بازگشت

ارتباط اباعبدالله با نوجوانان وجوانان در عاشورا




چكيده

پيروي از امامان شيعه پيش از شناختن شيوه هاي زندگي فردي، اجتماعي و سياسي آنان امكان پذير نيست و روح پيروي، همان شناخت ابعاد شخصيت آن بزرگواران خواهد بود.

چرا كه آنان همواره الگوي فكري، اعتقادي، عملي و اخلاقي براي انسان ها مي باشند و تنها راه نجات، پيروي از آن بزرگواران است.

بر اين اساس ما بايد نخست شيوه هاي رفتاري آنان را ....





در همه ي جهات بشناسيم و سرمشق خود قرار دهيم. زيرا هم نقش به سزايي در پيشروي اسلام و جذب انسان ها و دور نمودن بيگانگان داشته و هم اين كه ويژگي هاي اسلام ناب را نشان مي دهد.

گرچه اطّلاعات ما از روش رفتاري آن بزرگواران به جز حضرت علي(ع) و تا حدودي امام حسن(ع) و امام حسين(ع) اندك است و اين امر مي تواند دلايلي داشته باشد كه مهم ترين آن ها زيستن آن بزرگواران در شرايط بحراني، مبارزه با قدرت هاي سياسي حاكم بر جامعه زمانشان، دشمني حاكمان با آنان و قصور برخي از نويسندگان آن دوران بوده است و چنانچه برخي از نويسندگان به ثبت جنبه ها و گوشه هايي از زندگاني آن انوار مقدّسه پرداخته اند مي توان گفت: در مجموع كمتر به شيوه هاي عملي آن بزرگواران توجّه شده است. بر همين اساس در اين نوشتار تنها به شيوه هاي رفتاري امام حسين(ع) با نوجوانان و جوانان در عاشورا پرداخته ام. به اين اميد كه درنگي كوتاه پيرامون اصول و شيوه هاي رفتاري آن معصوم داشته باشيم و نوجوانان و جوانان كه گروه بي شماري از جامعه را تشكيل مي دهند با ترغيب به مطالعه پيرامون اين موضوع با جامعيّت برنامه و دستورات دين مقدّس اسلام و ارزشهاي عملي اين آئين آسماني آشنا شوند و با ايمان و اعتقادي استوارتر از آن پيروي كنند.

همچنين پدران و مادران به مسئوليّت مذهبي خود در تربيت فرزندان خويش آگاه شوند تا بهتر بتوانند به انجام اين وظيفه ي سنگين و حياتي اقدام كنند. چرا كه بدون ترديد بخش مهمّي از گرفتاري هاي اجتماعي و آلودگي هاي اخلاقي بر اثر جهل و ناداني درباره انجام وظيفه به وجود مي آيد.



فصل اوّل: عاشورا و ارتباط اباعبدالله با نوجوانان و جوانان



اهداف نهضت عاشورا:

مقصود از هدف امام حسين(ع) در حادثه كربلا چيزي است كه آن حضرت براي دست يافتن به آنها يا تحقّق آنها هرچند در زمان هاي بعد، دست به قيام زد و در اين راه شهيد شد.

1.زنده كردن اسلام

2.آگاه ساختن مسلمانان و افشاي ماهيّت واقعي امويان

3.اصلاح جامعه و به حركت درآوردن امّت

4.احياء سنّت نبوي و سيره ي علوي

5....

و اين اهداف هم در انديشه و عمل سيدالشهداء جلوه گر بود و هم در ياران و سربازانش.



حادثه عاشورا:

اين حادثه توحيدي بزرگ و كامل، جامع همه مراتب است. از جمله:

1.بعد توحيدي و عرفاني. مثلاً زمزمه و نيايش شب عاشورا و يا نماز روز عاشورا.

2.بعد حماسي، حماسه آفريني، مردانگي و شرافت.

3.بعد اخلاقي.

i.مروّت

ii.ايثار

iii.صداقت و راستي

iv.وفا

4.بعد موعظه اي. مثل موعظه هاي ضمن خطابه ها «النّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعقٌ علي السنتهم» و يا موعظه حنظله ي شبامي.

حادثه عاشورا مثل بسياري از حقايق اين عالم است كه در زمان خودشان آن چنان كه بايد شناخته نمي شوند. بلكه فلاسفه ي تاريخ مدّعي هستند كه شايد هيچ حادثه تاريخي را نتوان در زمان خودش آن چنان كه هست ارزيابي كرد. بعد از آنكه زمان زيادي گذشت و تمام عكس العمل ها و جريانات مربوط به يك حادثه خود را بروز دادند آنگاه آن حادثه بهتر شناخته مي شود.

جبران خليل جبران مي گويد: من نمي دانم چه رازي است كه افرادي پيش از زمان خودشان متولّد مي شوند و علي(ع) از كساني است كه پيش از زمان خودش متولّد شده است.

مي خواهد بگويد علي براي زمان خودش خيلي زياد بود. آن زمان، زمان علي نبود. ولي حقيقت بهتر همان است كه علي(ع) فرموده است كه اصلاً اين گونه اشخاص در هر زماني متولّد بشوند پيش از زمان خودشان متولّد شده اند.

علي(ع) اگر امروز هم متولّد شده بود پيش از زمان خودش بود. يعني آنها آن قدر بزرگند كه زمان خودشان هر زماني باشد گنجايش اين را كه بتواند آنها را بشناسد و بشناساند و معرفّي كند، ندارد.

بايد مدّت ها بگذرد و بار ديگر بازيابي و بازشناسي شوند و به اصطلاح امروز تولّد جديد پيدا كنند.

