بازگشت

استخاره


((آقاي حاج شيخ علي اسلامي ))، فرزند ((مرحوم آيت الله آقاي حاج شيخ عباسعلي اسلامي )) بنيانگذار جامعه تعليمات اسلامي در تهران اظهار داشتند:

داستاني را دوستان از جناب ((آية الله سيّدعبدالكريم كشميري )) نقل نمودند كه مشتاق شدم آن را بدون واسطه از خود ايشان بشنوم .

بدين منظور به محضرشان مشرف شدم ((آقاي كشميري ))، كه در نجف مي زيستند، مورد مراجعه اقشار مختلف مردم بودند و اكثراً از ايشان طلب استخاره مي شد.

ضمنا استخاره ايشان با تسبيح صورت مي گرفت و مكنونات قلبي را نيز كه مراجعه مي كردند و استخاره مي خواستند بيان مي كردند. ايشان صبحها قريب دو ساعت به ظهر مانده در يكي از ايوانهاي صحن مطهر ((حضرت اميرالمؤ منين (ع ))) مي نشستند و افراد مختلف در اين موقع براي گرفتن استخاره به ايشان مراجعه مي كردند. ((آقاي كشميري )) نقل كردند كه :

مدّتي بود مي ديدم زني با عباي سياه و حالت زنان معيدي (دهاتي ) زير ناودان طلا مي نشيند و زنها به او مراجعه مي كنند و او نيز با تسبيحي كه به دست داشت بر ايشان استخاره مي گرفت اين حالت نظرم را جلب كرد. روزي به يكي از خدّام صحن مطّهر گفتم :

هنگام ظهر كه كار اين زن تمام مي شود او را نزد من بياور، از او سوالاتي دارم . خادم مزبور، يك روز پس از اينكه كار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد، از او سؤ ال كردم :

تو چه مي كني ؟ گفت : براي زنها استخاره مي گيرم . گفتم : استخاره را از كه آموختي ؟ چه ذكري مي خواني ، و چگونه مسائل را به مردم مي گويي ؟

گفت : من داستاني دارم ، و شروع به تعريف آن داستان كرد و گفت : من زني بودم كه با شوهر و فرزندانم زندگي عادي يي را مي گذراندم . شوهرم در اثر حادثه اي از دنيا رفت و من ماندم و چهار فرزند يتيم ، خانواده شوهرم به اين عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است ، مرا از خود طرد كردند. و خانواده خودم هم اعتناي به مشكلات مادي من نداشتند، لذا زندگي را با زحمات زياد و رنج فراوان مي گذراندم .

((ضمنا از آنجا كه زني جوان بودم ، طبعا دامهايي نيز براي انحرافم گسترده مي شد، و چندين مرتبه بر اثر تنگناهاي اقتصادي و احتياجات مادي نزديك بود به دام افتاده و به فساد كشيده شوم و تن به فحشا بدهم ولي خداوند كمك نمود و خود داري كردم تا روزي بر اثر شدت احتياج و گرفتاري ، تصميم گرفتم كه چون زندگي برايم طاقت فرسا شده وديگر چاره اي نداشتم تن به فحشا بدهم .)) من تصميم خود را گرفته بودم .

((اماّ اين بار نيز خدا به فريادم رسيد و مرا نجات داد.)) در بين ما رسم است كه اگر حاجتي داريم به حرم ((حضرت ابوالفضل (ع ))) مي آئيم و سه روز اعتصاب غذا مي كنيم تا حاجتمان را بگيريم ، و اكثرا هم حاجت خود را مي گيرند من نيز تصميم گرفتم به ساحت مقدّس ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) متوسل شده و اعتصاب غذا كنم . رفتم و دست توسل به دامنش زدم و كنار ضريح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع كردم . روز سوّم بود كه كنار ضريح خوابم برد و ((حضرت ابوالفضل (ع ) به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود:

تو براي مردم استخاره بگير. عرض كردم من كه استخاره بلد نيستم فرمود: تو تسبيح را به دست بگير، ما حاضريم و به تو مي گوييم كه چه بگويي .)) از خواب بيدار شدم و با خو گفتم : اين چه خوابي است كه ديده ام ؟! آيا براستي حاجت من روا شده است و ديگر مشكلي نخواهم داشت ؟! مردد بودم چه كنم ؟ بالاخره تصميم گرفتم اعتصابم را شكسته و از حرم خارج شوم ببينم چه مي شود. از حرم خارج شدم و داخل صحن گرديدم . ا

ز يكي از راهروهاي خروجي كه مي گذشتم زني به من برخورد كرد و گفت : خانم استخاره مي گيري ؟ تعجب كردم ، اين چه مي گويد؟! معمول نيست كه زن استخاره بگيرد، آن هم زني معيدي و چادر نشين و بياباني ! ارتباط اين خانم با خوابي كه ديدم و دستوري كه حضرت به من داده چيست ؟! آيا اين خانم از خواب من مطلّع است ؟! آيا از طرف حضرت مامور است ؟! بالاخره به او گفتم : من كه تسبيح ندارم فورا تسبيحي به من داد و گفت : اين تسبيح را بگير و استخاره كن : ((دست بردم و با توجهّي كه به ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) داشتم مشتي از دانه هاي تسبيح را گرفتم ، ديدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود:

به اين چه بگويم مطالب را گفتم و او رفت .)) از آن تاريخ ، من هفته اي يك روز به اين محل زير ناودان طلا مي آيم و زناني كه وضع مرا مي دانند، نزد من مي آيند و من بر ايشان استخاره مي گيرم و بابت هر استخاره پولي به من مي دهند ظهر كه مي شود، با پول حاصله ، وسايل معيشت خودم و فرزندانم را تهيه مي كنم و به منزمي گردم . (107)


پاورقي

107- همان ، ص 451