثر احياگري نداشت؛ اثر تعليمي داشت، فلسفه آموخت؛ اما اگر مرحوم اقبال را به عنوان محيي مي شناسيم از جهت شعر اوست. از جهت تأثيري نيست كه از استادان آلماني و انگليسي خود گرفته، ازجهت تأثيري است كه از مولانا جلال الدين گرفته، از شيخ احمد سرهندي گرفته و به عنوان شاعر محيي است نه اينكه اين اصل را اين گونه منحرف كنيم، آن اصل را آن طور تغييرش بدهيم، احياي دين مي شود؛ خير.دين يك مكانيسم نيست كه اجزايش را تحليل، و پياده بكنيم، به اصطلاح رايج با آچار شل و

سفت بكنيم. و دين احيا بشود. كسي به عنوان مهندس دستور بدهد و يك تكنسين با تكنسينهايي هم اين كار را انجام بدهند و دين احيا بشود. احياي دين در وجود محييان صورت مي گيرد. هيچ مانعي هم جلوي آن را نمي گيرد. من اول مانع عظيم را گفتم، گفتم عالمي مانع است. بزرگترين نظمي كه تاكنون روي زمين وجود داشته، مانع احياي دين است و اين حرف را پس نمي گيرم. تمام نظم موجود، در و ديوار عالم موجود، با احيا مقابله مي كند، اما كسي به فكر نيفتد كه اول ما بياييم يكي يكي، ذره ذره اين موانع را از بين ببريم. متدلوژي بگويد و بعد اين كار صورت بگيرد، نه؛ احياگر، احيا مي كند. او كار خودش را انجام مي دهد. ايمان كه اين گونه نيست كه همه اش تابع ملاحظات باشد، نه اينكه ملاحظات وجود نداشته باشد، خير، همه اش تابع ملاحظات نيست، صبر هست چنانچه مي دانيد و نهج البلاغه خوانده ايد، يكي از اركان ايمان صبر است، صبر هست اما اين گونه نيست كه درست مثل يك مكانيزم، دين احيا بشود. دين در وجود امام حسين (ع) احيا مي شود. امام حسين (ع) عين احياست. دين در او احيا شده، او دين مجسم، دين متحقق است. هر جا دين متحقق به وجود آمد، دين احيا مي شود؛ هر مانعي هم وجود داشته باشد، برطرف مي شود. توجه داشته باشيد مكانيكي فكر نكنيد. به ياد داشته باشيد كه در شبه جزيره عربستان، نه در تيسفون، نه در پايتخت ساساني، در شبه جزيره عربستان است كه «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» شنيده مي شود. چون واقع شده ما اين را معجزه نمي گيريم. چون واقع شده، براي ما عادي است اما سي سال مي گذرد، حال: الم، غلبت الروم بعدش هم مي آيد دو امپراتوري شكست مي خورد. با عقل معمولي نمي توانيم تصور بكنيم. چگونه مي توانيم تصور بكنيم كه در عالم، دو امپراتوري بزرگ رقيب وجود داشته باشد، يك نهضتي در يك سرزمين قفر فقر، قفر فقير پديد بيايد و هر دو امپراتوري شكسته بشود. اگر شما مي فرماييد اين معجزه نيست كه نمي فرماييد، من مي گويم اين معجزه است. معجزه ي احياست. احياي بشر، انبيا محييانند. انبيا به بشر جان مي دهند. ديگران هم كه محيي هستند از آنها پيروي مي كنند و به قول مولوي، نبوت بشر را به آزادي هدايت مي كند.



چون به آزادي نبوت هادي است

مؤمنان را ز انبيا آزادي است



پس انبيا محييانند. محييان ديگر، احياكنندگان ديگر، در پي آنها مي آيند. اگر احيا تحقق پيدا كرد دين احيا مي شود. اين گونه نيست كه ما دستورالعملهايي بگذاريم و اين