و همچنين است حوادث و وقايع. حوادث و وقايع نيز در زمان خودش آنچنان كه هست تشخيص داده نمي شود. يك حادثه بسا كوچك تلقّي مي شود ولي بعد از مدّتي تدريجاً ابعاد، عمق، لايه ها، عظمت و اهمّيّت اين حادثه بهتر شناخته مي شود. حادثه عاشورا از جمله اين حوادث است.

يك حادثه اجتماعي هم كه رخ مي دهد بعدها، ماهيّت آن درست شناخته مي شود و ارزش آن درك مي گردد. در مورد بعضي از حوادث شايد هزار سال بايد بگذرد تا ماهيّت آن درست آن چنان كه هست شناخته شود و باز حادثه عاشورا از اين گونه حوادث است.

امام حسين(ع) هم تا زنده بود سخنان بسياري گفت. ولي آن زمان كسي درك نمي كرد. وقتي شهيد شد، شهادت او دنياي اسلام را تكان داد. امّت به حركت واداشته شدند و فهميدند آن چه را كه آنها در آئينه نمي ديدند و حسين(ع) در خشت خام مي ديده است. آن وقت سخن حسين(ع) را تصديق كردند و گفتند كه او آن روز راست مي گفته است.



اوصاف و ويژگي هاي امام حسين(ع)

در اوصاف، القاب و عناويني كه نسبت به امام حسين(ع) به كار رفته، به خصوص آنچه در زيارت نامه هاي آن حضرت ديده مي شود يك جهان مطلب است. همه نشان دهنده ي مقام والا و جايگاه رفيع او ترد خدا و رسول و ائمّه است. برخي از اين اوصاف عبارتند از:

1.امامت

2.شهادت

3.رشادت

4.مظلوميّت

5.مجاهدت

6.عبادت

7.قتيل العبرات

8.اسير الكربات

9.خالصه الله

10.شجاعت جسمي

11.قوّت قلب و شجاعت روحي

12.ايمان كامل به خدا، پيغمبر و اسلام

13.صبر و تحمّل عجيب

14.رضا و تسليم

15.حفظ تعادل و هيجان بيجا نكردن و يك سخن سبك نگفتن

16.فداكاري و فدا دادن

17.عالم و دانشمند

18.كرامت وجودي او

19.فصاحت

20.زهد

21.تواضع

22....



صفات ياران امام حسين(ع) به ويژه نوجوانان و جوانان حاضر در كربلا

اصحاب شهادت طلب و با وفاي سيّدالشهداء نمونه بارز آگاهي، ايمان، شجاعت و فداكاري بودند و فضيلت آنان بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. مروري بر زيارت نامه هاي شهداي كربلا فضيلت هايي چون وفاي به عهد، بذل جان، وفاداري به امام و... را يادآور مي شود. ويژگي هاي افراد جبهه حسيني به تعبير يكي از پژوهشگران چنين است:

1.طاعت محض و عاشقانه

2.هماهنگي كامل با رهبري (تا جايي كه بدون اجازه نمي جنگيدند.)

3.خطر پذيري و شهادت طلبي

4.شجاعت ويژه

5.صباريت و مقاومت جاودانه

6.سازش ناپذيري

7.جدّيّت، قاطعيّت و عزم راسخ

8.خدابين و خداخواه

9.الگوي عملي دفاع و مقاومت

10.با وفاترين و پايبندترين ياران بر سر پيمان

11.از همه بريده و به خدا پيوسته

12.نهايت رشد و كمال

13.آزادگي

14.فرماندهي ويژه، مديريّت نمونه

15.غذاي روحي

16....

در عاشورا ياران امام حسين(ع) حسيني شدند. عاشورائيان و كربلائيان در فكر و ديده و مرام همچون حسين شدند. و همچون حسين(ع) خدايي. آنها صاحبان روشن بيني، بيدار دلي و شناخت عميق نسبت به حق و باطل بودند. چشم درونشان بيدار بود. بصير بودند و با آگاهي، هوشياري و انتخاب، گام در راه گذاشتند و عملكرد و موضع گيري هايشان ريشه اعتقادي و مبناي مكتبي و ديني داشت. آنها راه خود را روشن و بي ابهام به حق مي ديدند و باطل بودن دشمن را يقين داشتند و با تطميع و تهديد نه خود را فروختند و نه دست از عقيده و جهاد برداشتند. بينا دل و دل آگاه در عاشورا جان خويش را فداي امام خويش و نصرت قرآن كردند. اين از سخنراني ها، رجزها و پاسخ هايشان روشن بود. سيّدالشهداء را امامي مي دانستند كه بايد ياريش كرد و جان در راهش باخت و دشمنانش را كافردلان نقاق پيشه اي مي دانستند كه جهاد با آنها همچون جهاد با مشركان بود و اجر داشت.

سخنان امام سجّاد(ع)، حضرت ابوالفضل(ع)، علي اكبر و ديگر جوانان بني هاشم گوياي عمق بصيرت آنان است. امام صادق(ع) درباره حضرت ابوالفضل(ع) تعبير نافذ البصيره را كه گوياي عمق بينش و استواري ايمان او در حمايت از سيّدالشهداء است به كار مي برد.

امام حسين(ع) جان خود را فداي دين مي كند و اصحاب او تا زنده اند نمي گذارند كسي از بني هاشم به ميدان رود و تا جوانان بني هاشم زنده اند آسيبي به حسين(ع) نمي رسد.

شب عاشورا كه امام بيعت را از آنان برمي دارد كه جان خويش را نجات دهند يكايك برخاسته و اعلام وفاداري مي كنند و مي گويند: زندگي پس از تو را نمي خواهيم و خود را فداي تو مي كنيم.

