بازگشت

سرطان حنجره


مايوسانه از تهران به بندر برگشتم .

روزها به طور سخت و پياپي مي گذشت تا اينكه اياّم محرّم فرا رسيد، بنده چون اياّم محرّم الحرام براي تبليغ دين منبر مي رفتم ، با خود انديشيدم كه منبري اينجا من بودم ، همه از اطراف براي عزاداري ((حضرت سيدالشهدا (ع ))) به اينجا مي آمدند و من بر ايشان منبر مي رفتم ، امّا امسال ديگر محروم شده ام باري ، با ياس و دلتنگي زياد، در منزل بستري بودم .

روزي ((كتاب العّباس )) نوشته ((مرحوم سيّد عبدالرّزاق مقرم قدس سره )) را مطالعه مي كردم ، به اين مطلب رسيدم كه نوشته بود:

((اگر كسي حاجتي داشته باشد و متوسل به ((ام البنين (عليه السلام ))) مادر حضرت ((قمر بني هاشم ابوالفضل العباس (ع ))) شود و روز شنبه هم به نيت حضرت روزه بگيرد، حاجتش برآورده مي شود)). در همان آن توسّلي پيدا كرده و گفتم :

((يا ام البنين ، ما هر سال مثل امشب گريه مي كرديم و منبر مي رفتيم ولي امسال محروم شده ايم .)) وقت نماز مغرب و عشا شد، نماز خواندم ، گويي كسي به من گفت : به مسجد برو، در مسجد برنامه عزاداري بر پا بود ولي من در آنجا حضور نداشتم و منبري هم كه مردم براي انجام سخنراني در دهه محّرم الحرام به مسجد آورده بودند خالي بود.

ديگر نتوانستم طاقت بياورم و در منزل بنشينم ، لذا به طرف مسجد حركت كردم . به درب مسجد كه رسيدم ، مردم با ديدن من شروع به گريه كردند.

من هم متاثر شدم كه امسال نمي توانم كاري بكنم . امّا پس از آنكه وارد مسجد شدم ، بي اراده به طرف منبر حركت كردم تا كنار منبر رسيدم ، و سپس از پله هاي منبر بالا رفتم . (براي چه بالاي منبر مي روم ؟!)، خودم هم نمي دانم .

پس از آنكه در بالاي منبر قرار گرفتم ، يكدفعه شروع كردم به ((بسم الله الرحمن الرحيم )) گفتن و يك ساعت و نيم صحبت كردم .

چه مجلسي شد همه ناله و گريه و ضجه مي زدند انگار نه انگار كه من آن آدم قبلي مي باشم . متوجّه شدم كسالتم رفع شده است از آن وقت الي يومنا هذا ديگر بحمداللّه كسالتي ندارم .

اين است معجزه پسر رشيد ((ام البنين (عليه السلام ) حضرت ابوالعباس (ع ).)) (112)


پاورقي

112- همان ، ص 417