دستورالعملها را به ترتيب يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، دست هر كس بدهيم و بگوييم شما بفرماييد و برويد دين را احيا كنيد. اگر اين كار را كرديد و اگر كسي پيدا شد و چنين راهي را پيشنهاد كرد، به گمان من به جايي نمي رسد. ممكن است شخص سوء نيت هم نداشته باشد، ممكن است علاقه اي به دين هم داشته باشد، اما اين طريق احياي اين نيست. دين نمي تواند موانع را از بين ببرد، يعني تصميمهاي شخصي و جزئي نمي تواند اين مانع بزرگ را نابود كند. اين عقل مصلحت بين و اعدادانديش ما نمي تواند اين موانع بزرگ را برهم بزند. اگر احيا تحقق پيدا كرد، همه موانع از بين مي رود؛ اما با عقل اندك جزئي ما از بين نمي رود؛ براي اينكه آن هم عقل جزئي و بزرگ است. شما كه در عظمت عقل و تكنيك غرب نزديد نداريد، اگر ترديد داريد واقع بين نيستيد. عقل جزئي محدود را نمي شود در مقابل آن عقل جزئي گذاشت، در مقابل آن عقل متحقق شده، اينجا فقط ايمان از عهده برمي آيد؛ فقط حب از عهده برمي آيد؛ فهم از عهده برنمي آيد. دين را كه به فهم تبديل كنيد يعني تابع غرب باش. ميزان، فهم آن است.اصلا آن، ميزان فهم را معين كردن، بعد هم كه مي گويي از اين فهم «بايد» بيرون نمي آيد. فهم تابع اصول غرب، «بايد» هم كه بيرون نمي آيد؛ بلا تكليف. بر اين روش و بر اين سبك و سياق، نام احيا گذاشتن، اين يكي از بدترين فريبهاست. اين عين اماته است. من نمي خواهم و نه مجال اين را دارم و نه دلم مي خواهد كه در باب چنين مطالبي بحث كنم اما به اجمال عرض كنم كه هر كوششي و هر حرفي، هر بحثي راجع به دين مي شود و هر مدي كه در دين پديد مي آيد، اين را ما به حساب احيا نگذاريم. بسياري از متشرعان و متديان خوشحال مي شوند از اينكه كساني آمده اند و اين بي توجهي به دين را تذكر داده اند. كساني را متوجه دين كرده اند و خوب كاري هم كرده اند. هم اين متدينان حق دارند از اين بابت خوشحال باشند هم آنهايي كه چنين كاري كرده اند، كار مهمي كرده اند.

اگر اقبال چنين كاري كرد كار مهمي كرد، اگر مرحوم شريعتي هم كرد كار مهمي كرد. اين توجه دادن او به دين، مهم است، اما كار احيا فقط توجه دادن نيست. ممكن است كساني با حسن نيت به دين توجه بدهند و بعد دين با فكر آنها، با نظر آنها در طريقي برود كه در چيز ديگر منحل بشود. اگر ما نتوانيم مواظبت و درك بكنيم، نمي توانيم احياگر باشيم. ما در عالم كنوني بايد امكانات اين عالم را بشناسيم و از جمله

