بازگشت

اربعين


پيروزواقعي چه كسي است؟

خداوند لطف و فيض و امداد آشكار و پنهان خود را نصيب ما كرده و امروز ما خود را جز در عزّت و آبرومندي و پيروزي نمي بينيم. و اين شكستنِ اين باور است كه برخي از ما مي گوييم كهمنتظر پيروزي هستيم در حا لي كه هم اكنون پيروزيم و اگرچشم حقيقت بين خود را باز كنيم اكنون مي توانيم پيروزي را كاملاً مشاهده كنيم و بوي خوش نسيم فتح و ظفر بر همه ي ما وزيده است . بحثي را كه پيرامون اربعين و شناختن ابعاد و ارزش آن و آنچه در آن اتفّاق مي افتد





مطرح مي كنم، بيشتر براي پرداختن به اين قسمت مسئله است كه ما وقتي قافله ي اسراي كربلا را تعقيب مي كنيم، مي بينيم كه دشمن جز غرور و سرمستي ناشي از يك پيروزي، هيچ چيز ديگري ندارد. سخت ترين شرايط در دمشق بر ياران باز مانده ي كربلا وارد آمده است. به طوري كه مي گويند وقتي از امام سجّاد(ع) سؤال كردند كه سخت ترين صحنه ها و مصيبت هايي كه بر تو وارد شد چه بود؟ امام سه بار فرمودند: الشامالشامالشام . كمي فكر كنيد! كسي كه شهيد داده و اينك در جلوي چشمانش سرهاي شهيدان را بر نيزه كرده اند. تازيانه مي زنند، تحقير مي كنند ،آواز مي خوانند و طبل مي نوازند.از پشت بام به آن ها سنگ مي زنند و بعد هم سر فرزند پيغمبر را در سپري مقابل يزيد مي گذارند و بر لب هاي مبارك حسيني كه پيغمبر(ص) بر آن ها بوسه زده چوب مي زنند. اين صحنه ها بر امام سجّاد(ع) خيلي سخت و ناگوار است. حتّي صحنه هاي سخت تر از اين هم نوشته اند. شايد اين هم باشد كه مي گويند يزيد زماني كه سر امام حسين(ع) در كنارش بود فُقاع، «آب جو » مي نوشيد. گفته اند اوّلين كسي كه آب جو نوشيد يا درست كرد يزيد بود و بعد در كنار سر مبارك امام به شطرنج بازي پرداخت. و هر بار كه از نوشيدن فارغ مي شد اندكي از آن شراب را به كنار سپري كه سر مبارك اباعبد اللّه درآن بود مي ريخت. ديدن اين صحنه ها، براي كودكاني كه پدر و برادر شان شهيد شده و براي زينبي كه اين همه رنج و اسارت و سختي و ناراحتي و مصيبت كشيده است، خيلي شكننده است و اگر حتي دشمن گريه مي كند معلوم است كه دوست چه وضعي پيدا مي كند . دشمن تصّور مي كرد پيروز شده است . حداقل يك نتيجه كه از اربعين مي توان گرفت همين است كه دشمن تصوّر مي كرد كه پيروز شده است .و حتّي جشن پيروزي هم گرفته بود. به گفته ي تاريخ پانصدنوازنده، خواننده، و شيپور زن و طبّال زن براي اسرا در دمشق جمع شده بودند. نيم ميليون مردم دمشق با خواندن و شادي كردن مي خواهند از قافله اي كه فقط سي و دو نفر، بيست زن و دوازده دختر وپسر بودند استقبال كنند. وقتي سر امام حسين را آوردند اوّلين شعري كه يزيد خواند – چون شاعر بود اين بود :



ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل



«كاش پيران ما كه در جنگ بدر بودند، اكنون زنده بودند و مي ديدند كه من چه كرده ام و به منمي گفتند:آفرين بر تو يزيد! كه بالا خره انتقام كشته شدگان ما را در جنگ بدر و احد گرفتي " و اين نشان مي دهد كه كربلا انفجار عقده هاي جنگ احد و بدر و ضربه خوردن ابوسفيان و معاويه درگذشته است. وحالا يزيد افتخار مي كند كه پيروز شده و انتقام ديرينه را گرفته است. پس دشمن، خود را پيروز فرض مي كرد و با نيش خندها و تمسخرهايي كه كردند و با برخوردهايي كه در ابتدا با حضرت زينب دارند، اين مسئله را اثبات مي كنند. يزيد به آن هاگفت: ديديد كه خدا بالاخره رسوايتان كرد. حتّي ا فرادي كه در شهر كوفه و دمشق بودند نيز اين احساس را داشتند. يزيد از مدّت ها قبل تبليغ كرده بود كه اين ها خوارج هستند. يعني از دين خارج شده اند . عليه آن ها اين تبليغ را كرده بودند . و به همين علت است كه، بنا به گفته ي تاريخ، هر كس نزديك به آن شتري كه امام سجّاد بر آن سوار بود مي رسيد مي گفت: «الحمد للّه الذّي قتلكم»سپاس خدا را كه شما را كشت: «و فضحكم» و شما را رسوا كرد. «واكذب ُاحْد و ثَتَكُم»و افسانه اي را كه شما بافته بوديد، دروغ و باطل كرد. توجه كنيد كه چه قدر ذهن مردم ويران شده است و چه قدر كج فهميده اند و بدتر از آن اين كه چه قدر تبليغ مي تواند مؤثر باشد. بنابراين براي عبيدالله، عمر بن سعد و براي شمر و يزيد پيروزي ا ست. علاوه بر اين كه به همديگر تبريك مي گفتند و هر كدام با سوغات و هديه اي كه از كربلا به تاراج برده بودند، آمده بودند تا از دست امير كوفه و يا امير المؤمنين در شهر دمشق يعني يزيد هديهدريافت كنند. حتّي گفته اند: بعضي از آناناز دور شعر مي خواندند تا نزديك شوند:



