بازگشت

اي باد حيا نمي كني


)) مجلس عزاداري توي مدرسه بر پا كرده بودند و ((مرحوم حاج ميرزا رضاي همداني )) (كه يكي از علماي با اخلاص بوده ) در آنجا منبر مي رود در آن فصل باد و باران و آفتاب و ابر با هم توام بود. يك روز وقتي كه حاج ميرزا بالاي منبر مشغول سخنراني مي گردد و بعد از آن روضه حضرت اباالفضل (ع ) را مي خواند، ناگهان هوا طوفاني شد و باد شديدي آمد كه بر اثر آن باد و طوفان چادري كه روي حياط انداخته بودند به حركت در آورد و هر دقيقه باد شديدتر مي شد و سر و صدا راه انداخته بود.

اين مرد بزرگ وقتي اين سر و صداها و اين صحنه را مي بيند دستش را از زير عبا در مي آورد و دو زانو مؤ دب روي منبر مي نشيند و با انگشت سبابه اشاره به باد مي كند و مي فرمايد:

اي باد حياء نمي كني و خجالت نمي كشي ؟! چقدر ياغي و سركش شده اي ؟

((مگر نمي بيني و نمي شنوي كه من مشغول ذكر مصيبت آقايم قمربني هاشم حضرت عباس (ع ) هستم .))

آن باد شديدي كه برخاسته بود و مي خواست چادر با آن عظمت را از بيخ و بن بكند، و ((آرام و ساكت شد)) و ايشان با كمال آرامش روضه حضرت را خواند.

وقتي كه روضه ((حضرت اباالفضل (ع ))) تمام شد و از منبر پائين آمد دوباره طوفان شديدي برخاست و چادر و پوش را پاره پاره نمود.