بازگشت

وادي عشق


(وادي عشق ) ناگهان اسب امام عليه السلام ايستادنام آنجا پرسيد (91) و گفتند: به اين سرزمين غاضريه ، طف ، نينوا و يا كربلا گويند.

اشك از چشمان مبارك امام حسين عليه السلام سرازير شد و فرمود: به خدا سوگند، اينجا دشت اندوه و بلاست . اينجا شهادتگاه مردان و تنهايي و غربت زنان و خاندان ماست .

مزار ما در دنيا و حشر ما در آخرت اينجاست ؛ جدم ، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، اين خبر را به من فرمود.

امام عليه السلام برادران و خانواده خود را جمع كرد و با نگاهي معنادار تواءم با اشك فرمود: بارالها! به يقين ما عترت پيغمبرت ، محمد، هستيم كه از خانه و ديارمان و حرمان جدمان رانده شديم و بني اميه حق و حدود ما را پايمال كردند؛ پس خدايا! حق ما را بستان و ما را بر ستمگران ياري نما.

و رو به اصحابش فرمود: مردم بندگان دنيايند و دين آويزه زبانشان است و دين را براي دنيايشان مي خواهند؛ از اينرو وقت بلا و امتحان ، دينداران كم باشند.

كار ما بدينجا رسيده كه مي بينيد؛ چهره دنيا دگرگون و زشت شده و زيبايي و نيكي اش به شتاب روي گردانده و رخت بر بسته و همچون آب دور ريز ته مانده كاسه و يا چراگاه بي آب و علفي شده است . آيا نمي بينيد كه به حق عمل نكرده و از باطل نهي نمي كنند و ايمان داران مشتاق ديدار خداوند مي شوند؛ از اينرو من مرگ را جز خوشبختي و سعادت و زندگي با ستمگران و رنج نمي دانم .

(92) در اينجا زهير بن قين بپا خاست و گفت : يا بن رسول لله ! اگر زندگي دنيا جاودانه بود، قيام و نهضت با تو را بر زندگي دنيوي ترجيح مي داديم .

و برير بن خضير گفت : يا بن رسول الله ! خداوند به واسطه شما بر ما منت نهاد كه در ركابتان بجنگيم و اعضاي بدنمان قطعه قطعه شده و جدتان روز قيامت ما را شفاعت كند. و هلال بن نافع گفت : تو مي داني كه جدت ، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، همه مردم را نتوانست به دين خدا جذب كند؛ عده اي با نفاق و نيرنگ با او برخورد كردند و در زمان پدرتان ، علي ، نيز بر ضد او قيام كردند و با ناكثين و قاسطين و مارقين به جنگ حضرت رفتند؛ امروز تو چون جدت و پدرت بوده و پيمان شكنان جز بر خودشان به كسي ضرر نمي زنند؛ خداوند از آنان بي نياز است ؛ ما را هر جا مي خواهي ، مشرق و مغرب عالم ، ببر. به خدا قسم ، ما عاشق ديدار پروردگارمان بوده و از روي بصيرت و آگاهي با دوستان شما دسپس امام حسين عليه السلام زمينهاي آنجا را (93) به شصت هزار درهم خريد و با اهل نينوا شرط بست كه راهنماي زائرينش باشند و تا سه روز آنها را مهمان كنند. بعد از استقرار حضرت سيدالشهداء عليه السلام و يارانش در كربلا، ابن زياد لعنه الله در نامه اي به حضرت گفت : خبر ورودت به كربلا را شنيدم و يزيد، امير المؤ منين ، به من نوشته كه سر به بالش نگذاشته و نان كامل نخورم تا ترا به خداوند لطيف و خبير ملحق سازم و يا اينكه به حكم من و يزيد بن معاويه سر اطاعت فرود آري ؛ والسلام . وقتي امام حسين عليه السلام نامه را خواند، آنرا به زمين انداخت و فرمود: كساني كه خشنودي آفريده را به خشم و غضب آفريدگار برگزيدند، رستگار نمي باشند. و فرستاده ابن زياد جواب نامه را خواست و حضرت فرمود: آنرا جوابي نيست ؛ زيرا عذاب الهي بر آن ثابت است .

وقتي ابن زياد اين جواب را شنيد، آشفته شد و به عمر بن سعد دستور داد تا با چهار هزار نيروي رزمي به سوي كربلا راه افتد و او كه خود را بين مقام ولايت ري از يك سو و خشم و غضب ابن زياد و از دست دادن فرمانروايي ري مي ديد، سرانجام با اينكه خانواده اش او را از مقابله با امام حسين عليه السلام به شدت برحذر داشتند، پست و مقام دنيوي را انتخاب كرد و دين را زير پا نهاد و به سوي كربلا راه افتاد.

