بازگشت

ضرب و جرح هاني


برخي نوشته اند هنگامي که هاني به عبيدالله گفت که: صلاح تو در اين است که خدم و حشم خود را بسوي شام گسيل داري و تو در اماني که به هر جا که مي خواهي بروي، مهران- غلام عبيدالله- بانگ برداشت که: واذلاه! اين چه خواري است که اين بنده (اشاره به هاني) تو را در قلمرو و حکومتت، امان مي دهد؟!

عبيدالله بانگ برداشت که: او را بگير!

مهران دو گيسوي هاني را گرفت و عبيدالله با عصائي که در دست داشت به بيني و پيشاني و صورت هاني مي زد تا اينکه بيني او را شکست و لباسش خون آلود شد و پوست و گوشت صورتش بر محاسنش فروريخت و از شدت ضربات وارده، عصا شکست. هاني براي دفاع از خود دست به قبضه ي شمشير برد و آن را از نيام بيرون کشيد ولي او را گرفتند.


عبيدالله به هاني گفت: مگر تو حروري [1] هستي که بر حکومت يزيد خروج مي کني و دست به شمشير مي بري؟! تو با اين کار خونت را حلال و کشتنت را مباح شمردي!

پس فرمان داد تا او را در محلي از قصر زنداني کردند.

اسماء بن خارجه که از اين عمل عبيدالله به خشم آمده بود از جاي برخاست و گفت: اي پيمان شکن! او را رها کن! به ما گفتي که او را به نزد تو آوريم و تو به جان او افتادي و اينک قصد کشتن او را کرده اي؟!

عبيدالله فرمان داد تا او را نيز زدند.

محمد بن اشعث (يکي از همراهان اسماء) که اوضاع را چنين ديد گفت: رأي امير را بپسنديم چه به سود ما باشد و چه به زيان ما! [2]


پاورقي

[1] «حروراء» به قصر و مد در اصل اسم قريه‏اي است در نزديکي کوفه، و اصطلاحا به خوارج گفته مي‏شود، چون اولين اجتماع آنها در اين مکان بوده است. (مجمع البحرين 263 /3).

[2] کامل ابن ‏اثير 29 /4.