وقتي مسلم بن عوسجه بر زمين مي افتد در آخرين لحظات به حبيب بن مظاهر سفارش مي كند كه تا زنده اي مبادا دست از ياري حسين برداري. جانت را فداي او كن.

برخي از ياران امام حسين(ع) هنگام نماز ظهر جان خويش را سپر تيرهاي دشمن مي كنند و امام نماز مي خواند. عبّاس(ع) با لب تشنه وارد فرات مي شود و چون مي خواهد آب بنوشد ياد لب هاي تشنه حسين و بچّه ها مي افتد. آب نمي نوشد و به خويش نهيب مي زند كه آيا آب بنوشي در حالي كه حسين(ع) تشنه و در آستانه مرگ است.

آب شرمنده ي ايثار علمدار تو شد كه چرا تشنه از او اين همه بي تاب گذشت



و ده ها صحنه ي ديگر كه هر كدام زيباتر از ديگري الفباي ايثار را به آزادگان مي آموزد.

اين كه كسي حاضر باشد جان خويش را فداي جان ديگري و فداي مكتب كند نشانه ايمان والا به آخرت و بهشت و پاداش الهي است. امام حسين(ع) نيز در آغاز حركت به كربلا فرمود: هر كه آماده است جان خويش را در راه ما ايثار و نثار كند با ما حركت كند.

همين فرهنگ بود كه نوجواني چون حضرت قاسم را وامي داشت كه روز عاشورا خطاب به امام حسين(ع) بگويد:

«روحي لروحك الفداء و نفسي لنفسك الوقاء» جانم فداي جانت.

در روز عاشورا نيز به صفت ايثار ياران حسين(ع) تصريح شده است:

«الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام»

آنان كه از جان و خون خويش در راه حسين(ع) گذشتند.

در ادامه مي توان گفت كه ياران جوان و نوجوان امام حسين(ع) به معناي واقعي و عملي به انتظاراتي كه اسلام از آنها داشته و نمونه هايي از آن در فصل قبل برشمرده شد لبيك گفته اند. در همه شئون مي توانند الگوي عملي جوان امروز باشند.



ارتباط اباعبدالله با نوجوانان و جوانان در عاشورا

امام حسين(ع) كودكان، نوجوانان و جوانان را بسيار دوست مي داشت و به آنان محبّت مي كرد. او در اين زمينه به جدّ بزرگوارش رسول خدا(ص) اقتدا مي نمود.

رسول خدا(ص) او را بر دوش خود سوار مي كرد، در آغوش مي گرفت، روي زانو مي نشاند و بر لب ها و گلوي او بوسه مي زد. او براي جدّ بزرگوارش به قدري عزيز و دوست داشتني بود كه آن حضرت فرزند خود ابراهيم را فداي او نمود.

در مسير كربلا آنگاه كه خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام مي رسد، به خيمه بانوان مي رود و دختر مسلم را بسيار نوازش مي كند.

امام حسين(ع) مي كوشد كه بي عيبي، صافي، صفا و پاكي كودكي را در فرزندان و ياران خود نگه دارد و با صفايي كه در آنها به وجود مي آورد آن را قوّت مي بخشد و تدريجاً شخصيّت آنها به وسيله اعتقاد درست به چنين پاكي ها و صفاها زمينه وجودي پيدا مي كند كه در برابر آن حادثه بزرگ مقاومت نشان دهند.

او رابطه يارانش را با خدا تقويت مي كند و به اوج خود مي رساند. چرا كه ارتباط با خدا، مبداء هستي، منبع حركت، حيات و كمال محوري ترين ارتباط انسان است و هر كس كه رابطه اش با خدا درست باشد ساير روابطش نيز اصلاح خواهد شد. پس ارتباط اباعبدالله با ديگران ارتباطي از جنس خداست. اتّكا به قدرت لايزال الهي پشتوانه رشد، شكوفايي استعدادهاي دروني كربلائيان مي شود و آنها را به نحوي جهت دار و هدفمند به حركت، تحوّل و تكامل وامي دارد. اوّلين قدم در ارتباط با خدا معرفت خداست. عبادت، ذكر، دعا و حضور كربلائيان در مجلاي تجلّي الهي موجب برانگيخته شدن قلب و ساطع شدن امواج و انوار قلب آنها در پرتو دين رابطه مي شود و تعالي شخصيّت آنها در فضاي اين روابط تحصيل مي گردد و رابطه محبّت آميز آنها با اباعبدالله قلب سرگردان آنها را به سامان و آرامش مي رساند و شور و حركت و التهاب را در آن به وجود مي آورد و معني و مزّه حيات بر آنان معلوم مي گردد و كليّه امور را به خدا واگذار مي كنند و به او توكّل مي نمايند و به مقام شكر مي رسند. خود را فراموش مي كنند و خداوند جلوه ها و تجليات خود را در درون آنها بارزتر و بارزتر مي نمايد.



نقش تربيتي اباعبدالله در عاشورا

روش هاي تربيتي بر اين وظيفه اند كه توسّط مربّي در متربي، تحوّلي از وضع موجود در جهت وضع مطلوب ايجاد كنند. امام حسين(ع) با نقش تربيتي خود در عاشورا به ويژه در ارتباط با نوجوانان و جوانان مربّي تمامي دوران هاست. روش هاي تربيتي او با روح و مضامين ديانت، سنخيّت، همگوني و هماهنگي دارد. يك مربّي وقتي مي تواند ديگران را به ساحل تربيت برساند كه جزر و مدّ روح آنها را بشناسد. امام حسين(ع) انسان را به معناي واقعي مي شناخته است و در كربلا تجربيّاتي در زمينه شناخت، درك و برنامه ريزي تغيير و تحوّل ديگران به عنوان يك مربّي داشته است. شناخت او از علم النفس و روانشناسي بر توان، تندي و درستي حركتش افزوده است.