به دنبال عمر بن سعد، شمر با چهار هزار و يزيد بن ركاب با دو هزار و حصين بن نمير تميمي با چهار هزار و هر يك از شبث بن ربعي و حجار بن ابجر با هزار با هزار و كعب بن طلحه با سه هزار و ابن رهينه مازني با سه هزار و نصر بن حرشه با دو هزار نفر و رويهمرفته روز ششم محرم بيست هزار نفر در نينوا براي جنگ با حضرت سيدالشهداء گرد آمدند. روز هفتم حلقه محاصره را تنگ تر نمودند و مانع ورود افراد به حوزه استحفاظي امام حسين عليه السلام مي شدند و از آنجا كه آب براي نوشيدن در خيمه هاي امام حسين عليه السلام نبود، امام عليه السلام حضرت عباس عليه السلام را با بيست نفر شبانه جهت آوردن آب از فرات فرستاد و با موفقيت مشك ها را به خيمه ها رساندند.

امام عليه السلام يكي از ياران خود را نزد ابن سعد فرستاد تا شبانه به ديدارش بيايد؛ از اينرو عمر بن سعد شب با بيست سوار به سوي امام عليه السلام حركت كرد و حضرت نيز همچون او به پيش رفت و پس از ديدار هم ، امام عليه السلام به همراهان خود بجز حضرت عباس و علي اكبر فرمود تا دورتر بايستند و عمر بن سعد نيز بجز فرزندش ، خفص و غلامش ، لاحق ، را دور كرد.

در اينحال امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود: ابن سعد! آيا از خدايي كه بازگشت به سوي اوست ، نمي ترسي ؟ يا اينكه مرا مي شناسي ، به جنگ من مي آيي ؟ آيا نمي خواهي در كنار من باشي و ايشان را رها كني ؟ اين ترا به خدا نزديك كند.

عمر بن سعد گفت : مي ترسم خانه ام را ويران كنند.

حضرت فرمود: من آنرا براي تو بنا مي كنم .

او گفت : مي ترسم اموالم را مصادره كنند.

امام عليه السلام فرمود: من از اموال خود در حجاز، بهتر از آنرا به تو مي دهم .

او گفت : بر اهل و عيالم از دست ابن زياد مي ترسم .

حضرت فرمود: من سلامت ايشان را تضمين مي كنم .

عمر بن سعد ساكت ماند و وقتي امام حسين عليه السلام از هدايت او ماءيوس شد، فرمود: ترا چه شده است ! خدا ترا بزودي بر بسترت نابود نموده و در روز حشرت ترا نيامرزد؛ به خدا سوگند، اميدوارم از گندم عراق جز اندكي نخوري . عمر بن سعد بهبجاي گندم جو مي خورم . (94) سپس شمر بن ذي الجوشن و عبدالله بن ابي المحل به ميدان آمده و امان نامه اي را كه از ابن زياد براي فرزندان خواهر خود، عباس و عبدالله و جعفر و عثمان ، گرفته بودند، آورده و شمر با صداي بلند گفت : اي فرزندان خواهرم ! شما در امان هستيد؛ خودتان را با حسين به كشتن ندهيد و از امير المؤ منين يزيد، اطاعت و پيروي نماييد.

عباس فرمود: لعنت خدا بر تو و امان تو باد؛ آيا ما را امان مي دهي و فرزند رسول خدا را اماني نيست ؟! آيا به ما دستور مي دهي كه به اطاعت اولادشان در آييم .

(95) روز نهم ، عمر بن سعد دستور پيشروي به لشكرش داد و به سوي خيمه هاي حسيني حركت كردند و در آن سو، امام حسين عليه السلام بيرون خيمه اش ، در حالي كه سر مبارك بر زانو و دسته شمشير به دستش بود، اندكي خوابش برد و در خواب رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را ديد كه فرمود: بي گمان ، به همين زودي تو نزد ما خواهي بود.

