بازگشت

ادبيات عاشورا2


سلطان ولد (وفات 712 هجري)



سلطان ولد فرزند «جلال الدين محمد بلخي » است،وي هم مانند پدر، در نظم و نثر توانا بوده و به شيوه پدر نيز سخن گفته است:



چو تو نيست هيچ شيخي



تو وراي با يزيدي



تو عزيز چون حسيني



نه ذليل چون يزيدي



علاءالدوله سمناني(وفات 736هجري)



علاءالدوله از صوفيان و عارفان بزرگ قرن هفتم و اوائل قرن هشتم هجري (معاصر پادشاهان ايلخاني) و به ظاهر شيعه اثني عشري بوده است.



در قصيده اي گويد:



كمال حسن خلف اندر حسن دان



وفا اندر شهيد كربلا بين



و در قطعه اي هم گفته است:



ز حسن حسن برخوري و ز حسين شوي



در معارف امين محمد(ص) اگر هستي



از دوستداران ايشان توئي پيرو راستين



محمد(ص) ايا رب كني عون آل العبا



كه اين است نقش نگين محمد(ص)



حسن با حسين فاطمه با علي عليهم السلام



بدند بر يسار و يمين محمد(ص)



اگر منصفي راست گو، آن زمان



جز ايشان كه بودند، گزين محمد(ص)



اوحدي مراغه اي اصفهاني(وفات 738 هجري)



اوحدي يكي از مشهورترين شاعران قرن هشتم هجري مي باشد، وي اصلش از اصفهان بوده، اما مدتي از عمر خود را درمراغه گذرانده و در همان جا هم فوت نموده و به خاك سپرده شده است و به همين خاطر به او لقب مراغه اي داده اند.



برخي از صاحبان تراجم و كتب، اوحدي را شافعي مذهب دانسته اند، ليكن از اشعاراو برمي آيد كه شيعه بوده و تقيه مي كرده است.



نمونه هايي از اشعار او در ذيل تقديم مي گردد:



اهل بيت تو سر به سر نورند



بر زمين حر و بر فلك حورند



وارثانند دين و علمت را



حارسان گشته مر يقينت را



هر كه چيزي بيافت زيشان



يافت گم شد آن كس كه روي از ايشان



تافت ديدم از خوان آن نفيس عرب



متصل نفس كربلا به كرب



نشود جور بر چنان شاهي



مگر از چون يزيد گمراهي



بخت آن كس كه سر به خواب كشيد



تيغ بر روي آفتاب كشيد



به حديث حيات پيوندت



به جگر گوشگان دلبندت



به شهيدان كربلا زفسوس



به ستم كشتگان مشهد طوس



و در قصيده اي كه در مدح حضرت علي(ع) سروده، گفته است:



من بسته بند توام



خاك دو فرزند توام



در عهد و پيوند توام



با داغ و طوق قنبري



اشعار زير در منقبت حضرت امام حسين(ع) است، اين اشعار مي رساند كه اوحدي به كربلا نيز سفر كرده و اين اشعار را در آنجا سروده است:



اين آسمان صدق و درو اختر صفاست



يا روضه مقدس فرزند مصطفاست



اين داغ سينه اسدالله و فاطمه (عليهماالسلام) است



يا باغ ميوه دل زهرا و مرتضاست (عليهماالسلام)



اي ديده، خوابگاه حسين علي(ع) است



اين يا منزل معالي و معموره علاست



اي تن، توئي و اين صدق در لو كشف



اي دل توئي، و اين گهر كان «هل اتاست »



اي جسم خاك شو، كه بيابان محنت است



وي چشم، آب ريز، كه صحراي كربلاست



سرها برين بساط، مگر كعبه دلست



رخها بر آستانه، مگر قبله دعاست



اي بركنار و دوش نبي بوده منزلت



قنديل قبه فلكي خاك اين هواست



تو شمع خاندان رسولي براستي



پيش تو همچو شمع بسوزد درون راست



بر حالت تو رقت قنديل و سوز شمع



جاي شگفت نيست، نشاني ازين عزاست



قنديل از اين دليل كه زردست روشن است



كو را حرارت از جگر ماتم شماست



هر سال تازه مي شود اين درد سينه



سوز سوزي كه كم نگردد و دردي كه بي دواست



كار فتوت از دل و دست تو راست شد



اندر جهان بگوي كه اين منزلت كراست؟



در آب و آتشيم چو قنديل بر سرت



آبي كه فيضش از مدد آتش عناست



قنديل اگر هواي تو جويد بديع نيست



زيرا كه گوهر تو ز درياي «لافتي »ست



زرينه شمع بر سر قبرت چو موم شد



زان آتشي كه از جگر مومنان بخاست



اي تشنه فرات يكي ديده باز كن



كز آب ديده بر سر قبر تو دجله هاست



آتش عجب كه در دل گردون نيوفتاد



در ساعتي كه آن جگر تشنه، آب خواست



شمشير تا زبدگهري در تو دست برد



نامش هميشه هندو و سر تيز و بي وفاست



از پيرهن كه گشت به دست حسود چاك



اندر بر معاويه ديريست تا قباست



فرزند بر عداوت آبا پراكند تخم



خصومتي كه چنين لعنتش سزاست



گرديست بر ضمير تو، زان خاكسار و ما



بر گورت آب ديده فشانان ز چپ و راست



از بهر كشتن تو بكشتن يزيد را



لايق نبودكشتن او لعنت خداست



با دوستان خويشتن از راه دشمني



رويت گرفته از چه و خاطر دژم چراست



گردون ناسزا ز شما عذرخواه شد



امروز اگر قبول كني عذر او سزاست



شاهان به پرسش تو ز هر كشور آمدند



وانگه به بندگي تو راضي، گرت رضاست



كمال الدين محمود، معروف به خواجوي كرماني(وفات 753هجري قمري)



