بازگشت

ابن زياد و سر مقدس امام حسين


مورخان نوشته اند که: ابن زياد چوب دستي خود را بر چشمان و بيني و دهان مبارک امام عليه السلام مي زد و مي گفت: چه زيبا دندانهايي دارد.

زيد بن ارقم برخاست و در حاليکه مي گريست فرياد زد: چوبت را از لب و دندان حسين عليه السلام بردار که من با چشم خود ديدم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم لبان مبارک خود را بر همين لب و دهان گذارده بود.

ابن زياد به او گفت: خدا چشمانت را بگرياند اي دشمن خدا! اگر پيرمردي سالخورده نبودي و عقل خود را از دست نداده بودي، گردنت را مي زدم!

زياد گفت: پس مطلب مهمتري براي تو مي گويم، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ديدم که حسنين عليهماالسلام را بر زانوهاي خود نشانده بود و دست مبارک خود را بر سر آنها نهاده بود و مي فرمود: «اللهم اني استودعک اياهما و صالح المومنين» «خدايا! اين دو عزيز و شايسته ي مؤمنين را به تو سپردم». و تو با امانت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چنين مي کني؟! [1]

آنگاه زيد در حالي که مي گريست از قصر بيرون آمد و با صداي بلند مي گفت: برده اي مالک آزاد مردي شده است، اي مردم عرب! از اين به بعد شما برده ايد که پسر فاطمه را کشتيد، و زنازاده اي را بر خود حاکم کرديد [2]


در اين هنگام رباب همسر امام حسين عليه السلام از جاي برخاست و سر مطهر امام عليه السلام را برداشت و در دامن نهاد و گفت:


و احسينا فلا نسيت حسينا

اقصدته اسنة الاعداء


غادروه بکربلاء صريعا

لا سقي الله جانبي کربلاء [3] [4] .



پاورقي

[1] بحارالانوار 118 /45.

[2] تاريخ طبري 230 /5.

[3] «واي حسين من! هرگز فراموشت نمي‏کنم، چگونه نيزه‏هاي آن ستمگران بر جان عزيز تو نشست و اکنون در کربلا تنها افتاده‏اي، خداوند سرزمين کربلا را سيراب نگرداند».

[4] نفس المهموم 408 به نقل از تذکرة الخواص.