زينب عليها السلام صداي لشكريان دشمن را شنيد و رو به امام حسين عليه السلام آورد و خبر نزديك شدن دشمن را داد و حضرت به عباس فرمود: خودت برو و ببين چه مي خواهند. حضرت عباس عليه السلام با بيست سوار رفت و آنها گفتند: امير فرمان داده است كه يا به اطاعت او درآييد و يا با شما جنگ كنيم . حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نزد امام حسين عليه السلام آمد و پيام عمر بن سعد را رساند و امام عليه السلام فرمود: نزد ايشان برو و امشب را مهلت بگير تا امشب را مشغول نماز و راز و نياز با پروردگارمان شده و از او استغفار و آمرزش خواهيم ؛ خداوند متعال مي داند كه من نماز و تلاوت قرآن و مناجات و نيايش و استغفار و آمرزش خواهي را دوست دارم . حضرت ابوالفضل عليه السلام يارانش را جمع كرد و بعد از حمد و سپاس الهي فرمود: بارالها! ترا سپاس گويم كه با نبوت ما را كرامت بخشيدي و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين دانا نمودي و براي ما چشم (بينا) و گوش (شنوا) و دلي (بيدار) عطا فرمودي و ما را از شرك ورزان قرار ندادي . اما بعد؛ بطور يقين من ياراني بهتر از يارانم و خانداني نيكوكارتر و با وفاتر و به صله ارحام پاي بندتر از خاندانم ، سراغ ندارم ؛ خداوند به همه پاداش زيب عطا فرمايد. بطور يقين جدم ، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، مرا خبر داده بود كه من به عراق خوانده شده و بر محلي به نام عمورا و كربلا فرود آمده و به شهادت نائل خواهد شد و اينك وقت آن نزديك شده است .

به اعتقاد من ، دشمن فردا جنگ را آغاز خواهد كرد و اكنون شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم ؛ به همه شما اجازه مي دهم كه در تاريكي شب ، هر يك از شما دست يكي از خانواده ام را گرفته و به شهر و آبادي خويش حركت كنيد؛ اينها فقط به دنبال من بوده و بعد از من ، با ديگران كاري ندارند.

خداوند به همه شما پاداش خير عطا فرمايد. در اينحال همه افراد خانواده اش از آن جمله عباس عليه السلام گفتند: خداوند آنروز را نياورد كه بعد از تو زنده باشيم ؛ هرگز از تو جدا نمي شويم .

امام حسين عليه السلام رو به فرزندان مسلم بن عقيل فرمود: شهادت مسلم شما را بس است ؛ شما برويد. فرزندان عقيل گفتند: در آن حال مردم به ما چه گويند و ما براي ايشان چه گوييم ؛ آيا به ايشان بگوييم كه سرور و آقايمان و فرزندان عمويمان كه بهترين عموست ، رها كرديم و تيري در ياريش رها نكرده و شمشير و نيزه اي نزديم و ندانيم كه بر سرش چه آمد. قسم به خدا، ترا رها نكنيم ؛ جان و مال و خانواده مان را فداي تو مي كنيم و تا آخرين قطره خون در راه تو به نبرد مي پردازيم ؛ خداوند زندگي پس از تو را نصيب ما نگرداند.

مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت : آيا ترا رها كنيم ؟! جواب خدا را چه دهيم ؟! قسم به خدا، از تو جدا نمي شوم تا آنها را تا آخرين لحظه حياتم با نيزه و شمشيرم و اگر سلاحي نداشته باشم ، با سنگ زنم . سعيد بن عبدالله حنفي گفت : به خدا سوگند، ترا رها نمي كنيم تا خداوند بداند كه پس از رسولش حدود و حريم شما را حفظ كرديم ؛ قسم به خدا، اگر بدانم كه هفتاد بار كشته شده و پيكرم را سوزانده و به باد دهند؛ از تو جدا نمي شوم ؛ چگونه روم و حال آنكه پس از شهادت ، كرامت ابدي در انتظار ماست .

زهير بن قين گفت : به خدا قسم ، دوست دارم كه هزار بار كشته شده و زنده شوم و از تو و خاندانت دفاع كنم . ديگر ياران حضرت نيز اينچنين اعلام آمادگي نمودند و امام علخداوند متعال پاداش و سزاي خير طلبيد.

(96) وقتي همه ياران عشق ، اخلاص و صدق نيت خود را ثابت كردند، امام حسين عليه السلام فرمود: بي گمان فردا جز علي ، فرزندم ، همه ما حتي قاسم و طفل شيرخوار كشته خواهيم شد.

همه را ياران گفتند: خدا را سپاس كه ما را به ياريت كرامت بخشيد و با شهادت در كنارتان شرافت عطا فرما؛ آيا به اينكه با تو خواهيم بود، خشنود نباشيم يا بن رسول الله ! در اينحال امام حسين عليه السلام براي همه آنها دعا فرموده و با كرامت خود، مقام و منزلت و نعمت هاي بهشتي هر كدام را به ايشان نشان داد و فرمود: بهشت بر شما بشارت باد؛ به خدا قسم ، پس از شهادتمان ، خداوند متعال بعد از ظهور قائم آل محمد (عج ) كه انتقام از ستمگران مي گيرد، همه ما و شما را به دنيا باز خواهد گرداند و همه اينها (دشمن ) را در غل و زنجيرهاي مختلف خواهيم ديد.

