بازگشت

زيد بن رقاد


او همان کس است که مي گفت: من بسوي نوجواني تير انداختم و او دستش را بر پيشاني نهاد و آن تير دستش را به پيشاني دوخت و نتوانست دست خود را از پيشانيش جدا کند و چنين مي گفت: بار خدايا! اينان ما را کم شمردند و خوار ساختند، خداوندا! اينان را بکش همانگونه که ما را کشتند و آنان را خوار کن چنانکه ما را خوار کردند، سپس تير ديگري به آن نوجوان زدم، پس به بالين او آمدم تا تيري که با آن او را کشتم، از پيشاني او بدر آوردم، ديدم که از دنيا رفته بود، تير را بيرون آوردم ولي پيکان آن تير در پيشانيش ماند.

مختار، عبدالله بن کامل را با گروهي براي دستگيري او فرستاد، خانه ي او را محاصره کردند، پس با شمشير از منزل خارج شد، ابن کامل ياران مختار را گفت: با شمشير و نيزه بر او حمله نکنيد بلکه او را با تير زده و سنگباران کنيد، پس او را تيرباران و سنگباران کردند تا روي زمين افتاد ولي هنوز زنده بود، پس او را به آتش


سوزانيدند [1] .


پاورقي

[1] کامل ابن ‏اثير 243 /4.