شعبي گويد: پس از گواهي همه ي آن گروه که فقط من و پدرم در آنها نبوديم، ابراهيم از صدر مجلس برخاست و مختار را در بالاي مجلس نشانيد و او را گفت: دست خود را بده تا با تو بيعت کنم، پس با مختار بيعت نمود، آنگاه دستور داد ميوه و شربتي از عسل آوردند و ما خورديم سپس بپاخاستيم و ابراهيم بن اشتر نيز با ما آمد، مختار سوار شد ابراهيم نيز او را مشايعت کرد تا او را به منزل رساند.

شعبي گويد: ابراهيم هنگام بازگشت دست مرا گرفت و خواست که با او بازگردم، چون مراجعت کرديم به خانه ي او رفتم، پس به من گفت: چه شد که تو و پدرت گواهي بر صحت نامه ندادي؟ آيا مي پنداري که اينان شهادت به ناحق داده باشند؟ گفتم: اينان گواهي دادند و اينها از سادات قراء و بزرگان کوفه و سواران عرب اند و بجز حق نگويند.

ابراهيم گفت: من اين سخن را گفته و من شهادت اين گروه را باور ندارم، ولي رأي من همان نظر اين جماعت است و دوست دارم، با آنها قيام کنم و اين امر تمام شود و من او را از آنچه در دل دارم آگاه نکردم.


پس ابراهيم گفت: نام اين جماعت را براي من بنويس زيرا من تمامي آنها را نمي شناسم پس نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم اين چيزي است که بر آن سائب بن مالک و زيد بن انس و احمر بن شميط و مالک بن عوف و..نام تمامي آنان را ذکر کرد- شهادت مي دهند که محمد بن علي نامه به ابراهيم بن اشتر نوشته است و او را به ياري کردن مختار و قيام با او امر کرده است که با دشمنان جنگ و خونخواهي اهل بيت نمايد؛ و بر اين جماعت- که شهادت داده اند که نامه از محمد بن حنيفه است- شراحيل بن عبدالله و ابوعامر شعبي و عبد الرحمن بن عبدالله و عمار بن شراحيل گواهي دادند.

گفتم: اين را بهر چه مي خواهي؟

گفت: بگذار تا بماند.

آنگاه ابراهيم قبيله خود و کساني را که در اطاعت او بودند، خواند و نزد مختار تردد مي کرد.

ابراهيم هر شب نزد مختار مي رفت و نزد او مي ماند تا پاسي از شب مي گذشت و در اين مدت در تدارک اصلاح امور مربوط به قيام و نهضت بودند تا اينکه رأيشان بر اين مستقر شد که قيام کنند [1] .