(97) شب عاشورا حضرت شمشيرش را آماده مي كرد و چند بار اشعار ذيل را زمزمه لب فرمود: يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل من صاحب او طالب قتيل والدهر لا يقنع بالبديل وانما الامر الي الجليل و كل حي سالك سبيلي اي روزگار! اف بر تو از دوستي ات ؛ چه بسيار در بامداد و شامگاه يار و عاشق (حق ) را كشته اي ؛ روزگار همسان و بديل را نمي پذيرد؛ جز اين نيست كه تمام امور به سوي خداست و عاقبت هر شخص زنده همين است كه من مي روم .

زينب عليها السلام اين ابيات را شنيد و نتوانست خود را نگهدارد؛ از اينرو سراسيمه نزد امام حسين عليه السلام آمد و فرمود: واي از اين مصيبت ! اي كاش مرگم فرا مي رسيد. امروز روزي است كه پدر و مادرم ، علي و فاطمه ، و برادرم ، حسن ، ازجانشين رفتگان و پناه بازماندگان .

(98) در اينحال امام حسين عليه السلام به خواهرش نگريست و فرمود: خواهرم ! شيطان بردباريت را نبرد. زينب پرسيد: آيا ترا به ستم مي گيرند و اين دل آزرده ام ، داغدارتر خواهد شد؟ و سيلي بر چهره خود نواخت و گريبان چاك كرد و بيهوش افتاد. امام حسين عليه السلام آب به روي خواهرش ريخت و به او فرمود: خواهرم ! تقواي الهي پيشه كن و با صبر و شكيبايي الهي ، تسلي جوي ؛ بدانكه همه اهل زمين و آسمانها مي ميرند و بي گمان هر چيزي غير از وجه الهي فاني مي شود؛ همان خدايي كه آفريده را به قدرتش آفريد و معبوثشان مي كند؛ او يگانه بي همتاست ؛ پدر و مادر و برادرم بهتر از من بودند؛ من و هر مسلماني بايد به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اقتدا و تاءسي نماييم .

خواهرم ! تو را سوگند مي دهم ؛ پس بر اين سوگند استوار باش و گريبان چاك مكن و روي مخراش و فرياد و شيون و زاري براي من بلند مكن . در آنسوي خيمه ها برير با ديگران شوخي مي كرد و مي گفت : بخاطر ديداري كه خواهيم داشت ، خوشحالم ؛ به خدا قسم ، بين ما و حور العين فاصله اي جز شمشير اينان بر ما نيست ؛ قسم مي خورم كه دارم الان بر ما بتازند.

و حبيب بن مظاهر خنده كنان بيرون آمد و ابن حصين به او گفت : اكنون وقت خنده نيست . او جواب داد: كجا براي شادي بهتر ابا حور العين همنشين خواهيم بود. (99) خيمه هاي شيرمردان ميدان نبرد، از يك سو تبديل به عبادتگاه آنان شده بود و از سوي ديگر مكاني براي آماده كردن ادوات جنگي ؛ ياران عاشق در مناجات و سجده و ركوع ، با معبود خود آخرين لحظات زندگي خويش در اين دنيا را سپري مي كردند.

امام حسين عليه السلام صبح روز عاشوراء كه مصادف با جمعه بود، بعد از نماز صبح ، پس از سخنان كوتاهي به يارانش ، ايشان را براي نبرد در ميدان ، آرايش نظامي داد و زهير بن قين را براي سمت راست ميدان (ميمنة ) و حبيب بن مظاهر را براي سمت چپ (ميسرة ) گذارد و خود حضرت با اهل بيتش در قلب ميدان صف كشيدند و پرچم را به دست با كفايت حضرت عباس عليه السلام داد و به موسي بن عمير فرمود كه بين يارانش ندارند: هر كسي بدهكار است ، نبايد با من به پيكار آيد، هر شخصي با بدنينديشيده باشدعمر بن سعد نيز با لشكر سي هزار نفري (101) به ميدان آمد كه ميمنة را به عمرو بن حجاج و ميسرة را به شمر بن ذي الجوشن داده بود. وقتي نزديك آمدند، شعله هاي آتش را در خندقي كه به دستور حضرت در دور خيمه ها كنده بودند، مشاهده كرده و شمر با صداي بلند گفت : حسين ! به سوي آتش قبل از قيامت پيشي گرفتي . در اينحال مسلم بن عوسجه خواست تيري به سوي آنان بياندازد وليكن حضرت او را از اينكار منع كرد و فرمود: نمي خواهم شروع كننده جنگ باشم . و به شمر پاسخ داد: تو به آتش قيامت سزاوارتر از من هستي .

