بازگشت

به خاطر غبار كربلا نسوخت


يكي از خلفاي بني مروان اولاد دار نمي شد به مقتضاي عقيده فاسد خود نذر كرد كه اگر خدا پسري به او بدهد او را بر سر راه زوارهاي حضرت سيدالشهداء(ع ) بفرستد و آنها را به قتل برساند.

اتفاقاً بعد از مدتي خداوند پسري به او عطا مي نمايد تا اينكه بزرگ مي شود به او وصيت مي كند كه بايد بروي سر راه زوارهاي حسين و آنها را به قتل برساني .

پسر شبي در خواب ديد قيامت است و ملائكه غلاض و شداد جمعي را مي برند به سوي جهنم تا يك شخصي را آوردند بكشند به سوي آتش ، رسول خدا (ص ) به ملائكه فرمود:

اگر چه اين مرد گنهكار است ليكن شما نمي توانيد او را به جهنم ببريد زيرا روزي به زمين كربلا مي گذشته غباري از آن زمين بر بدن او نشسته است . عرض كرد: غبار را از او مي شوئيم ، حضرت فرمود: غبار را مي شوئيد اما چشم او كه به بقعه و بارگاه فرزندم حسين (ع ) افتاده نمي شود كه بشوئيد. پس ملائكه عذاب او را رها كردند و ملائكه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند.

آن پسر از خواب بيدار شد و از قصد فاسد خود برگشت وتوبه نمود خودش و زوار را حرمت و نوازش مي كرد. (58)


پاورقي

58- آثار، ص 61.