اوفرركابي فضّهً و ذهبا انّي قتلت السيدالمُحَجّبا



بر پاي ركاب اسب من طلا ونقره بريزيد، من يك سيّد بزرگوار را كشتم. مي گويند يكي از كساني كه سر امام حسين در دستش بود اين شعر را مي خواند كه برخي معتقدند سنان بن انس است. و برخي مي گويند افراد ديگري كه به كاخ وارد مي شدند اين شعر را مي خواندند: «انّي قتلتُ سيّدالمُحَجّبا» من يك سيّد بزرگوار را كشتم . گفته اند زماني كه عبيداللّه و يزيد اين جمله را شنيدند دستور دادند همان جا گردن او را بزنند. اين فرد از كسي كه، سرش را آورده ستايش مي كند نه اين كه اورا تحقيركند. به هر حال دشمن واقعاً احساس پيروزي مي كرد و جشن پيروزي هم گرفته بود و شهر را آذين بسته بود. براي اين كه بتواند قضيه را بيشتر جا بيندازد. اماباخطبه هايروشنگرانه ياهل بيت در شام موقعيّت تغيير كرد. بنا به گفته ي تاريخ بعد از سخنراني حضرت زينب(س) و فاطمه ي صغري و امام سجّاد جريان عوض شد؛ به خصوص سخنراني امام سجاد در مسجد اموي همه چيز را عوض كرد . يزيد زماني كه مشاهده كرد سخنرانيها و عكس العملها ي حضرت زينب(س) اوضاع را تغيير مي دهد خطيب دمشقي را فرستاد وگفت: به مسجد برو و خطبه بخوان و هر ناسزايي كه مي داني بگو و دوباره ذهنيّت ها را عوض كن . او هم آمد و خطبه خواند. امام سجاد گفت كه اجازه مي دهيد بر اين چوب ها بالا روم و سخني بگويم. امام نفرمودند منبر، چون ارزش منبررا ندارد .يزيد امتناع كرد. خالد فرزند يزيد گفت: پدر اجازه بده برود. اطرافيان هم گفتند: اجازه بده برود مگرمي خواهد چه حرفي بزند؟ يزيد گفت: اگر او بر منبر برود جز رسوايي حاصلي نخواهد داشت چرا كه كام آنان را با سخن گشوده اند وفصاحت وبلاغت نزدآن هاست. همان طور هم شد امام بر منبر رفت و خود را معرفي كرد. توطئه ها شكسته شد . چهره ي يزيد را هم روشن كرد و ا ز اين جا بود كه يزيد تصميم گرفت امام سجّاد را به قتل برساند و اين سفارش را هم به فرزندش خالد كرد وگفت:او را به باغ پشت كاخ مي بري و در همان جا مي كشي يا زنده به گور مي كني . بعد هم اين كار را كردند. آمدند شخصي را مسئول آماده كردن قبر كردند. بعد از آماده شدن قبر، آن شخص آمد – تا قبر را آماده مي كرد امام مشغول عبادت بود- و دست امام را كشيد تا به سوي گودال ببرد اما دستي پنهان آشكار شد و با سيلي به گونه ي شخص نواخت و او بر زمين افتاد و جان داد . خالد برگشت و قضيه را به پدرش اطلّاع داد. يزيد هم بلافاصله براي اين كه قضيه افشا نشود و شورشي برپانگردد دستور داد كه آن شخص را در قبري كه خودش كنده بود بيندازند تا اثري از مسئله باقي نماند. امّا حقايق كم كم منعكس مي شد وحتي در كاخ يزيد توسط همسرش هند. و اين هند غير از هند جگرخواري است كه قلب حضرت حمزه را از سينه بيرون كشيد و آن را خورد. حضرت زينب در خطبه اي كه در كاخ يزيد مي خواند مي گويد: شما فرزند كسي هستيد كه جگر عموي پيغمبر را در زير دندان خود گذاشت. به هرحال دشمن تصور مي كرد پيروز است و ازديدگاه نظامي هم پيروز بودند. ا مروز هم اگر ما به هر جاي دنيا برويم و به يكي از مفسران نظامي بگوييم دو دسته روبروي هم قرار گرفته اند يكي با مقدار نيروي اندك و ديگري با نيروي زياد وگروه اول از روي اجساد نيروي كمتر گذشتند كدام يك پيروز شده است؟بدون ترديد هر كارشناسي خواهد گفت: آنهايي كه از روي جسد مقابل گذشتند پيروز هستند . در فرهنگ نظامي مادي كه دنياي امروز گرفتار آن هست پيروزي يعني گذشتن از روي جسد دشمن. امّا كربلا خلاف همه ي اين جريان هاست. آناني كه زير لگام اسبان لگدكوب شدند، پيروز شدند و امروز تاريخ بهترين قاضي دادگر است كه نشان مي دهد حسين پيروز شد با وجود اين كه يارانش تكه تكه شدند و به تعبيري كه در تاريخ آمده: «ارباً اربا» وقتي امام حسين مي خواست علي اكبر را از زمين بردارد و به خيمه بياورد نمي توانست از زمين بلندش كند بعضي گفته اند چون كه جوانش بود و برخي گفته اند از بسمتأثر شده بود. ولي هيچ كدام نيست. آنچه تاريخ نوشته اين است كه علي اكبر قطعه قطعه شده بود هر طرف را كه بلند مي كرد مي ديد كه قسمت ديگر جداست و به زمين مي ا فتد به همين دليل ا مام نتوانست علي اكبرش را بلند كند و به خيمه ها بياورد. دشمنان از نظر نظاميپيروز شدند. در غروب كربلا عربده مي كشيدند و قاه قاه مي زدندكهماموفق شديم. هركس را عمر سعد صدا مي زد و مي گفت: چه كسي اين كار را كرده، براي هر مسئله اي ده نفر داوطلب حاضر مي شد. وقتي گفت كه كي لباس حسين(ع) را برده؟ ده نفر جلو آمدند و گفتند ما بوديم. «اسحاق بن حَيْره» آمد و گفت من بودم. هر كدام به اين سرقت و غارت و جنايت ا فتخار مي كردند.



