بازگشت

شريک و نقشه ي قتل عبيدالله


هنوز شريک با مسلم بن عقيل گرم سخن بود که دق الباب شد و خبر آوردند که امير بر در خانه است. مسلم در گوشه اي از خانه پنهان شد و عبيدالله بن زياد با غلامش مهران وارد خانه گرديد و در کنار شريک نشست و به پرس و جوي احوال او پرداخت.


شريک لحظه شماري مي کرد تا مسلم از مخفيگاه خود بيرون آيد و به ابن زياد حمله کرده و او را به هلاکت برساند ولي انتظار او سودي نداشت، شريک که برآشفته بود عمامه ي خود را از سر برمي داشت و بر زمين مي نهاد و باز آن را بر سر مي نهاد و اين کار را تکرار مي کرد، و چون ديد که از مسلم خبري نشد، بطوري که مسلم صداي او را بشنود به قرائت اشعار پرداخت تا جايي که رو به مخفيگاه مسلم کرد و گفت: سيراب کنيد او (ابن زياد) را اگر چه به مرگ من منتهي گردد [1] .


عبيدالله بن زياد که از حرکات شريک، شگفت زده شده بود رو به هاني بن عروه (صاحب خانه) کرده گفت: گويا پسر عموي تو هذيان مي گويد.

هاني گفت: شريک از آن روزي که بيمار شده با خود حرف مي زند و نمي داند که چه مي گويد [2] .



پاورقي

[1] ما تنظرون بسلمي لا تحيوها

حيوا سليمي و حيوا من يحييها



هل شربة عذبة اسقي علي ظما

و لو تلفت و کانت منيتي فيها



و ان تخشيت من سلمي مراقبة

فلست تامن يوما من دواهيها.

[2] مقتل الحسين مقرم 152.