در كار تربيت توجّه به استعدادهاي دروني انسان لازم است.

استعدادهايي مثل زيباشناسي، خير و شر شناسي و حقيقت جويي و...

توجّه امام حسين(ع) در حادثه كربلا به استعدادهاي دروني افراد كه بسيار بسيار متنوّع و متعدّد است و همچنين تفاوت انسان ها با هم قابل تأمّل است.

از فراست هاي امام حسين(ع) است كه استعدادهاي سريع الوصول و سهل الوصول يارانش را شناخته و راه شكوفايي و استحصال آنها را طرّاحي نموده است و نيز جهت ايجاد تحوّل مطلوب به خوبي روي استعدادهاي آنها تأكيد داشته است.

امام حسين(ع) به عنوان يك شخصيّت ربّاني در نفس متربي تحوّل و تعالي ايجاد مي كند. يك تربيت جهت دار و هدف دار. آن قدر كه منشأ صفات شايسته، سيرت هاي نيكو و اخلاق حسنه مي شوند و از نفس آنها اعمال صالحه سر مي زند و تقرّب به حق تعالي براي آنها ميسور مي گردد.

آموزش و تذكّر دادن نمونه هايي چون نماز و امر به معروف و نهي از منكر به ياران نوجوان و جوان و همين طور نوجوانان و جوانان امروزي از درس هاي عملي عاشوراست و يكي از روش هاي تربيتي امام حسين(ع).

ياران امام(ع) در عاشورا در ارتباط با او به تعالي شخصيّت مي رسند. نه تنها آنها بلكه بسياري از جوانان از سپاه دشمن به او مي گروند و با رسيدن به يك شخص متعالي، والا و بزرگوارانه در ركاب او به شهادت مي رسند. تفكّر، تعمّق، فعل و انفعالات درون خودي، روابط و ارتباطات معنوي و روحاني و خود اين اتّفاق و حادثه و ابتلا، خاص از عوامل تكوين شخصيّت جوانان در عاشوراست.

امام حسين(ع) الگوي تمامي مربّيان است و صفات، ويژگي ها و شرايط خاصّ يك مربّي كامل را در او مي توان ديد.

1.رمز ماندگاري پيام او اين است كه در نقش يك مربّي زبان و زمان مناسبي را براي القا پيامش انتخاب كرد.

2.تركيب بهينه اي از روش هاي تربيتي را متناسب با مخاطبينش به كار برد.

3.براي درك بهتر مخاطب ايجاد محبّت طرفيني و بهره گيري از روش محبّت رابطه اي تنگاتنگ با مخاطبين جوان و نوجوانش داشت. آنقدر كه آنها لحظه به لحظه روحاً و قلباً با هم در ارتباط بودند و تأثير مي گرفتند.

4.بر نفس خود تسلّط داشت و در برخوردهاي خود و واكنش نسبت به برخوردهاي جوانان و نوجوانان مناسب عمل مي كرد.

5.براي تحوّل متربي مستمراً از خداوند استمداد و استعانت مي طلبيد.

6.به خوبي مي دانست كه يك شيوه تربيتي در مورد يك فرد الزاماً در مورد ديگران به همان نحو موفّق نمي باشد.

7.از شخصيّت خوب و متعالي برخوردار بود و در خلال مجاورت ها و مصاحبت ها ناخودآگاه انتقال و القا از شخصيّت او به ياران جوان و نوجوانش صورت مي گرفت.

8.در انتقال پيام خود از هنر و هنرمندي بهره گرفت.

9.هوشيار، دقيق و نكته سنج بود.

10.در شناخت، قضاوت و برخورد با يارانش صبر، حوصله و متانت داشت.

11.نقش فعّال را در روند تحوّل و فرآيند تربيت به يارانش مي داد.

12.در يارانش به زيبايي انگيزه تحوّل را ايجاد كرد. زيرا اصل در تربيت، تحوّل دروني است.

13.از طهارت، پاكيزگي و گيرايي درون و برون برخوردار بود.

14.از جهان بيني، ديد و خودآگاهي متين، عميق، فراگير و باقداست بهره مي جست و چه بينشي متقن تر، اطمينان آورتر و قابل اعتمادتر از بينش اسلامي او.

15.از وجه رغبت، در انتقال مفاهيم پسنديده وارد قلب افراد شد.



فصل دوم: نمونه هايي از ارتباط ابا عبدالله با نوجوانان وجوانان در عاشورا

1ـ همانطور كه قبلاً ذكر شد دوران زندگاني امام حسين(ع) از ويژگي هاي خاصّي برخوردار بوده است. زيرا علاقه فراوان رسول خدا(ص) به اين بزرگوار سبب شده بود كه همگان او را دوست بدارند و احترام و تكريم نمايند. همين روحيه را آن بزرگوار نسبت به ديگران داشتند؛ خصوصاً در روز عاشورا و قبل از آن....





نوجوانان همراه امام حسين(ع) بسيار با وفا و فداكار بودند. آنها هر كدام كه توان مبارزه داشتند شمشير كشيدند و براي حمايت و دفاع از مقام والاي امامت و ولايت به ميدان نبرد تاختند، بعضي به درجه رفيع شهادت نائل شدند و برخي به اسارت دشمن درآمدند.

آنها براي رفتن به ميدان از آن حضرت رخصت مي گرفتند. معمولاً اذن گرفتنشان با سلام بود. جلوي خيمه مي آمدند و به عنوان سلام وداع مي گفتند:

«السلام عليك يابن رسول الله»

امام نيز در پاسخ مي فرمود:

«و عليك السلام و نحن خلفك»

و سلام بر تو، ما نيز در پي تو مي آييم.

