بازگشت

ادبيات عاشورا، از صاحب بن عباد تا محتشم كاشاني



سلطان ولد (وفات 712 هجري)

سلطان ولد فرزند «جلال الدين محمد بلخي» است، وي هم مانند پدر، در نظم و نثر توانا بوده و به شيوه پدر نيز سخن گفته است:

دو نمونه از اشعار سلطان ولد كه اشاره به حضرت امام حسين عليه السلام دارد، در ذيل ارائه مي گردد:

نِخْوَت كم كن، چو حسين و حسن كبر و مني را مفزا چون يزيد

كبر و فزوني علف دوزخند هر كه زد او كم [1] به بهشتي خزيد و در غزل ديگري گفته است:

چو تو نيست هيچ شيخي، تو وراي با يزيدي تو عزيز چون حسيني، نه ذليل چون يزيدي [2] .


علاءالدوله سمناني (وفات 736هجري)

علاءالدوله از صوفيان و عارفان بزرگ قرن هفتم و اوائل قرن هشتم هجري (معاصر پادشاهان ايلخاني) و به ظاهر شيعه اثني عشري بوده است.

در قصيده اي گويد:

كمال حُسن خُلف اندر حسن دان وفا اندر شهيد كربلا بين و در قطعه اي هم گفته است:

ز حُسن حَسَن برخوري [1] وز حسين شوي در معارف امين محمّد صلي الله عليه و آله

اگر هستي از دوستداران ايشان توئي پيرو راستين محمّد صلي الله عليه و آله

ايا رب كني عون آل العبا كه اين است نقش نگين محمّد صلي الله عليه و آله

حسن با حسين فاطمه با علي عليهم السلام بُدند بر يسار و يمين محمّد صلي الله عليه و آله

اگر منصفي راست گو، آن زمان جز ايشان كه بودند، گُزين محمّد صلي الله عليه و آله [2] .


اوحدي مراغه اي اصفهاني (وفات 738هجري)

اوحدي يكي از مشهورترين شاعران قرن هشتم هجري مي باشد، وي اصلش از اصفهان بوده، اما مدتي از عمر خود را درمراغه گذرانده و در همان جا هم فوت نموده و به خاك سپرده شده است و به همين خاطر به او لقب مراغه اي داده اند.

برخي از صاحبان تراجم و كتب، اوحدي را شافعي مذهب دانسته اند، ليكن از اشعار او برمي آيد كه شيعه بوده و تقيّه مي كرده است.

نمونه هائي از اشعار او در ذيل تقديم مي گردد:

اهل بيت تو سر به سر نورند بر زمين حرّ و بر فلك حورند

وارثانند دين و علمت را حارسان گشته مر يقينت را

هر كه چيزي بيافت، زيشان يافت گُم شد آن كس كه روي از ايشان تافت

ديدم از خوان آن نفيس عرب متصل نفس كربلا به كرب

نشود جور بر چنان شاهي مگر از چون يزيد گمراهي

بخت [1] آن كس كه سر به خواب كشيد تيغ بر روي آفتاب كشيد [2] .

به حديث حيات پيوندت به جگر گوشگان دلبندت

به شهيدان كربلا زفسوس به ستم كشتگان مشهد طوس [3] و در قصيده اي كه در مدح حضرت علي عليه السلام سروده، گفته است:

من بسته بند توأم، خاك دو فرزند توأم در عهد و پيوند توأم، با داغ و طوق قنبري اشعار زير در منقبت حضرت امام حسين عليه السلام است، اين اشعار مي رساند كه اوحدي به كربلا نيز سفر كرده و اين اشعار را در آنجا سروده است: [4] .