«خواجوي كرماني » از گويندگان به نام نيمه دوم قرن هفتم و نيمه اول قرن هشتم هجري است. وي از معاصران سلطان «الجايتو» (سلطان محمد خدابنده) و فرزندش سلطان «ابو سعيد بهادر» از پادشاهان تيموري بوده است.



از اشعار خواجو بر مي آيد كه شيعه دوازده امامي بوده و اين درحالي است كه مرادو مرشد او شافعي مذهب بوده اند.



خواجو، د رمدح خاندان رسالت اشعار بسيار دارد كه در اكثر آنها بالصراحه، به حضرت مهدي قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) اظهار اعتقاد كرده و ظهور مهدي راانتظار داشته است.



از جمله در خلوص عقيده نسبت به امامان شيعه و در مناقب آنان گفته است:



يا رب به حق آن چمن آراي لو كشف



كو بود سر و خوش نظر باغ لافتي



يا رب به حق خلق حسن كز شمامه اش



بوئي است در نسيم روان پرور صبا



يا رب به حق آن گل سيراب تشنه لب



كورا نصيبه كرب و بلا شد به كربلا



يا رب به حق آن علي عالي آستان



كو بود در ممالك توحيد پادشا



يا رب به حق خازن گنجينه هدي



باقر(ع) كه بود مخزن اسرار اهتدا



يا رب به حق جعفر صادق(ع) كه آفتاب



باشد چو صبح، بر نفس صدق او گوا



يا رب به حق موسي كاظم(ع) كه چون كليم



بودي به طور قرب شب و روز در دعا



يا رب به حق آن علي موسوي



گهر گو را نهند خسرو معموره رضا(ع)



يا رب به حق آن تقي متقي كه او



اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا



يا رب به حق شمع سراپرده تقي(ع)



يعني علي نقي(ع) ، صدف گوهر تقا



يا رب به حق شكر شيرين عسكري(ع)



كو بود طوطي شكرستان اتقا



يا رب به حق مهدي(ع) هادي كه چرخ



باشد به آستانه مرفوعش التجا



نمونه هاي ديگري از اشعار او:



به خون حلق حسين و به حسن خلق حسن



به جد و جهد و جهاد مهاجر و انصار خون شفق



در كنار چرخ به سوك حسين(ع) دود غسق



در جگر دهر، به داغ حسن(ع) آنك بود رعد را



از غم او ناله كار وانك بود ابر را،



بي رخ او گريه فن روضه تحقيق را



گيسوي آن ضميران گلشن توحيد را



عارض اين نسترن يافته خلد برين



از لب اين ناردان و آمده در باغ دين



قامت آن نارون نيست به جز ذكرشان



مفتي جان فنون نيست به جز فكرشان دوحه دل را فنن



در تركيب بندي كه همه توحيد و نعت خداوند و اوصاف حضرت علي(ع) و مصائب وارده بر اهل بيت: مي باشد،گفته است:



آن گوشوار عرش، كه گردون جوهري



با دامني پر از گهرش بود مشتري



درويش ملك بخش و جهاندار خرقه پوش



خسرو نشان صوفي و سلطان حيدري



در صورتش معين و درسيرتش مبين



انوار ايزدي و صفات پيمبري



در بحر شرع لولوي شهوار و همچو بحر



در خويش غرقه گشته، ز پاكيزه گوهري



اقرار كرد حر يزيدش، به بندگي خط



بازداده روح امينش به چاكري



لب خشك و ديده تر شده از تشنگي



هلاك وانگه طفيل خاك درش خشكي و تري



از كربلا بدو، همه كرب و بلا رسيد



آري همين نتيجه دهد ملك پروري



و در قصيده اي هم گفته است:



ذكر غبار درگه آن مير هاشمي



شاهان سر فراز، بر افسر نوشته اند



در گوش ما مدايح شبير خوانده اند



بر جا ن ما مناقب شبر نوشته اند



و در تركيب بندي كه باز، در نعت سلطان انبياء و مناقب ائمه عليهم السلام سروده مي گويد:



به حلق تشنه آن رشك غنچه



سيراب كه رخ به خون جگر شويد



از غمش عناب شه دو مملكت و شهسوار



نه مضمار مه دوازده برج و امام شش محراب



فروغ جان رسول و چراغ چشم بتول



بهار عشرت و نوباوه دل اصحاب حديث



مقتل او گر به گوش كوه رسد شود ز خون دل



اجزاي او عقيق مذاب و گر سپهر برد



نام آتش جگرش كند به اشك چو پروين



ستارگان را آب به كربلا شد و كرب و بلا



به جان بخريد گشوده بال



و ازين تيره خاكدان بپريد

پاورقي

دانشنامه هاي حوزه علميه

محمد قاسم هاشمي