بازگشت

شفاي چشم آيت الله حاج ميرزا مهدي بروجردي


آقاي حاج ميرزا مهدي بروجردي ساکن شهر قم، که از علما و بزرگان حوزه ي علميه و صاحب تأليفات عديده همچون کتاب «اسلام و مستمندان» هستند، اين قضيه را در آن کتاب نقل فرموده اند:

در سن بيست سالگي در اثر ضعف چشم محتاج به عينک شدم و بالنتيجه لازم دانستم که براي علاج آن اقدام عاجلي به عمل آورم. براي اين منظور به پزشکان متخصص چشم مراجعه کردم، ولي بعد از مداواي زياد نتيجه ي مثبتي به دست نيامد و براي خواندن خطوط و ديدن افراد عينک نيازمند بودم.

بالاخره سالي بعد از مراجعت از مکه، از طرف کويت به کاظمين مشرف شدم. نزديک اربعين، که شب زيارتي حضرت امام حسين عليه السلام است؛ مردم از اطراف به کربلا مي رفتند تا از فيوضات آن شب و عنايات و الطاف الهي در حرم امام حسين عليه السلام بهره مند شوند. من هم به همين منظور، عازم کربلا شدم تا بتوانم شفاي چشم خود را در کنار آن مرقد از خداي متعال بخواهم و با توسل به ذيل عنايت حضرت سيد الشهداء عليه السلام اباعبدالله الحسين عليه السلام، خداوند حاجتم را برآورد.


عصر روز نوزدهم صفر، به عزم کربلا، کاظمين را ترک گفتم: وسيله ي سفر ما قطار راه آهن بود و معلوم است که قطار براي پياده کردن و سوار کردن مسافرين، ايستگاههاي متعدد دارد. چون شب اربعين بود، جمعيت زيادي که از دهات مجاور مي آمدند، براي سوار شدن در هر ايستگاهي ايستاده بودند.

به هر حال جمعيت زيادي داخل قطار را پر کرده بودند، به گونه اي که داخل کوپه هاي مسافربري جاي خالي نبود و ما در کوپه اي بوديم که محل چهار پايان بود و صندلي هم نداشت! مردم اکثرا سراپا ايستاده بودند و در راهرو و کوپه ها هيچ جاي اضافي نبود! در عين حال، باز در هر ايستگاه بر جمعيت و تزاحم افزوده مي شد.

خصوصا در يکي از ايستگاه ها بعضي از اعراب بدوي و کثيف، با پاي برهنه و گل آلود سوار شدند و بعضي از آنها را در کوپه اي که ما بوديم، جا دادند. البته وضع لباس و اندام آنها به گونه اي بود که من واقعا از آنها متنفر بودم و با خود مي گفتم: اينها کي هستند و با پاي گل آلود کثيف مي خواهد به کجا بروند؟!

با اين وضع چه زيارتي؟ آيا اينها هم از زوار محسوب مي شوند؟! دراين فکر بودم که ناگاه به فکرم رسيد که لباس و صورت و تجملات ظاهري نشانه ي آدميت نيست!

از کجا معلوم که اينها زائر واقعي امام حسين عليه السلام نباشند؟ چه بسا مردم خوش ظاهري که به زيارت مي روند، ولي در اثر خبث باطني زائر نيستند! پس اينها را سبک نشمار! شايد تقربشان نزد حق زيادتر از ديگران باشد. با اين انديشه کمي آرام گرفتم.

بعد به ياد آوردم که من در سن بيست سالگي و گل جواني، به ضعف چشم گرفتار شده ام. خدايا مي شود به من توجهي کني و در اثر توسل به امام حسين عليه السلام سلامت چشم را به من باز گرداني؟ آيا توسل من در امشب نتيجه اي دارد؟ آيا امام حسين عليه السلام به من عنايتي مي فرمايند؟ آيا خدا امشب حاجتم را برمي آورد؟ اجابت دعا که در


تحت قبه و بارگاه حضرت امام حسين عليه السلام از وعده هاي حق است!

ناگاه با خود گفتم: به زيارت مي روم تا عرض حاجت کنم! وه چه مقام بزرگي! وه چه حاجت کوچکي! مقام رفيع و بلند حضرت اباعبدالله عليه السلام جانباز کوي حق کجا و شفاي ضعف چشم من کجا؟! چه انتظار و خواسته ي کوچکي؟! براي نيل به اين حاجت مي توانم به خواست خدا، از زوار حضرتش استفاده کنم!

در اين حال با قلبي دور از شائبه و با صفاي باطني و معنوي و با توجه به مقام زائران آن حضرت، چشمم به پاي يکي از مسافران کربلا که پايش گل آلود بود، افتاد. آهسته دست بردم و به مقدار عدسي از گل خشکيده ي پاي او را برداشتم و آن را در دستم سرمه کردم و با دست چپ عينک از چشم برداشتم و با دست راستم آن خاک را به چشمم ماليدم.

ماليدن آن خاک همان و خوب شدن و رفع ضعف چشم همان! ديگر هرگز نيازي به عينک پيدا نکردم. اللهم ارزقنا زيارة قبره و شفاعة جده آمين رب العالمين. [1] .


پاورقي

[1] کرامات الحسينيه ج 2، ص 62 به نقل از توسلات ص 80 - استاد بزرگوار، حضرت آية الله العظمي اسماعيل پور مد ظله، اين قضيه را بدون واسطه از مرحوم ميرزا مهدي بروجردي قدس سره نقل فرمودند.