گاهي نيز برخي اذن مي طلبيدند تا به ميدان رفته، با دشمن حرف بزنند و اتمام حجّت كنند.

وداع كردن، بدرود گفتن و خداحافظي كردن هم در حادثه كربلا در مواردي ديده مي شود. سيّدالشّهداء روز عاشورا چندين بار وداع مي كند. از جمله با دختر نوجوانش حضرت سكينه كه بسي جانسوز است. در همان وداع آخر بود كه حضرت با زخم هايي كه از آنها خون مي آمد براي خداحافظي به ميان اهلبيت آمد و با جمله «استعدوا للبلاء واعلموا ان الله تعالي حاميكم و حافظكم ...» آنان را به صبر دعوت كرد و چون خواست براي كارزار نهايي به ميدان رود همه را اين گونه خطاب كرد: «يا سكينه و يا فاطمه يا زينب و يا امّ كلثوم عليكنّ مني السلام ...» و اين نشان ديدار آخر بود. اهلبيت چون يقين كردند ديگر او را نخواهند ديد به شدّت گريستند. آمدن زينب -سلام الله عليها- از پي برادر و بوسيدن زير گلوي او نيز صدا كردن سكينه، پدر را و درخواست اينكه مرا بر دامن بنشان و... از جزئيات همين وداع است. روضه ي وداع از سوزناك ترين مرثيه هاي روز عاشوراست و نيز وداع امام حسين(ع) با علي اكبر، آنگاه كه عازم ميدان بود. اكنون به نمونه هايي از ارتباط امام حسين(ع) با نوجوانان در عاشورا مي پردازيم: حميده دختر مسلم بن عقيل

روايت شده است كه در منزلي به نام ثعلبيه امام حسين(ع) پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل دختر او را فرا خواند و بيشتر از هميشه مورد توجّه و محبّت قرار داد، به گونه اي كه اين رفتار امام سبب پرسش آن دختر قرار گرفت. از اين رو از آن حضرت پرسيد:

اي پسر رسول خدا(ص) با من همانند يتيمان و كساني رفتار مي كنيد كه پدر خود را از دست داده اند. مگر پدرم را شهيد كرده اند؟

امام با شنيدن اين جملات گريست و با سخناني آرامش بخش مطالبي فرمود كه مضمون آن چنين است:

اگر مسلم نيست من پدر تو هستم و خواهرم مادر تو. دخترانم خواهر تو و پسرانم برادر تو خواهند بود.

حضرت سكينه -سلام الله عليها-

هنگام وداع، امام(ع) دخترش سكينه آن بانوي عارف را در آغوش گرفت و با دست مبارك خويش اشك از چشم او پاك كرد و فرمود:

اي سكينه! بدان كه بعد از من گريه اي طولاني براي تو هست. آنگاه كه مرگ من فرا برسد.

دخترم تا من زنده هستم با اشك حسرتت قلبم را آتش مزن.

اي بهترين زنان! آن گاه كه من كشته شدم تو براي گريه سزاوارتري.

بعد از شهادت امام(ع) سكينه پيكر خونين پدر را در آغوش گرفت و گريه كرد. در مصباح كفعمي از قول سكينه-سلام الله عليها- آمده است: هنگامي كه پدرم شهيد شد او را بغل كردم. سپس بيهوش شدم. در آن حال شنيدم:

اي شيعه ي من! هرگاه آب گوارا نوشيدي مرا ياد كن. هرگاه داستان غربت غريبي يا شهادت شهيدي را شنيدي بر من گريه كن.

حسن بن حسن(ع) (حسن مثني)

يكي از پسران امام حسن(ع) است. او را در عاشورا 17 ساله مي دانند. حسن مثني يكي از دختران عمويش امام حسين(ع) را خواستگاري كرد. امام حسين(ع) به او فرمود:

فاطمه و سكينه. هر كدام را كه بيشتر دوست داري انتخاب كن.

حسن مثني شرم كرد و جواب نداد. امام فرمود: من براي تو فاطمه را برگزيدم. او به مادرم فاطمه ي زهرا دختر رسول خدا(ص) شبيه تراست.

حسن مثني در كربلا حاضر بود و در روز عاشورا با اجازه امام(ع) به ميدان جنگ رفت و با دشمنان خدا جنگ سختي كرد.

ابوبكربن حسن(ع)

نوجوان ديگري كه در روز عاشورا در كربلا حضور داشت. او پس از ازدواج برادرش حسن مثني نزد امام حسين(ع) رفت و سكينه دختر عموي خود را خواستگاري و عقد كرد. ابوبكر براي حمايت از دين خدا و ولي عصر خود با تمام نيرو مبارزه كرد.

