بازگشت

فرزندان اميرالمؤمنين


1- عبدالله بن علي

مادر او فاطمه ام البنين است و هنگام شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام کودکي شش ساله


بوده است. هنگامي که اصحاب امام عليه السلام و گروهي از اهل بيت او شهيد شدند، عباس بن علي عليه السلام برادران خود را که از مادر با او يکي بودند خواند و گفت: به ميدان رويد.

اولين آنها عبدالله بن علي که از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابوالفضل به او گفت: اي برادر! به ميدان برو تا تو را کشته در راه خدا ببينم و تو فرزندي نداري، پس او به ميدان آمد و رجز مي خواند و شمشير مي زد و مبارزه کرد تا آنکه مردي بنام هاني بن ثبيت بر او حمله کرد و با شمشير ضربتي بر سر او وارد کرد و او را شهيد نمود [1] .

2- عثمان بن علي

او بعد از برادرش عبدالله بن علي به ميدان رفت در حال که بيست و يک سال از عمر او مي گذشت [2] . و اين رجز را مي خواند:


اني انا عثمان ذو مفاخر

شيخي علي ذو الفعال الطاهر


صنو النبي ذي الرشاد السائر

ما بين کل غائب و حاضر [3] .


خولي بن يزيد تيري بر او زد و او را به شهادت رسانيد. و برخي نوشته که در اثر آن تير از اسب به روي زمين افتاد و مردي از قبيله ي بني ابان بر او حمله کرد و او را شهيد نمود و سر او را از بدن جدا کرد [4] .

3- جعفر بن علي

او هنگام شهادت علي عليه السلام دو ساله بود و با برادرش امام حسين عليه السلام دوازده سال


و با برادرش امام حسين عليه السلام بيست و يک سال زندگي کرد، و روايت شده است که اميرالمؤمنين عليه السلام او را به نام برادرش جعفر نامگذاري کرد بجهت علاقه اي که به برادرش داشت. او نيز به ميدان رفت و ين رجز را مي خواند:


اني انا جعفر ذو المعالي

ابن علي الخير ذو النوال


ذاک الوصي ذو السنا و الوالي

حسبي بعمي جعفر والخال


احمي حسينا ذي الندي المفضال [5] [6] .


و مبارزه کرد تا آنکه خولي بن يزيد بر او حمله ور گرديد و او را به شهادت رسانيد و بعضي قالت او را هاني بن ثبيت ذکر کرده اند [7] .

4- ابوبکر بن علي

مورخان، نام او را ذکر نکرده اند و ابوبکر کنيه ي اوست، و مادر او ليلي دختر مسعود بن خالد است. او نيز به ميدان آمد و رجز خواند و مبارزه کرد تا اينکه به دست مردي از قبيله ي همدان شهيد شد [8] .

5- محمد بن علي

او محمد اصغر است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرزند ديگري به نام محمد دارد که از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مي گويند، مادر او ام ولد است. او را مردي از قبيله ي بني ابان به شهادت رسانيد [9] ، بعضي مادر او را اسماء بنت عميس نوشته اند [10] .


6- عباس الاصغر [11] .

از قاسم بن اصبغ مجاشعي نقل شده است که گفت: وقتي که سرهاي شهدا را وارد کوفه مي کردند سواري را ديدم که سر جواني را که محاسن نداشت به گردن اسب خود آويخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مي درخشيد، وقتي که اسب، سرش را به زير مي برد آن سر نازنين به زمين مي رسيد، از آن سوار سوال کردم که: اين سر کدام مظلوم است که به گردن اسب خود آويخته اي؟!

گفت: سر عباس بن علي!

گفتم: تو کيستي؟

گفت: حرملة بن کاهل اسدي.

قاسم گفت: چند روزي نگذشت که ديدم صورت حرمله سياه شد [12] .

7- عباس بن علي

او در سال بيست و شش هجري متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنين فاطمه دختر حزام بن خالد است.