زمان را، اما اگر گفتيم زمان اين گونه مي گويد، كجا گوش زمان نيوش داريم. زمان چه مي گويد؟ اگر مراد از گفت زمان، مد است، اين مد جاري در تمدن فعلي، آشكارا با دين مخالف است يا اصلا با دين نسبتي ندارد. زمان را بايد درك كرد؛ يعني بايد گوشي داشت كه سخن زمان را بگيرد و حقيقت زمان را درك بكند و دريابد. با حقيقت زمان مي شود همنوا شد، اما موافق نه. مي شود آن گفت را شنيد و به آن پاسخ داد، نه از آن اطاعت كرد. اين كار هر كسي نيست كه يك كتاب فلسفه ي منحط يا عميق غربي، فرنگي، شرقي يا هر جاي ديگري را بخواند و راهگشا و راهنما و ره آموز بشود. من چون تجربه ي سي ساله در اين مورد دارم، مي دانم كه اين حرفها چه سوء تفاهمها و دشواريهايي پديد مي آورد. به اين جهت به برادران جوانم توصيه مي كنم هر وقت يك اصطلاحي را به كار مي برند؛ از قبيل تجربه، عقل يا منطق و مانند اينها را، ابتدا آن اصطلاح را توضيح بدهند كه بلافاصله مدعي، همان مفهوم را مي گيرد و از آن عليه خودشان استفاده مي كنند؛ مثلا مي گويد مگر شما با تجربه مخالفيد، نه. مي گوييد آمپريسم نمي تواند راهنماي دين باشد، مي گوييد پس شما با تجربه مخالفيد. راسيوناليسم جديد با دين نمي سازد به همان معني كه در مورد كانت گفتم، پس با عقل مخالفيد، از فطرت بشر خارجيد؟ نه، به خدا، ما با عقل مخالف نيستيم، با منطق و تجربه هم مخالف نيستيم، اما شما مي خواهيد وجود بشر، حقيقت و فطرت او را به يك فلسفه محدود بكنيد، بنده با اين كار مخالفم. مي خواهيد راسيوناليسم بعد از دكارت، دين را راه ببرد؛ رئاليسم انتقادي قرن بيستم را و آخر قرن نوزدهم و اول قرن بيستم راه ببرد؟ بله، مخالفم، چون اين آشكارا ضد دين است اما نه با رئاليسم مخالفم نه با نقد، با هيچ يك ازآنها مخالف نيستم، با تجربه هم مخالف نيستم زيرا بشر بي تجربه چيزي ندارد. بشر اهل تجربه است. بشر بي عقل باشد؟ علم و درك و عمل او همه تابع عقل است. شما مي آييد چند تا شعار مي نويسيد چند تا نقش روي زمين مي كشيد و بعد من گفتم اينها نقش است شما مي گوييد ممكن است، بديهيات، مسلمات و يا حقايق جاوداني باشد. اين را به برادران جوانم نصحيت مي كنم كه ما در عصر سفسطه ها هستيم و احياگري دين با شديدترين سفسطه ها روبروست. مسلماتي در عالم كنوني وجود دارد، يك الفاظي مستحسن و ممدوح شده و همين الفاظ هم وسيله ي كوبيدن شده است. به محض اينكه آنها را به كار ببريد گويا تابوت عهد را مس كرده و مرتكب حرام شده ايد. يكي از دشواريهاي فعلي ما اصلا بحث راجع به احياست. بحث احيا منوپل شده و ما نتوانستيم تحليل بكنيم كه امام راحل چگونه احيا كرد؛ چگونه هفتاد سال صبر كرد و احياگري او چه بود. ما پيوسته پرداختيم به اين كتاب فرنگي، به آن كتاب خارجي، به آن كتاب نمي دانم فلسفه ي فلان و به چند تا روشنفكر، كه البته مقامشان محفوظ، من به هيچ اهل علمي جسارت نمي كنم مخصوصا به اقبال، فوق العاده احترام مي گذارم، اما ما آمديم احيا را به چند تا روشنفكر محدود كرديم كه بايد از آنها پيروي كرد. احياي دين بايد در پيروي از آنها باشد. اين گونه نيست. احياي دين با درد، با تفكر، با شهادت، با خون صورت مي گيرد. علم هم پس از خون مي آيد، احيا با جان صورت مي گيرد. بحث و نظر به جاي خود مفيد است اما تا حب مرگ پيدا نكرده ايم آن علم كارساز هم به وجود نمي آيد. هر علم و بحثي هم كارساز نيست. بحثها چه بسا كه مايه ي غفلت باشد. بسياري از بحثهاي كنونيما راجع به احيا غالبا مضر و ويرانگر است. اين را من متحيرم، پشيمان نيستم، متحيرم كه شايد از بيان بد من بوده كه كمتر آنچه با تلخي و گاهي با درد گفتم از طرف دوستان با حسن تلقي روبرو شده است، بلكه دوستانم مرا ملامت كرده اند، جز دو سه نفر كه از بزرگان اعاظم كشور هستند و يكي را اسم ببرم اينجا مناسبت دارد، مرحوم آقاي خرازي، ببينيد براي من كه طلبه ي فلسفه هستم اين مسأله نظري است، من كه اهل شهادت نيستم و توفيق اين مراتب را ندارم، اما به هر حال درد اين را دارم كه اگر از دين مي گويم راست بگويم. اگر كسي راجع به دين مي گويد توجه داشته باشد كه به اسم احيا اماته نكند. يكي از صريحترين و روشنترين مطالبي كه من مي گفتم و كسي توجه نمي كرد اين بود كه ما نمي توانيم به مدد كسي كه آشكارا منكر دين و مخالف دين است و با عصبانيت به دين اهانت مي كند، ما اين را راهنماي احياي دين قرار دهيم. خوب افسرده مي شدم وقتي جواناني كه جانشان را براي اسلام مي دادند يعني در عمل محيي بودند، به اين حرف گوش نكردند و بعد بسيارشان خراب شدند. بسياري از آنها زنده ماندند، شهيد نشدند، خراب شدند. ببخشيد كه اين قدر به صراحت مطلبم را عرض مي كنم.من مسئول خرابي و آبادي كسان و اشخاص نيستم، اما ببينيد اين حرف اگر جاي بحث دارد به يك طلبه ي فلسفه بگوييد كه حرفي كه مي زني اساس و مبنا ندارد، خير، هيچ اشكال ندارد كه شمر بن ذي الجوشن روز عاشورا كنار امام حسين (ع) قرار بگيرد. صحبت از قدرت خدايي نيست كه بحث اشعري و معتزلي را زنده بكنيم كه خدا چكار مي تواند بكند و چكار نمي تواند بكند. سخن اين است كه ما مي توانيم در رويارويي با يك مانع عظيم، با تمدني كه همه جاي عالم را گرفته، همه ي ارزشهاي عالم را او افاده كرده، بياييم به سخنگويانش، به كارگزارانش رجوع كنيم كه شما بياييد و از راه درك و فهم و علم و منطق به ما تعليم بدهيد كه ما مي خواهيم اسلام را احيا كنيم. هيچ بحث نظري نيست، بحث، جدلي است. ظاهرا گفته اند كه اشكال ندارد، مي شود. آن وقت نتيجه اش دو سال، سه سال بعد كه معلوم نمي شود، نتيجه اش ده سال بعد معلوم مي شود؛ يعني آنگاه كه ثلمه اي به دين وارد شد كه ديگر براي جلوگيري كار از كار گذشته و يا بسيار دشوار است.