اين آسمان صدق و درو اختر صفاست يا روضه مقدس فرزند مصطفاست

اين داغ سينه اسدالله و فاطمه عليهما السلام است يا باغ ميوه دل زهرا و مرتضاست عليهما السلام

اي ديده، خوابگاه حسين علي عليه السلام است اين يا منزل معالي و معموره علاست

اي تن، توئي و اين صدق دُرّ لَوْ كُشِف [5] اي دل توئي، و اين گُهرِ كانِ «هَلْ أتاست»

اي جسم خاك شو، كه بيابان محنت است وي چشم، آب ريز، كه صحراي كربلاست

سرها برين بساط، مگر كعبه دلست رخها بر آستانه، مگر قبله دعاست

اي بركنار و دوش نبي بوده منزلت قنديل قبه فلكي خاك اين هواست

تو شمع خاندان رسولي براستي پيش تو همچو شمع بسوزد درون راست

بر حالت تو رقّت قنديل و سوز شمع جاي شگفت نيست، نشاني ازين عزاست

قنديل از اين دليل كه زردست روشن است كو را حرارت از جگر ماتم شماست

هر سال تازه مي شود اين درد سينه سوز سوزي كه كم نگردد و دردي كه بي دواست

كار فتوّت از دل و دست تو راست شد اندر جهان بگوي كه اين منزلت كِراست؟

در آب و آتشيم چو قنديل بر سرت آبي كه فيضش از مدد آتش عناست

قنديل اگر هواي تو جويد بديع نيست زيرا كه گوهر تو ز درياي «لافتي» ست [6] .

زرّينه شمع بر سر قبرت چو موم شد زان آتشي كه از جگر مؤمنان بخاست

اي تشنه فرات يكي ديده باز كن كز آب ديده بر سر قبرِ تو دجله هاست

آتش عجب كه در دل گردون نيوفتاد در ساعتي كه آن جگر تشنه، آب خواست

شمشير تا زبدگهري در تو دست بُرد نامش هميشه هندو و سر تيز و بي وفاست

از پيرهن كه گشت به دست حسود چاك اندر برِ معاويه ديريست تا قباست

فرزند بر عداوت آبا پراكَنَد تخم خصومتي كه چنين لعنتش سزاست

گرديست بر ضمير تو، زان خاكسار و ما بر گورت آبِ ديده فشانان ز چپ و راست

از بهر كشتن تو بكشتن يزيد را لايق نبود، كشتن او لعنت خداست

با دوستان خويشتن از راه دشمني رويت گرفته از چه و خاطر دُژم چراست

گردون ناسزا ز شما عذرخواه شد امروز اگر قبول كني عذر او سزاست

شاهان به پرسش تو ز هر كشور آمدند وانگه به بندگي تو راضي، گرت رضاست

از آب چشم مردم بيگانه، گِرد تو گِرداب شد، چنان كه برون شد به آشناست

حالت رسيدگان غمت را گرفت شور شورابه دو ديده يك يك برين گواست

كار مخالفان تو، برون اُفتد از نوا چون در عراق ساز حسيني كنند راست

بر عود تربتِ تو، چو شكّر بسوختم از شكّرت بپرس كه اين آتش از كجاست

چون كاه مي كِشد به خود اين چهره هاي زرد اين عود زن نگار كه همرنگ كهرباست

عودي كه ميوه دل زهرا عليها السلام درو بود نشكفت اگر شكوفه او زهره سماست

صندوق تو زروي، به زر در گرفته ايم وين زر فشاني ارچه برويست بي رياست

روزي ز سرگذشت تو ديدم حكايتي زان روز باز پيشه من نوحه و بُكاست

تا ميل قبه تو درآمد به چشم من تاريكي از دو چشم جهان بين من جداست

برتربت تو وقف كنم كاسهاي چشم زيرا كه كيسه زرم از سيم، بي نواست

تابوت تو ز ديده مرصّع كنم به لعل وين كار كردنيست، كه تابوت پادشاست

چشم ار ز خون دل شودم تيره باك نيست در جيب و كيسه خاك تو دارم، كه توتياست

چون خاك عنبرين ترا نيست آهويي مانندش ار بنافه چيني كنم، خطاست

قلب سياه سيم تنم زرّناب شد زين خاك سرخ فام كه همرنگ كهرباست

كردم به حلّه [7] روي ز پيشت بحليه ليك پايم نمي رود كه مرا ديده از قفاست

زان چشم دور بين چه شود گر نظر كني در حال «اوحدي» كه برين آستان گداست

او را بس اينقدر كه بگوئي ز روي لطف با جدّ و با پدر كه فلاني غلامِ ماست

كردم وداع، اين سخن اين جا گذاشتم بيگانه را مَده، سخن من كه آشناست

گر تن سفر گزيد ز پيشت، مگير عيب دل را نگاه دار، كه در خدمتت بپاست [8] .