علي عليه السلام به برادرش عقيل- که عالم به انساب و اخبار عرب بود- فرموده بود: براي من زني را که فرزنداني شجاع بياورد انتخاب کن. عقيل فاطمه دختر حزام را معرفي کرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او کسي را نمي شناسم. علي عليه السلام با او


ازدواج کرد و اول فرزندي که از ام البنين بدنيا آمد عباس عليه السلام بود که او را به سبب زيبائي سيما، قمر بني هاشم لقب داده بودند و کنيه ي او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنين سه فرزند به ترتيب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن علي چهارده سال با پدرش اميرالمؤمنين و مابقي عمر را در کنار دو برادرش زندگي کرد و هنگام شهادت سي و چهار سال از عمر شريفش گذشته بود. او در شجاعت بي نظير بود و هنگامي که بر اسب سوار مي شد پاي مبارکش به زمين مي رسيد.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمود: عمويم عباس بن علي داراي بصيرتي نافذ و ايماني محکم و پايدار و در رکاب امام حسين عليه السلام جهاد نمود و نيکو مبارزه کرد تا به شهادت رسيد [13] .

و نقل شده که روزي علي بن الحسين عليه السلام به فرزند عباس عليه السلام که نامش عبيدالله بود نظر کرد و گريست سپس فرمود: هيچ روزي بر رسول خدا سخت تر از روز جنگ احد که حمزة بن عبدالمطلب شهيد گرديد و بعد از آن روز جنگ موته که جعفر بن ابي طالب پسر عم او شهيد گشت، نبود؛ و هيچ روزي همانند روز حسين نبود، سي هزار نفر گرد او جمع شدند که خود را از اين امت مي دانستند! و با خون حسين به خدا تقرب مي جستند! و حسين عليه السلام آنها را موعظه فرمود ولي نپذيرفتند، تا او را به ستم شهيد کردند.

سپس امام سجاد عليه السلام فرمود: خدا عمويم عباس را رحمت کند! او خود را فداي برادرش حسين عليه السلام نمود و ايثار کرد تا اينکه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طيار دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند. و فرمود: براي عباس نزد خداي متعال منزلت و درجه اي است که تمام شهدا در قيامت به آن


درجه و منزلت غبطه مي خوردند [14] .

عده اي از تاريخ نويسان نوشته اند: عباس چون تنهائي امام عليه السلام را ديد، نزد او آمد و گفت: آيا مرا رخصت مي دهي تا به ميدان روم؟

امام حسين عليه السلام گريه ي شديدي کرد و آنگاه گفت: اي برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستي.

عباس گفت: اي برادر! سينه ام تنگ و از زندگي خسته شده ام و مي خواهم از اين منافقان خونخواهي کنم.

امام حسين عليه السلام فرمود: براي اين کودکان کمي آب تهيه کن.

عباس به ميدان آمد و سپاه کوفه را موعظه کرد و آنها را از عذاب خدا ترساند ولي اثري نکرد، پس بازگشت و ماجرا را به برادر گفت، در آن هنگام بود که فرياد العطش کودکان را شنيد، پس بر مرکب سوار شد و مشگ و نيزه ي خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه کردند و او را هدف تير قرار دادند، عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنان را کشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقداري آب بنوشد ياد عطش حسين و اهل بيت و کودکان او را از نوشيدن آب باز داشت، پس آب را ريخت و به قولي اين اشعار را خواند:


يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا کنت ان تکوني


هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين [15] .


و مشگ را از آب پر کرد و بر شانه ي راست خود انداخت و راهي خيمه ها شد، لشکر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پيکار مي کرد


و اين رجز را مي خواند:


لا ارهب الموت اذا الموت زقي

حتي اواري في المصاليت لقا


نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدو بالسقا


و لا اخاف الشر يوم الملتقي

[16] .


تا اينکه نوفل ازرق دست راست او را از بدن جدا کرد، آنگاه مشگ را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:


و الله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني


و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين [17] .


دست چپ حضرت را نيز همان ملعون از مچ جدا کرد؛ و نيز نقل شده است که در آن هنگام حکيم بن طفيل که در پشت درخت خرما کمين کرده بود شمشيري بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد، آن حضرت پرچم را به سينه ي خود چسبانيد و اين رجز را مي خواند:


يا نفس لا تخشي من الکفار

و ابشري برحمه الجبار


مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري


فاصلهم يا رب حر النار

[18] .


پس مشگ را به دندان گرفت، آنگاه تيري بر مشگ خورد و آبهاي آن فروريخت:


پس فرو باريد بر او تير نيز

مشگ شد بر حالت او اشک ريز





آنچنان گرييد بر او چشم مشگ

تا که چشم مشگ شد خالي ز اشک


و تير ديگري بر سينه ي مبارکش اصابت کرد، و بعضي گفتند تير بر چشم حضرت نشست، و برخي نوشته اند که عمودي آهنين بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمين افتاد و فرياد برآورد و امام عليه السلام را صدا زد.