كربلا، سريعترينرسوايي ظالمان درتاريخ

امّا چند روز بعد ورق برگشت. در تا ريخ هيچ حادثه اي اين قدر سريع طرف مقابل را رسوا نمي كند . برخي جريان ها بعد از گذشت بيست سال مظلوميتشان معلوم مي شود مثل شيخ فضل ا للّه نوري يا آيت اللّه كاشاني و ديگر شخصيت ها. اما كربلا سريع ترين حادثه اي است كه به رسوايي مي انجامد و بلافاصله چهره ي دشمن روشن مي شود. اين مشخصه مخصوص كربلا ست و ديگر جريان هاي تاريخي هيچ كدام اين مشخصه را ندارند. دشمنان احساس پيروزي مي كردند و در يك تحليل سطحي هيچ ترديدي نيست كه آن ها پيروزند . اما چند روز بعد جريان عوض شد.عمر سعد كه حالا در غروب روز عاشورا اين قدر مغرور پيروزي است كه فرمان مي دهد كشته هاي خود را جمع كنند و بر همه نماز مي گزارد .( با پيش نمازي عمر سعد بر كشتگان دشمن نماز بر پا مي شد. يعني اين ها كهآمده اند در مقابل امام حسين(ع) قرار گرفته اند بي نماز نبوده اند، نماز خوان بوده اند و نماز ميّت را هم بر پا كردند و به نيّت رفتن به بهشت به كربلا آمدند!) تصور نكنيد در كربلا جنگ برسر اسلام و مثلاً كفر است – كفر به معني اين كه خدا ناپرستند – نه اصلاً ! عمر سعد به انگيزه ي رفتن به بهشت سپاه را به جنگ امام حسين آورد. غروب روز تاسوعا و در صبح روز عاشورا وقتي كه امام حسين لشكرش را آماده كرد عمر سعد گفت: « يا خيل اللّه! اركبي وبا لجنةِ أبشري » اي لشكر خدا سوار شويد .مي خواهم به شما بشارت بهشت بدهم . از« اللّه» صحبت مي كند و اين ها كه در كنار عمر سعد قراردارند به اميد بهشت حسين را به شهادت مي رسانند . ببينيد تبليغ چه قدر مي تواند مؤثر باشد.با اين تبليغ چقدر حقايق مي تواند عوض شود كه برخي فكر كنند كه خود حق اند و اين ها باطل.جالب است بدانيداين شعارعمرسعد، شعارپيامبردرجنگ ها نيزبوده است. در كربلا شخصي است به نام ابن حَوْزَه . اين شخص نزديك خيام ابا عبدا للّه آمد. امام حسين(ع) نزديك صبح روز عاشورا فرمان مي دهد پشت خيمه ها آتش روشن كنند. خندقي در آوردند و خندق را پر از خاشاك كردند. امام فرمود: اين ها را روشن كنيد وآتش شعله ور شد. وقتي شعله بلند شد ابن حَوْزَه نزديك آمد و گفت: «ياحسين عجَّلتَ بالنّار» خيلي شتاب داري كه به آتش بروي . منظورش روشن است يعني چه قدر زود مي خواهي به جهنم بروي كه امّام حسين در حقش نفرين فرمود:كه خدايا او را به آتش بكشان و او را بميران كه اين طور هم شد. تا آمد برگردد پايش ا ز ركاب اسب جدا شد و به زمين افتاد واسب او را روي زمين مي كشاند تا اين كه يكي از ياران امام از راه رسيد و با يك ضربه پايش را جدا كرد و پاي ديگر هم درركاب بود و اسب او را مي كشيد تا اين كه در گودالي از آتش افتاد و كشته شد. اين ها اين طور فكر مي كردند كه امام حسين(ع) را بكشند به بهشت خواهند رفت و فكر مي كردند امام ضد دين و ضد خليفه است. وقتي امام حسين(ع) آمد مقابل لشكر عمر سعد فرمود: مي دانيد من كي هستم؟ مگر شما به من نامه ننوشتيد. بعضي از نامه فرستادگان در كربلا گفتند: چرا تو دست بيعت به اميرالمؤمنين نمي دهي(منظور دست بيعت با يزيد است) آن ها تصور مي كردند كه يزيد اميرا لمؤمنين است. بعدازكربلا آناني كه فكر مي كردند پيروز شده اند چند روز بعد دريافتند مسئله ديگرگونه است. كربلا، شتاب شگفتي در رسواگري داشتو كمي بعد از عاشورا، صداي شكستن استخوان ستم در همه جا پيچيد.



