بازگشت

شفاي هفت حصبه اي


عبد صالح متقي مرحوم حاج مهدي هاشم سلاحي عليه الرحمه داستاني بدين مضمون نقل مي كند مرحوم سلاحي عليه الرحمه در ماه محرم تقريبا حدود بيست سال قبل كه مرض حصبه در شيراز شايع شده بود و كمتر خانه اي بود كه در آن مريض حصبه اي نباشد، يكروز فرمود:

در منزل جناب آقاي حاج عبدالرحيم سر افراز سلمه اللّه هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرت سيد الشهداء ع شفامرحمت فرمود و تفصيل آن را برايم بيان كرد.

بعد از مدتي آقاي سرافراز را ملاقات كردم و قضيه واقعه را از ايشان پرسش نمودم و ازايشان مطابق آنچه مرحوم سلاحي بيان كرده بود تقاضا نمودم كه آن واقعه را به خط خودشان نوشته و براي اينجانب ارسال فرمايد و ايشان متن زير را برايم ارسال نموده تقريبا بيست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مي شدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در يك اطاق خوابيده بودند شب هفتم ماه محرم الحرام براي شركت در مجلس عزاداري مريضها را در خانه به حال خود گذاشتيم و ساعت 5 از شب گذشته با خاطري پريشان به مجلس تعزيه داري خودمان كه مؤ سّس آن مرحوم حاج ملاعلي سيف عليه الرحمه بود رفتم موقع تعزيه داري سينه زني ، نوحه و مرثيه حضرت قاسم بن الحسن ع قرائت شد پس از فراغت از تعزيه داري واداء نماز صبح باعجله به منزل ميرفتم و درقلب خود شفاي هفت نفر مريض را به وسيله فرزند زهرا آقا امام حسين عليهماالسلام از خدا ميخواستم وقتي به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتش نشسته و مختصر ناني كه از روز قبل و شب باقيمانده است روي آتش گرم مي كنند و با اشتهاي كامل مشغول خوردن آن نانها هستند از ديدن اين منظره عصباني شدم زيرا خوردن نان آن هم ناني كه از روز و شب گذشته باقي مانده براي مبتلا به مريض حصبه مضر است دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد گفت ما همه خوب شديم و از خواب برخواستيم و گرسنه ايم نان و چاي ميخوريم .

گفتم : خوردن نان براي مرض حصبه خوب نيست گفت پدر بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم و ماهمه خوب شده ايم گفتم خوابت رابگو گفت :

در خواب ديدم اطاق روشني زيادي دارد، مردي آمد در اطاق ما و فرش سياهي در اين قسمت از اطاق پهن كرد و پهلوي درب اطاق با ادب ايستاد آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگواري وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اي بود اول به طاقچه هاي اطاق به كتيبه ها كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم عليهم السلام را روي آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس از آن اطراف آن فرش سياه نشسته و قرآنهاي كوچكي از بغل بيرون آورده و قدري خواندند پس از آن يك نفر از آنها شروع كرد به روضه حضرت قاسم ع به عربي خواندن و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مي گفتند فهميدم روضه حضرت قاسم ع را مي خوانند و همه شديدا گريه مي كردند و مخصوصا آن زن خيلي سوزناك گريه مي كرد و پس از آن در ظرفهاي كوچكي چيزي مثل قهوه همان مردي كه قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذشت .

من تعجب كردم كه اشخاصي با اين جلالت چرا پاهايشان برهنه است جلو رفتم و گفتم شما را به خدا قسم مي دهم كدام يك از شما حضرت علي هستيد يكي از آنها جواب داد و فرمود:

منم خيلي با محبت بود، گفتم شما را به خدا چرا پاهاي شما برهنه است پس با حالت گريه فرمود: ما اين ايام عزاداريم و پاي ما برهنه است ؛ فقط پاي آن زن در همان لباس سياه پوشيده بود گفتم

ما بچه ها همه مريضيم مادر ماهم مريض است خاله ما هم مريض است آن وقت حضرت علي ع از جاي خود برخواستند و دست مبارك را بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند و فرمودند:

خوب شديد. مگر مادرم . گفتم مادرم هم مريض است فرمودند: مادرت بايد برود از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من برخواستند دستي هم روي لحاف مادرم كشيدند آن وقت خواستند ازاطاق بيرون روند رو به من كرده و فرمودند بر شما باد به نماز كه تا شخص مژه چشمش بهم مي خورد بايد نماز بخواند تا درب كوچه عقب آنها رفتم ، ديدم مركبهاي سواري كه براي آنان آورده اند روپوشهاي سياه دارد آنها رفتند و من برگشتم .

در اين وقت از خواب بيدار شدم صداي اذان صبح را شنيدم دست بر دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ديدم هيچكدام تب نداريم همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم چون احساس گرسنگي زياد در خود مي كرديم لذا چايي درست كرده با ناني كه بود مشغول خوردن شديم تا شما بيائيد و تهيه صبحانه كنيد و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتياجي به دكتر و دوا پيدا نكردند.