عبدالله (اصغر) بن حسن(ع)

پسر 11 ساله امام حسن(ع) كه در كربلا حضور داشت. يكي از دستوراتي كه در دين اسلام بدان سفارش شده است در آغوش گرفتن و بوسيدن كودكان است. اثر وضعي اين رفتار عميق تر شدن علاقه ميان والدين و فرزند و از سوي ديگر بهترين روش براي برطرف ساختن عطش فرزندان از آب محبّت مي باشد. جالب توجّه اين است كه امام حسين(ع) اين حركت را در حضور ديگران انجام مي داد. از اين رو نقل شده است: هنگامي كه امام(ع) آخرين لحظات عمر را سپري مي كرد عبدالله از گوشه خيمه نگاهي به قتلگاه افكند تا اين كه عموي خود را با آن حالت مشاهده كرد. از خيمه بيرون دويد. حضرت زينب -سلام الله عليها- راه را بر او بست امّا خود را از دست آن بانو رها كرد و گفت:

«به خدا سوگند از عمويم جدا نمي شوم»

دويد و خود را به آغوش امام رسانيد. آن حضرت وي را در آغوش كشيد و در همان حال ستمكاري براي كشتن امام آمد. آن لحظه عبدالله دست خود را سپر كرد تا مانع رسيدن شمشير به امام شود. امّا شمشير پايين آمد و دست او را قطع كرد. عبدالله صدا زد: يا عمّاه! يا اماه! (اي عمو جان! اي مادر!) در اين حال امام حسين(ع) او را گرفت و به سينه چسباند و فرمود:

اي پسر برادرم صبر كن. اين زخم شمشير و مصيبت را خير به حساب آور. به زودي به جد و پدرت ملحق خواهي شد.

عبدالله هنوز در دامان عموي خود بود و به دل جويي او گوش داشت كه حرمله بن كاهل اسدي گلوي نازك وي را هدف تير قرار داد و او را در آغوش امام حسين(ع) سر بريد.

احمد بن الحسن(ع)

در سن 16 سالگي همراه عموي خود در كربلا حضور داشت. ناسخ مي نويسد او نوجواني شجاع و بي باك بود. او از امام حسين(ع) اجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت. در اين نبرد 80 نفر را به هلاكت رساند و نزد عمو بازگشت و گفت: عمو جان! آيا جرعه اي آب نزد شما هست تا با آن جگرم را خنك كنم و تجديد قوا نمايم؟

امام فرمود: اي پسر برادرم! كمي صبر كن. به زودي جدت رسول خدا را ملاقات مي كني و او تو را چنان سيراب مي كند كه هرگز تشنه نشوي. قاسم بن الحسن(ع)

روح بلند او، معرفت او، دين داري او، وفاداري او، شجاعت و نيرومندي او، محبت او، ايثار او و جانبازي او مثال زدني است. او نمونه اي كامل و اسوه اي جامع براي نوجوانان شيعه است. از ابوحمزه ثمالي روايت شده است كه در شب عاشورا امام حسين(ع) اصحاب و ياران خود را جمع كرد و بيعت و عهد را از آنان برداشت و فرمود: ما فردا كشته مي شويم. هر كس مي خواهد برود از تاريكي شب استفاده كند و برود. قاسم اين نوجوان شجاع و فداكار نيز برخاست و گفت: عمو جان! آيا من هم كشته خواهم شد؟ امام(ع) فرمود: پسرم! مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم گفت: عمو جان! مرگ در راه و ركاب تو نزد من از عسل شيرين تر است. امام(ع) فرمود: آري به خدا سوگند تو نيز پس از بلايي عظيم كشته مي شوي. آنگاه كه امام حسين(ع) قاسم را آماده رزم ديد دست در گردن او انداخت و گريست. قاسم نيز به گريه افتاد. آن قدر گريه كردند تا از هوش رفتند. هنگامي كه به هوش آمدند قاسم از عموي خويش اجازه مبارزه خواست. امام(ع) اجازه نداد قاسم به التماس افتاد و آنقدر دست و پاي آن حضرت را بوسيد تا اجازه مبارزه گرفت. حضرت قاسم در حالي كه اشك از چشمهايش جاري بود به ميدان رفت. در هنگام نبرد، امام حسين(ع) تا صداي او را شنيد مانند باز تيز پرواز به سوي او شتافت و مانند يك شير خشمگين حمله كرد تا به عمرو بن سعد رسيد و شمشيرش را بر او فرود آورد. آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست ديدم كه حسين(ع) بالاي سر آن نوجوان ايستاده و به او نگاه مي كند. قاسم با فرق شكافته و بدن مجروح و پايمال شده از سم اسبهاي دشمن روي خاك داغ كربلا و در برابر آفتاب سوزان پاي بر زمين مي ساييد.

امام حسين(ع) فرمود:

از رحمت خدا دور باشند قومي كه تو را كشتند. كساني كه جد و پدر بزرگوار تو در روز قيامت دشمن آنان است. به خدا سوگند صداي تو صدايي است كه دشمن بسيار و ياور كم دارد.

در اين هنگام امام(ع) قاسم را از زمين برداشت و به سوي خيمه ها برد.

حميد بن مسلم مي افزايد: من با چشم خود ديدم كه سينه قاسم به سينه امام حسين(ع) چسبيده بود. و پاهاي او بر زمين كشيده مي شد. حضرت او را كنار بدن پاك و مطهر علي اكبر(ع) و ساير شهيدان اهل بيت قرار داد و به آسمان روي كرد و گفت:

خدايا به حساب آنان برس و چندان از آنان بكش و پراكنده ساز تا هيچ كس از آنان باقي نماند و هرگز آنان را نيامرز. اي عمو زادگان و اهل بيت من! صبر كنيد كه از اين پس هرگز ذليل و خوار نشويد.

عون و محمد

اين دو نوجوان برومند حضرت زينب -سلام الله عليها- نيز با اجازه امام حسين(ع) به ميدان رفتند. رجز خواندند. نبرد كردند و شهيد شدند. امام(ع) آمد و آن دو را به خيمه شهيدان برد. تمام بانوان بيرون آمدند مگر مادرشان حضرت زينب -سلام الله عليها- كه مبادا بي تابي كند و باعث نقصان اجرش شود.

عبدالله بن مسلم

اين نوجوان در كربلا به همراه دايي و مادرش حضور داشت. عبدالله در روز عاشورا با اجازه امام حسين(ع) به ميدان نبرد تاخت و اين رجز را خواند:

امروز پدرم مسلم و جواناني كه در راه دين رسول خدا شهيد شده اند را ملاقات مي كنم.