سر چشمه شايد گرفتن به بيل

چو پر شد نشايد گرفتن به پيل



ما، در وضعيتي هستيم كه مانع بزرگي، كه جهاني است، در برابر احياي دين وجود دارد و اين مانع به صورتهاي مختلف ظهور مي كند.

خوب توجه داشته باشيد هيچ لطمه ي بزرگي به هيچ ديني خارج از آن دين زده نشده است. گر چه بايد احتياط بكنم، اما جرأت مي گويم هيچ لطمه ي بزرگي به هيچ ديني از خارج آن دين وارد نشده است. ماركس در اروپا دين را تضعيف نكرده، توجه داشته باشيد، نيچه دين را تضعيف نكرده است. دين را از داخل دين تضعيف كردند. مسيحيت بالوتر و كالون دچار تفرقه شد. مسيحيت از درون تضعيف شد. هر نهضت ديني، هر احياي ديني، اگر دچار ضعف و نقص و ركود شد از داخل ضعيف شد نه از بيرون. اصلا دينداران به حرف غير دينداران توجه نمي كنند اصلا غير دينداران به عالم دينداري راهي ندارند. زبان مشترك با دينداران ندارند، پس هر آفتي به دين مي رسد و عارض آن مي شود، از داخل وارد مي شود. مانع مي فرماييد، مانع منم. اين من برمي خيزد و به صورتهاي مختلف ظهور مي كند. من پرورش يافته ي عالم متجدد، مني كه عادت ديني دارم، چون در خانواده ي مسلمان بزرگ شده ام، اما دل ديني ندارم، دل ديندار ندارم. به تعبير مرحوم اقبال كه مي گويد بعضي دل كافر دارند و عقل مؤمن و بعضي عقل كافر دارند و دل مؤمن. البته كساني هم هستند كه عقل مؤمن و دل مؤمن دارند و قهرا كساني هم عقل كافر و دل كافر دارند، اما عمده آن تقابل دو تاي اول است كه گفتم قدري عجيب به نظر مي رسد. دل مؤمن و عقل كافر، دل كافر و عقل

مؤمن. آن وقت اقبال اگر قرار است بين اين دو تا يكي را انتخاب بكند، حدس مي زنيد، يا خوانده ايد يا مي دانيد، كدام را انتخاب مي كند، دل مؤمن و عقل كافر را انتخاب مي كند چون ايمان به دل مربوط است، به عقل مربوط نيست.


پاورقي

[1] اشاره به قرائت مقاله «دين دنيوي شده» در سمينار كه در همين كتاب درج گرديده است.



رضا داوري