كمال الدين محمود، معروف به خواجوي كرماني (وفات 753 هجري قمري)

«خواجوي كرماني» از گويندگان به نام نيمه دوم قرن هفتم و نيمه اول قرن هشتم هجري است. وي از معاصران سلطان «الجايتو» (سلطان محمد خدابنده) و فرزندش سلطان «ابو سعيد بهادر» از پادشاهان تيموري بوده است.

از اشعار خواجو بر مي آيد كه شيعه دوازده امامي بوده و اين درحالي است كه مراد و مرشد او شافعي مذهب بوده اند.

خواجو، د رمدح خاندان رسالت اشعار بسيار دارد كه در اكثر آنها بالصراحه، به حضرت مهدي قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) اظهار اعتقاد كرده و ظهور مهدي را انتظار داشته است.

از جمله در خلوص عقيده نسبت به امامان شيعه و در مناقب آنان گفته است:

يا رب به حق آن چمن آراي لَوْ كُشِفْ [1] كو بود سر و خوش نظر باغ لافتي [2] .

يا رب به حقّ خُلق حسن كز شمامه اش بوئي است در نسيم روان پرور صبا

يا رب به حق آن گل سيراب تشنه لب كورا نصيبه كرب و بلا شد به كربلا

يا رب به حق آن علي عالي آستان كو بود در ممالك توحيد پادشا

يا رب به حقّ خازنِ گنجينه هُدي باقر عليه السلام كه بود مخزن اسرار اهتدا

يا رب به حق جعفر صادق عليه السلام كه آفتاب باشد چو صبح، بر نفسِ صدقِ او گوا

يا رب به حق موسي كاظم عليه السلام كه چون كليم بودي به طور قرب شب و روز در دعا

يا رب به حق آن عليِ موسوي گهر گو را نهند خسرو معموره رضا عليه السلام

يا رب به حق آن تقيِ متقي كه او اَقطاب هفت صومعه را بود مقتدا

يا رب به حق شمعِ سراپرده تقي عليه السلام يعني علي نقي عليه السلام، صدفِ گوهرِ تقا [3] .

يا رب به حق شكّر شيرين عسكري عليه السلام كو بود طوطي شكرستان اتّقا [4] .

يا رب به حقِ مهدي عليه السلام هادي كه چرخ را باشد به آستانه مرفوعش التجا [5] .

نمونه هاي ديگري از اشعار او:

به خون حلق حسين و به حُسنِ خُلق حسن به جدّ و جهد و جهادِ مهاجر و انصار [6] .

خون شفق در كنار چرخ به سوك حسين عليه السلام دود غسق در جگر دهر، به داغ حسن عليه السلام

آنكْ بود رعد را، از غم او ناله كار وانك بود ابر را، بي رخ او گريه فن

روضه تحقيق را، گيسوي آن ضميران گلشن توحيد را، عارض اين نسترن

يافته خُلد برين، از لب اين ناردان و آمده در باغ دين، قامت آن نارون

نيست به جز ذكرشان، مفتي جان فنون نيست به جز فكرشان دوحه دل را فنن [7] .

در تركيب بندي كه همه توحيد و نعت خداوند و اوصاف حضرت علي عليه السلام و مصائب وارده بر اهل بيت عليهم السلام مي باشد، گفته است:

آن گوشوارِ عرش، كه گردون جوهري با دامني پر از گُهرش بود مشتري

درويش ملك بخش و جهاندار خرقه پوش خسرو نشان صوفي و سلطان حيدري

در صورتش معين و در سيرتش مبين انوار ايزدي و صفات پيمبري

در بحر شرع لؤلؤي شهوار و همچو بحر در خويش غرقه گشته، ز پاكيزه گوهري

اقرار كرد حُرِّ يزيدش، به بندگي خط بازداده روح امينش به چاكري

لب خشك و ديده تر شده از تشنگي هلاك وانگه طفيل خاك درش خشكي و تري

از كربلا بدو، همه كرب و بلا رسيد آري همين نتيجه دهد ملك پروري [8] و در قصيده اي هم گفته است:

ذكر غبار درگهِ آن مير هاشمي شاهان سر فراز، بر افسر [9] نوشته اند

در گوش ما مدايح شبّير خوانده اند بر جا ن ما مناقب شبّر [10] نوشته اند [11] و در تركيب بندي كه باز، در نعت سلطان انبياء و مناقب ائمه عليهم السلام سروده مي گويد:

به حلقِ تشنه آن رشكِ غنچه سيراب كه رخ به خون جگر شويد از غمش عنّاب

شه دو مملكت و شهسوار نه مضمار مه دوازده برج و امام شش محراب

فروغ جان رسول و چراغ چشم بتول بهار عشرت و نوباوه دل اصحاب

حديث مقتل او گر به گوش كوه رسد شود ز خون دل، اجزاي او عقيق مذاب

و گر سپهر برد، نام آتش جگرش كند به اشك چو پروين [12] ستارگان را آب

به كربلا شد و كرب و بلا به جان بخريد گشوده بال و ازين تيره خاكدان بپريد. [13] .


پاورقي

[1] يعني قناعت كرد.

[2] ديوان سلطان ولد، چاپ 1338، صفحات 122 و 431.


[1] يعني اگر از حُسن خُلق حسن و حسين برخوردار باشي.

[2] ديوان عللاءالدوله سمناني، به اهتام عبدالرفيع حقيقت، چاپ 1364، صفحات 27 و 281.


[1] كوتاه شده كلمه بدبخت است كه بنا به ضرورت شعري صورت گرفته است.

[2] مقدمه كليات اوحدي، به تصحيح مرحوم سعيد نفيسي، چاپ 1340، به نقل از مجالس المؤمنين قاضي نورالله مرعشي شوشتري شهيد.

[3] كليات اوحدي، ص 489.

[4] اگر سفر اوحدي به كربلاي معلي درست باشد او اولين شاعري است كه پس از ديدار حقيقي از مرقد منوّر حضرت امام حسين عليه السلام شعري سروده و ما در اين سلسله مقالات از او ياد كرده ايم.

[5] اشاره است به كلام گهربار حضرت امام علي عليه السلام كه فرموده اند: «لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ ما اَزددتُ يقيني» يعني اگر پرده ها هم برداشته شود، چيزي بر يقين من افزوده نمي گردد. در اين زمينه به كتاب «مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام» چاپ تهران، 1389هجري قمري، ص 3 مراجعه فرمائيد (به نقل از كتاب اشك خون، احمد احمدي بيرجندي، چاپ 1369، ذيل صفحه 34).

[6] اشاره به حضرت علي عليه السلام و عبارت معروفي است كه درباره آن حضرت بيان گرديده است.

[7] منظور ترك شهر مقدس كربلا و حركت به سوي شهر حله است كه در گذشته در مسير زائران قرار داشته است.

[8] كليات اوحدي اصفهاني مراغه اي صفحات 4 تا 6.


[1] شرح آن در زير نويس صفحات قبل ارائه گرديد.

[2] منظور از باغ لافتي حضرت علي عليه السلام مي باشد كه در زيرنويس هاي قبلي بدان اشاره شد.

[3] هر دو به معني پرهيزگاري است.

[4] هر دو به معني پرهيزگاري است.

[5] ديوان خواجوي كرماني، به اهتمام احمد سهيلي خوانساري، صفحات 571 و 572.

[6] منبع بالا، ص 50.

[7] منبع قبل، ص 103.

[8] همان، ص 131.

[9] افسر به معني تاج و كلاه شاهي است.

[10] به هنگام نامگذاري حضرت امام حسين عليه السلام و انجام تبادل نظر بين رسول خدا صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام جبرئيل نازل شد و گفت: يا رسول الله آن پسر (امام حسن) را به نام يك پسر هارون نبي برادر حضرت موسي عليه السلام شبّر(حسن) نام گذاري نمودي، اين فرزند هم بايد كه همنام ديگر پسر هارون شبّير نام نهاده شود(شبّر و شبّير) عبري است و عربي آن يعني حسن و حسين براي اطلاع بيشتر به كتاب روضة الشهداي ملاحسين كاشفي سبزواري، ص 192 مراجعه فرمائيد.

[11] ديوان، ص 585.

[12] چند ستاره كوچك كزه به شكل يك ستاره ديده مي شوند ثريا هم گفته شده است.

[13] ديوان، ص 616.



محمد قاسم هاشمي