او 98 مرد جنگي را از پاي درآورد و به شهادت رسيد.

محمد بن مسلم

نوجوان 12 يا 13 ساله اي بود كه در كربلا شهيد شد. او شرافت نسب، شهادت و اطاعت از امام زمان خود را براي خويش جمع نموده بود. پس از شهادت عبدالله بن مسلم جوانان بني هاشم كه به طور دسته جمعي بر دشمن حمله كردند امام حسين(ع) فريادي كشيد و آنان را از حمله گروهي باز داشت و با صداي رسا فرمود:

اي پسر عمو هاي من! براي مرگ شكيبا باشيد.

جوانان اهل بيت دست از حمله برداشتند و بازگشتند اما در اين فاصله محمد بن مسلم بنا بر روايت امام باقر(ع) به دست ابودرهم ازدي و لقيط بن اياس جحني به درجه رفيع شهادت نايل گشت.

عمرو بن جناده بن حارث سلماني انصاري

او پسري 11 ساله بود. پس از شهادت جناده، مادر به عمرو دستور داد تا به جنگ دشمنان امام(ع) برود و آن نوجوان نيز لباس رزم پوشيد و به نزد امام آمد و اجازه ميدان طلبيد. امام(ع) اجازه نداد و فرمود: پدر اين پسر در حمله نخست شهيد شده و شايد مادرش راضي نباشد. عمرو گفت: مادرم امر كرده است. امام با شنيدن اين سخن اجازه داد و عمرو بن جناده به ميدان رفت. رجز خواند، جنگيد و به شهادت رسيد.

محمد بن ابي سعيد

مورخان از حميد بن مسلم نقل كرده اند: هنگامي كه امام(ع) در قتلگاه افتاده بود نوجواني وحشت زده از خيمه ها بيرون آمد. در حالي كه به چپ و راست با حيرت نگاه مي كرد. سواري به سوي او تاخت. شمشير بر او فرود آورد و او را شهيد كرد. نام نوجوان را پرسيدم گفتند: محمد بن ابي سعيد. نام سوار را پرسيدم گفتند: لقيط بن اياس جهني. همچنين طبري مي نويسد: هشام كلبي از هاني بن ثبيت حضرمي نقل مي كند: من از كساني بودم كه هنگام شهادت حسين(ع) حضور داشتند. به خدا سوگند من دهمين نفر بودم كه ايستاده بودم. اسبها را به حركت درآورديم. اما آنها حركت نكردند. در اين هنگام نوجواني از نزديكان حسين(ع) بيرون آمد. عمود خيمه اي را در دست داشت و وحشت زده به راست و چپ نگاه مي كرد. دو مرواريد درخشان كه بر گوشهايش آويخته بود مي لرزيد. ناگاه مردي با سرعت نزد او رفت از اسب پياده شد و با شمشير او را قطعه قطعه كرد. 2ـ رفتار امام حسين(ع) در همه زمينه ها براي پيروانش مي تواند به عنوان الگو قرار گيرد. گرچه برشمردن تمام كردارهاي آن پيشواي بزرگ اسلام در راستاي انجام دستورات الهي براي هيچ كس امكان پذير نيست اما در اين چند نمونه شيوه هاي رفتاري آن حضرت را نسبت به جوانان در عاشورا ياد آور مي شويم باشد تا الگوي رفتاري براي پيروان راستين آن بزرگوار قرار گيرد:

علي بن حرّ رياحي

در روز عاشورا هنگامي كه حر رياحي فرمانده سپاه كوفه پشيمان شد و به امام حسين(ع) پيوست پسر جوانش علي نيز به امام پيوست. هنگامي كه آن جوان نزديك امام رسيد از مركب پياده شد و زمين ادب بوسيد. امام پرسيد: اي جوان كيستي؟ گفت: من علي پسر حر هستم. آمده ام تا جان خود را نثار شما نمايم. آن حضرت براي او دعا كرد و سپس اجازه داد تا به ميدان جنگ برود. هنگامي كه آن جوان مشغول جنگ بود شروع به خواندن اشعاري كرد و پس از جنگ سختي در برابر امام به شهادت رسيد.

علي اكبر(ع)

علي اكبر بين سالهاي 33 تا 35 ه.ق از مادري به نام ليلي دختر ابي مره بن مسعود ثقفي در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او در مكتب انسان ساز حسين(ع) تربيت شد و از سرچشمه جوشان علم، ادب، كمال، ايثار و شهادت سيراب گرديد و در پرتو اين تربيت در راه اطاعت از امامت و حمايت از اهداف و آرمانهاي مقدس آن از هيچ كوششي فروگذار نكرد و تا آخرين نفس و آخرين قطره خون از امام زمانش دفاع نمود. علي اكبر شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) بود. امام حسين(ع) هرگاه جاي خالي رسول خدا را احساس مي كرد و غبار غم دلش را فرا مي گرفت به سيماي دلربا و قامت رعناي جوانش علي اكبر مي نگريست و دل خود را آرام مي ساخت. همانگونه كه امام(ع) علي اكبر را دوست مي داشت و با اشتياق به او مي نگريست تا در آيينه شفاف وجود او جد بزرگوار خود را ببيند، علي اكبر نيز به پدرش عشق مي ورزيد و در تمام حالات يار و ياور و شريك در مشكلات او بود. در روز عاشورا علي اكبر نزد پدر شرف ياب شد و اجازه نبرد خواست. اشك از چشمان امام جاري شد و به نشانه رضايت سرش را پايين انداخت. علي اكبر بي درنگ به سوي ميدان حركت كرد. امام مأيوسانه او را در نگاه خود گرفت و اشك از چشمانش جاري شد و فرمود: خداوندا تو شاهد باش كه جواني به مبارزه اين قوم ستمكار مي رود كه شبيه ترين مردم به رسول توست از نظر خَلق و خُلق و نطق. ما هرگاه مشتاق ديدار نبي تو مي شديم به چهره محمد نماي او مي نگريستيم ...