آن حضرت بر بالين عباس آمد و چون آن حال را ديد فرمود: «الان انکسر ظهري و قلت حيلتي» «الان کمرم شکست و راه چاره به رويم بسته شد» [19] ، و چون چشم تير خورده و تن در خون طپيده ي عباس را بر روي زمين در کنار فرات ديد خم شد و در کنار او نشست، زار زار گريست تا عباس جان سپرد [20] سپس او را بسوي خيمه برد [21] .

بعضي هم گفته اند: امام حسين عليه السلام بدن عباس را بجهت کثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائي که اجساد شهدا در آنجا بود حمل کند [22] [23] .


آنگاه امام حسين عليه السلام بر دشمن حمله کرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشير مي زد و آن سپاه از مقابلش مي گريختند و آن حضرت مي گفت: کجا فرار مي کنيد؟ شمابرادرم را کشتيد! کجا فرار مي کنيد؟ شما بازوي مرا شکستيد! سپس به تنهائي به جايگاه اول خود باز مي گشت.

عباس آخربن شهيد از اصحاب امام حسين عليه السلام بود، و بعد از او کودکاني از آل طالب که سلاح نداشتند شهيد شدند [24] .

در بعضي از کتب آمده است: هنگامي که عباس و حبيب بن مظاهر شهيد شدند آثار شکستگي در چهره ي امام حسين عليه السلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشکش بر صورت مبارکش جاري شد [25] .

سکينه نزديک آمد و از پدر سراغ عمويش عباس را گرفت، امام عليه السلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زينب فرياد برآورد: وا اخاه! وا عباساه! وا ضيعتنا بعدک!

در اين زمان زنان حرم به گريه درآمدند، و امام حسين عليه السلام گريست و فرمود: واضيعتنا بعدک [26] وا انقطاع ظهراه؛ سپس اين اشعار را قرائت فرمود:


اخي يا نور عيني يا شقيقي

فلي قد کنت کالرکن الوثيق


ايا ابن ابي نصحت اخاک حتي

سقاک الله کاسا من رحيق


ايا قمرا منيرا کنت عوني

علي کل النوائب في المضيق


فبعدک لا تطيب لنا حياة

سنجمع في الغداة علي الحقيق





الا لله شکوائي و صبري

و ما القاه من ظما وضيق [27] .


8- محمد بن عباس بن علي

ابن شهر آشوب در بيان شهداي بني هاشم با امام حسين عليه السلام ذکر کرده است که: بعضي گفته اند محمد بن عباس بن علي بن ابي طالب نيز شهيد شده است [28] .


پاورقي

[1] ابصار العين 34.

[2] صاحب ابصارالعين سن اين نوجوان را بيت و سه سال ذکر کرده و اين صحيحتر بنظر مي‏رسد زيرا برادرش جعفر از او کوچکتر بوده و او بيست و يک ساله بوده است.

[3] «من عثمان صاحب مفاخر هستم، شيخم علي صاحب کردار پاک است، برادر پيامبر صاحب استقامت و هدايت، ميان هر غائب و حاضر است».

[4] نفس المهموم 327. از علي عليه‏ السلام روايت شده که من اين فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.

[5] «من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند علي نيکو خصلت و صاحب کرم، او که وصي پيامبر و داراي مرتبه‏اي بلند و والي است، عمويم جعفر مرا کافي است؛ حسين را حمايت مي‏کنم که صاحب فضل و کرم است.».

[6] مناقب ابن شهر آشوب 107 /4.

[7] ابصار العين 35.

[8] مقاتل الطالبيين 85.

[9] مقاتل الطالبيين 85.

[10] تاريخ طبري 89 /6.

[11] بعضي احتمال داده‏اند که از فرزندان اميرالمؤمنين عليه‏ السلام دو نفر به نام عباس در کربلا شهيد شدند: عباس الاصغر است که شب عاشورا به شهادت رسيده است که مادر او صهباء ثعلبيه است و ديگري عباس الاکبر است که روز عاشورا شهيد شده است با سه برادر ديگرش که مادرشان فاطمه ام‏البنين مي‏باشد.

