بازگشت

چرا اي غرق خون


امسال يك ماه قبل از محرّم الحرام هزار چهارصدو چهارده ، شب چهارشنبه خواب ديدم كه هيئت محترم ((ابوالفضل (ع ))) در صحن كهنه ((حضرت معصومه (ع ))) معروف به ايوان طلا آماده عزاداري مي باشد.

در حين عزاداري ديدم ((مرحوم حاج آقا تقي كمالي )) و مرحوم عمويم : ((

ميرزا شكراللّه ناظري ))، به طرف هيئت آمدند بنده به آنها خوشآمد گفتم .

عمويم فرمود: ((فضل الله ))، چرا اين نوحه را نمي خواني ؟

من گفتم : عموجان همه نوحه ها را مي خوانم . گفت : نه اين نوحه ((حضرت ابوالفضل العّباس (ع ))) را ميگويم .

گفتم : آخر كدام نوحه را مي گوئيد؟

گفت : ((چرا اي غرقه خون از خاك صحرابرنمي خيزي حسين آمد به بالينت تو از جا برنمي خيزي )) اين را گفت :

من بدنم لرزيد و از خواب بيدار شدم ، پس از بيدار شدن اين بيت شعر را فورا ياد داشت كردم تا از يادم ناز صندوق اسناد مسوّده پيدا كردم . (111)


پاورقي

111- همان ، ص 340