سرانجام عمرسعد

همان عمر سعدي كه حالا فكر مي كرد پيروز است به كوفه به كاخ عبيد ا للّه مي رود و مي گويد جريان تمام شد تو از من خواستي كه بر حسين سخت بگيرم به من گفتي : «جَعجِع با لحسين » من حسين را هم كشتم. اما سخنراني حضرت زينب كار خود را كرد. عبيد اللّه به عمر سعد گفت: نامه اي كه به تو دادم كه حسين را بكشي كجاست؟ عمر سعد فوراً احساس كرد كه ...





مي خواهد سند را از دستش بگيرد. گفت: پيش من نيست در جريان نبردگم شده است. عبيد اللّه گفت اگر نامه را ندهي سر از بدنت جدا مي شود و بعد او را با خفت و خواري از كاخ بيرون كرد. عمر سعد همين كه پايش را از كاخ يزيد بيرون گذاشت هركس به او مي رسيدمسخره اش مي كرد و به او سنگ مي زد. حتي بچه ها وقتي نزديكش مي رسيدند آب دهان به صورتش مي انداختند و عمر سعد با اين وضع به خانه برگشت. وقتي به خانه رسيد باخودگفت: اي بدبخت، اي شقي، خسر الدنيا و الاخره: اي بدبخت دنيا و آخرتت را از دست دادي. به اميد رسيدن به حكومت ري وگرگان حسين(ع) را كشتي پس هم دنيا و هم آخرت را از دست دادي . فردا چه جوابي در مقابل فاطمه و پيغمبر داري وقتي به تو بگويد چرا حسين را كشتي؟ مي گويند وقتي به خانه وارد شد سر را به ديوار مي زد و مي گفت : مالي و لِلحسين: چه مرگت بودكه با حسين در افتادي؟ چرا اين كار را كردي؟ خود را سرزنش مي كرد و بعد از آن هم با خفت و خواري كشته شد.

بنا به گفته ي تاريخ مختار سراغ عمر سعد فرستاد . عمر سعد امان نامه اي از مختار گرفته بود . در اين امان نامه نوشته شده بود كه حق خارج شدن از منزل نداري اگر از خانه خارج شوي كشته خواهي شد اگر چه براي قضاي حاجت، حتي براي قضاي حاجت، اين طور نوشته بود. يعني عمر سعد تحت هيچ شرايطي نمي توانست از خانه خارج شود و تصور مي كرد با اين امان نامه مختار كاري با او ندارد تا اين كه مختار دنبال او فرستاد. وقتي به سراغ او رفت در خانه ي ديگري رفته با اين تصور كه بگويد مختار مي خواست مزاحمم شود امّا سراغش رفتند و با خفّت و خواري در خانه اش او را كشتند. اين همان نفريني بود كه امام حسين در حقش كرد. يزيد هم همين طور بعد پشيمان شد ا لبتّه پشيماني وا قعي نبود. اما در بين مردم رسوا شد. يزيد بارها به امام سجّاد مي گفت: خدا لعنت كند عبيد ا للّه را چرا كه مقصر او بود من نمي خواستم حسين را بكشم اگر او را دست بسته مي آورد، من اكرامش مي كردم . اما مقصر او بود كه اين كار را كرد. اين هم باور يزيد بود. وقتي يزيد خانواده ي ابا عبد اللّه را در شهر شام آزاد گذاشت و به آن ها گفت هر كاري مي خواهيد بكنيد. آن ها هر كدام در گوشه اي از شهر سخنراني گذاشتند. يك طرف مجلس عزاداري سكينه، يك طرف حضرت زينب ودر طرف ديگر ام كلثوم و امام سجّاد (ع) بود .