مقرم عباس اصغر را از جمله اولاد علي عليه‏ السلام ذکر کرده است که او و عمر از طرف از يک مادر بودند به نام «صهباء»، و نقل کرده که اين بزرگوار شب عاشورا براي آوردن آب به شريعه‏ي فرات رفت و در آنجا شهيد گرديد. (العباس مقرم 52؛ وسيلة الدارين 262).

[12] تذکرة الخواص 281.

[13] عن ابي‏ عبدالله الصادق عليه‏ السلام انه قال: «کان عمنا العباس بن علي نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع ابي‏ عبدالله و ابلي بلاء حسنا و مضي شهيدا».

[14] ابصار العين 25.

[15] «اي نفس! زندگي بعد از حسين خواري و ذلت است و بعد از او نماني تا اين ذلت را ببيني؛ اين حسين است که شربت مرگ مي‏نوشد و تو آب سرد و گوارا مي‏نوشي؟!».

[16] «از مرگ هرگز نمي‏هراسم چون فرياد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشير به زير افکنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده‏ي پسر پيامبر قرار داده‏ام؛ من عباسم که سمت سقائي دارم و در روز ملاقات بيم از مرگ ندارم». (مناقب ابن شهر آشوب 108 /4).

[17] «بخدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردند، من هميشه حامي دينم خواهم بود، و حامي امامي که در ايمانش صادق است و فرزند پيامبر پاک و امين است».

[18] «اي نفس! از کافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پيغمبر که او مولاي برگزيده‏ي خداست، اينان به ستم دست چپم را قطع کردند، پرودگارا! آنها را به گرمي آتش بسوزان».

[19] بحارالانوار 42 /45.

[20] در بعضي از کتب آمده است امام حسين عليه‏ السلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاک کرد و او را ديد که مي‏گريد، فرمود: برادر از چه مي‏گريي؟ ابوالفضل عليه‏ السلام عرض کرد: چگونه نگريم اي برادر و اي نور چشمم؟!

و حسين عليه‏ السلام نشسته بود که عباس فريادي زد و روح پاکش به ملکوت اعلي پيوست، حسين عليه‏ السلام فرياد برآورد: وا اخاه وا عباساه (وسيلة الدارين 274).

[21] بحارالانوار 41 /45؛ ابصارالعين 40.

[22] الدمعة الساکبة 324 /4.

[23] قاسم بن اصبغ مي‏گويد: مردي از قبيله‏ي بني‏ابان را ديدم که چهره‏اش سياه شده بود و قبلا او را ديده بودم که روئي سپيد و صورتي جميل داشت، از علت تغيير چهره‏اش جويا شدم؟ او گفت که: در کربلا مردي قوي و زيبا چهره را کشتم که ميان چشمانش اثر سجده نمايان بود از آن زمان هر شب چون به خواب مي‏روم نزد من آمده و مرا بسوي جهنم مي‏کشاند و من فرياد مي‏زنم و افراد قبيله‏ي من شب هنگام فريادم را مي‏شنوند.

قاسم بن اصبغ مي‏گويد: اين خبر در همه جا منتشر شد تا زني از همسايگان او گفت: فرياد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهي نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جويا شديم؟ او گفت: آري مطلب همانگونه است که خود او گفته است.

قاسم بن اصبغ مي‏گويد: آن دلاور خوش سيمائي که بدست اين نابکار به شهادت رسيد، حضرت عباس بن علي عليها السلام بوده است (ابصار العين 32).

[24] ابصارالعين 30.

[25] ذريعة النجاة 125.

[26] مقتل الحسين مقرم 270.

[27] «برادرم اي نور چشم و پاره‏ي تنم! تو براي من همانند رکني مطمئن بودي؛ اي پسر پدرم! خالصانه رزميدي تا از پيمانه‏اي که در آن رحيق بهشتي است نوشيدي؛ اي ماه منير من! تو کمکم بودي در تمام مصائب و سختيها؛ بعد از تو زندگي براي ما تلخ است، فردا من و تو در کنار همديگر خواهيم بود؛ بدان که به خدا شکايت و براي او صبر مي‏کنم و از تشنگي و سختي که ديدم به او پناه مي‏برم». (وسيلة الدارين 273).

[28] مناقب ابن شهر آشوب 112 /4.