علي اكبر به ميدان رفت و در اين مبارزه قهرمانانه زخم هاي زيادي برداشت. تشنگي بر او غلبه نمود. نزد پدر بازگشت. امام(ع) به او فرمود:

اي واي از تنهايي و غريبي! پسرم! كمي ديگر بجنگ به زودي جدت حضرت محمد(ص) را ملاقات مي كني و تو را با جامي لبالب از آب زلال چنان سيراب مي سازد كه پس از آن هرگز تشنه نشوي. در هنگام نبرد دوباره امام(ع) تا فرياد جان سوز علي اكبر را شنيد از جا كنده شد و به قلب سپاه دشمن زد تا بار ديگر فرزند جوان و رشيدش را زنده دريابد. اما دريغ از يك لحظه ديدار. او بر اثر ضربات و زخمهاي زياد چشم از دنيا فرو بسته بود. با صداي بلند گريست و تا آن زمان هيچ كس صداي گريه آن حضرت را نشنيده بود.

جعفربن علي بن ابيطالب(ع)

فرزند اميرالمؤمنين بود و برادر ابوالفضل. با اجازه امام به ميدان رفت و در هنگام شهادت 19 سال داشت.

سيف بن حارث بن سريع جابري

از شهداي جوان كربلاست. وي و پسر عمويش مالك از كوفه آمده و در كربلا به حسين(ع) پيوستند. روز عاشورا پس از شهادت حنظله بن قيس، هنگامي كه دشمن به خيمه گاه امام نزديك شده بود گريان خدمت امام آمدند و اذن ميدان طلبيدند. سپس هر دو با هم به ميدان رفته، جنگيدند و شهيد شدند.

سيف بن مالك عبدي

از جوانان پرشوري بود كه در بصره در خانه بانوي بزرگ ماريه بنت منقذ عبدي جمع مي شدند. خانه او پايگاهي براي شيعه بود. از بصره به كوفه آمد و از آنجا به كاروان حسين(ع) پيوست و عصر عاشورا در نبرد تن به تن به شهادت رسيد.

عبدالرحمن بن عرزه بن حراق غفاري

از شهداي كربلاست. از جوانان نام آور و برجسته كوفه بود. به حسين پيوست و در ركاب او به شهادت رسيد.

عون بن علي بن ابيطالب(ع)

اولين كسي بود كه پس از شهادت جمع بسياري از ياران امام از جمع برادران جوانش (فرزندان ام البنين) داوطلب رفتن به ميدان شد. وقتي براي اذن گرفتن آمد برادرش حسين(ع) فرمود: برادرم! آيا آماده مرگ شده اي؟ گفت: چگونه آماده نشوم در حالي كه تو را تنها و بي ياور مي بينم. امام دعايش كرد كه برو خداوند پاداش نيكت دهد. به ميدان رفت. جنگيد و مجروح شد. از هر طرف بر سر او ريختند و او را شهيد كردند.

وهب بن عبدالله كلبي

مادر و همسرش نيز در كربلا بودند. وهب كه اهل كوفه بود در كربلا در ركاب حسين(ع) حضور داشت. روز عاشورا پس از حر و برير به ميدان جنگ رفت. مادرش مشوق او در عزيمت به ميدان بود. وقتي پس از مقداري جنگ نزد مادرش برگشت و گفت كه آيا راضي شدي؟ گفت : وقتي راضي مي شوم كه در ركاب حسين(ع) به شهادت برسي. دوباره رفت و جنگيد. همسر جوانش هم چوبي برگرفت و به ميدان رفت. وهب آنقدر جنگيد تا شهيد شد. همسرش به بالين او رفت و خون از چهره اش پاك كرد. شمر كه شاهد صحنه بود به غلامش دستور داد تا با چوبي زن را به شهادت برساند. همسر وهب اولين و يگانه زن شهيد در راه امام حسين(ع) در عاشورا بود.

امام سجاد(ع)

در لحظه هاي آخر روز عاشورا، امام حسين(ع) به خيمه امام سجاد رفت و او را دلداري داد و وصيت كرد: اي فرزندم! از ستم به كسي كه در برابر تو جز خداوند بزرگ مددكاري ندارد پرهيز كن.

پروردگارا! دلهاي ما را به نور ايمان منور بگردان. ما را آشنا به معارف و حقايق دين مقدس اسلام بفرما.

پروردگارا! توفيق عنايت كن كه روش ما، سيره ما، روش پيغمبر و روش علي و آل علي باشد.

پاورقي

1. حماسه حس?ن? شه?د مرتض? مطهر?/ انتشارات صدرا

2. فرهنگ عاشورا جواد محدث?/ انتشارات معروف

3. فرهنگ سخنان امام حس?ن(ع) محمد دشت?/ انتشارات مشهور

4. ?اران كوچك حس?ن(ع) س?د احمد موسو? وارقان?/ انتشارات قد?ان?

5. رفتار امامان ش?عه محمد عل? چناران?/ انتشارات جل?ل

6. شكوفا?? شخص?ت س?د مجتب? حس?ن?/ انتشارات مشكوه

7. نگرش? بر ترب?ت اسلام? محمد توف?ق المقداد/ انتشارات كانون




سميّه ياوري