بنا براين جوّ شهر منقلب شد به طوري كه يزيد گفت: بهتر است زودتر اين ها را جمع كنيم و به مدينه بفرستيم و ا لّا نظام ما در خطر قرار خواهد گرفت. تصميم گرفتند كه قافله را به مدينه بفرستند و قافله تصميم داشت كه اوّل به كربلا برود.



سه درخواست امام سجاد(ع) از يزيد

مي گويند كه امام سجّاد سه درخواست از يزيد كرده بود. گفته بود من سه درخواست دارم :

1- اوّلين درخواست من اين است كه هر چه در كربلا غارت كرده ايد بياوريد. يزيد گفت : من در مقابل آن ها به تو پول مي دهم. امام فرمود: خير، ما احتياجي به پول نداريم . همان چيزها را مي خواهيم به خصوص دستگاه نخ ريسي حضرت زينب كه از حضرت فاطمه به او ارث رسيده بود. امّا آن ها نياوردند.

همان هايي كه روزهاي اوّل هر چه را دزديده بودند به عنوان سند افتخار بر روي دستانشان گرفته بودند حالا مخفي مي كردند چون مي ترسيدند مردم آن ها را شناسايي كنند و براي آينده ي آن ها خطرناك باشد. فقط جزئي از چيزهايي كه دزديده بودند از جمله گهواره ي علي اصغر و دستگاه نخ ريسي و چند پارچه را جمع كردند و آوردند.

2- دوّمين در خواست امام سجاد از يزيد اين بود كه اگر قرار است مرا بكشيد – يزيد قصد قتل امام را كرده بود- كسي را كه محرم اين زن ها باشدهمراه آنان به مدينه بفرست. يزيد گفت: من با تو كاري ندارم خودت مي تواني با آن ها بروي .

3-سوّمين در خواست اين كه سر پدرم را به من بدهي .



محل دفن سراباعبدالله(ع)

تقريباً اكثر تاريخ ها نوشته اند كه يزيد ابا كرد و سر ابا عبد اللّه را نداد اما از بردن سر ابا عبد اللّه به كربلا مي شود فهميد كه با اين خواسته موافقت شد . آن ها سر را برداشتند و قبل از رفتن به مدينه آن را همراه خود به موصل و از موصل به سمت كربلا بردند و در كربلا به بدن امام متصل كردند .

گرچه نقل تاريخ ها مختلف است و برخي مي گويند سر ابا عبد اللّه نزديك نجف است و الان هم در نجف جايي هم به نام رأس الحسين قرار دارد .(شانزده روايت متفاوت درموردمحل دفن سراباعبدالله(ع)هست.) اما مهم تر اين است كه حسين(ع)درقلب هاست(وفي قلوب من والاهُ قبرهُ)



نتيجه :

1.در جريان حق ، نبايد اصالت خود را گم كني . اگر مشكلات اندك بود محكم باشي و اگر دشواري ها بيشتر شد از ايمان ما كاسته نشود و ضعف و سستي در اراده ي ما راه نيابد. اين درسي است كه از كربلا مي گيريم. اگر حسينت را كشتند بماني، اكبر را گرفتند بماني، اگر تازيانه ات زدند سست نشوي. تحقير و توهينت كردند اراده ات متزلزل نشود. همه چيزت را گرفتند و الان هيچي جز خدا نداري. به همين سرمايه (داشتن خداوند )افتخار كني وفكر كني كه همه چيز داري . چون آن كه خدا را دارد همه چيز دارد و آن كه خدا را ندارد هيچ چيز ندارد .اربعين روزاثبات اين حقيقت است.كاروان داغداركوفه وشام چنين است.

2.آنان اصالتشان را نباختند و اين قافله، قافله ي عزيزي است. معمولاً اسارت علامت خفت وخواري است به ويژه در قديم مرسوم بود كه قافله ي اسير را در كمال خواري و سرافكندگي حركت مي دادند . اما اين قافله ، قافله اي عظيم است و اين نشان دهنده ي اين است كه حق هيچ وقت ذليل نمي شود «العزيللّه و لرسوله و للمؤمنين» : عزت متعلق به خدا و رسول خدا و مؤمنين است. بنا براين مؤمن هيچ گاه ذليل نخواهد بود هميشه عزيز است حتي اگر در بند باشد. اربعين نمايش عزت است. پيروزي انسان دررهپويي راه حق وخفت وخواري گريزناپذيرباطل است.

اربعين يعني بداني: شير در قفس هم شير است و گرگ و روباه يا خرگوش ترسو و بزدل در هيچ شرايطي اگر خود را در قيافه ي شير ظاهر كند شير نخواهد بود.

قافله ي كربلا قافله اي عزيز است. اين از مشخصات برجسته ي قافله اي است كه به كربلا بر مي گردد.

3.اين قافله فاتح است و دشمن رسواست .

چرا فاتح است؟ چون دشمن را شكست. اما نه يك شكست نظامي. قافله ي سي و دو نفري ميدان كربلا در طول اين مدّت حتّي يك سنگ پرتاب نكردند و نه حتّي يك سيلي زدند. هيچي نداشتند، تنها حربه اي كه داشتند سخنراني و اشك كه علامت مظلوميّت بود و سرهاي بر نيزه. اما اين ها پيروز شدند و يزيد شكست خورد. و اين درسي است براي ما كه بدانيم حق پيروز ا ست اما در صحنه ي عمل اين باور را نداريم. شك مي كنيم. الان گاهي وقت ها فكر مي كنيم يعني جداً پيروز مي شويم، يعني واقعاً اين مشكلات حل خواهد شد. آنچه را كه دنبا لش هستيم به آن خوا هيم رسيد. هيچ ترديد نكنيد، وقتي تضمين خداست، پيروزي حتمي است. « لا يخلف الله ا لميعاد» خدا به عهد خود وفا خواهد كرد و خلاف نخواهد كرد. اين حقيقت است. اسيران پيروز شدند، نه پيروز بعد از كر بلا، پيروز هميشه ي تاريخ. چون آنان ماندند و از يزيد هيچ جز نامي باقي نماند و يزيد هيچ وقت الگو نيست.

امروز در هيچ جاي دنيا كسي يزيد را الگو نمي گيرد حتي يزيدي ها ، آن هايي كه شگرد ونقش يزيد را ايفا مي كنند هرگز نمي گويند من افتخار مي كنم كه نقش يزيد را ايفا مي كنم. اما چه قدر انسانند كه افتخار مي كنند كه در خط حسين هستند يا دلشان مي خواهد حسيني رفتار كنند.

كساني كه اعتقادات اسلامي ندارند مثل گاندي كه گفت: من نهضت بزرگ هندوستان را مديون حركت كربلا هستم و آنچه كه من انجام دادم چيزي نيست جز اين كه ا لفباي آن را از كربلا گرفتم. خيلي ها به كربلاا فتخارمي كنند اما هيچ كس به يزيد افتخار نخواهد كرد.

نتيجه ي يك بحث فشرده و كوتاه در اين فرصت كوتاهي كه هست اين است كه: اربعين نشان دهنده ي اين است كه اي مؤمن !اي مسلمان ! اي معتقد به مكتب حسين !

اگر د لت مي خواهد گل بچيني اين گل خار دارد – و قتي كه گل را مي خواهيد جداكنيد. خار نمي گذارد به گل نزديك شويد – ا مّا كسي كه اراده دارد گل را بچيند به خارها توّجه نخواهد كرد .

اين خارها عبارت اند از: خار تحقير، خار توهين، خار تازيانه، خار اسارت، خار غربت و هزاران خار ديگر كه در مسير وجود دارند. كسي كه حق مي خواهد، همه را پشت سرخواهد گذاشت .

مؤمن رهسپار قلّه است و سنگلاخ ها و درهّ ها و موانع هيچ كدام اراده ي او را سست نمي كن