و سپس حضرت به دشمن فرمود: آيا شما شك داريد كه من فرزند دخت پيامبرتان هستم ؛ به خدا قسم ، در مشرق و مغرب ، فرزند دخت پيغمبري غير از من نيست ؛ آيا كسي از شما را كشتم يا مالي از شما را تلف كردم و يا كسي را مجروح ساختم و شما مي خواهيد قصاصم كنيد؟! هيچ كس پاسخ نداد و حضرت فرمود: شبث بن ربعي ! حجار بن ابجر! قيس بن اشعث ! زيد بن حارث ! آيا شما به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغ ها سرسبز و چاهها پر آب و تو را سپاهي آماده و آراسته است ؛ پس به ما رو كن .

آنها انكار كردند و حضرت فرمود: سبحان الله ؛ به خدا سوگند، شما نوشتيد. اي مردم !اگر مرا نمي خواهيد، بگذاريد به جاي ديگري پناه برم .

قيس بن اشعث گفت : چرا به فرمان عمو زادگانت در نمي آيي ؟ ايشان هرگز جز نيكي به تو، كاري نكنند.

امام حسين عليه السلام فرمود: تو با برادرت (محمد بن اشعث ) برادر هستي .

آيا مي خواهي بني هاشم بيش از خون مسلم طالبت باشند. قسم به خدا، دست ذلت به ايشان ندهم و چون بردگان فرار نكنم . بندگان خدا! من از اينكه مرا سنگسار كنيد و از هر متكبري كه به روز حساب ايمان ندارد به پروردگارمان پناه مي برم . و سپس حضرت از شتر فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا زانوي شتر را ببندد و دشمن آهنگ حمله كرد و عبدالله بن حوزه فرياد زد: آيا حسين در بين شماست ؟ اي حسين ! ترا آتش جهنم بشارت باد.

امام حسين عليه السلام فرمود: دروغ گفتي ؛ من به پيشگاه پروردگاري آمرزنده و كريم و مطاع و شفيع وارد مي شوم . تو كيستي ؟ وقتي او خودش را معرفي كرد حضرت نفرينش كرد و هماندم اسبش رم كرد و او افتاد و پايش كه به ركاب اسب آويزان شده بود قطع شد و اسبش او را به سنگ هاي آنجا زد و سرانجام مرد و مسروق بن وائل وقتي اين صحنه را ديد، از آنجا كه خود را در اول صف آماده كرده بود تا سر حسين عليه السلام را به نزد ابن زياد ببرد، منصرف شبرگشت .

(102) در اين حال زهير بن قين و برير، يكي پس از ديگري براي لشكر عمر بن سعد سخنراني كردند و آنان را به شيوه هاي مختلف به ياري حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرا خواندند و ليكن آنها با تيراندازي پاسخ دادند و حضرت در حالي كه قرآن را بر سر گرفته بود سخنراني ديگري براي آنان ايراد كرد و فرمود: اي مردم ! بين ما كتاب خدا و سنت جدم ، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، موجود است .

شما را به خدا، آيا مي دانيد كه جدم رسول خداست و مادرم فاطمه زهراء، دختر محمد مصطفي ، و پدرم علي بن ابيطالب و مادر بزرگم خديجه ، اولين زن مسلمان و حمزه ، سيدالشهداء، عموي پدرم و جعفر طيار عمويم و اين شمشير و عمامه رسول خداست و علي اولين مسلمان اين امت و داناترين و بردبارترين ايشان است و او سرور هر مرد و زن مؤ من است ؟ همگي تاءييد كردند و حضرت فرمود: پس چرا مي خواهيد خونم را بريزيد. گفتند: اينها را مي دانيم و دست از تو بر نداريم تا از تشنگي بميري . در اينحال امام حسين عليه السلام فرمود: اي مردم ! هلاك و اندوه بر شما باد؛ ما را براي فريادرسي خودتان خوانديد و ما شتابان آمديم شما شمشيري را كه براي ما بر عهده شما بود، عليه ما به كار گرفتيد... واي بر شما! چرا آنگاه كه شمشيرها در نيام و دل ها آرام بود، ما را رها نكرديد... به خدا قسم ، اين نيرنگي است كه از دير زمان در شماست .

هان ؛ اين زنازاده فرزند مرا بر سر دو راهي ، شمشير و مبارزه و ذلت و خواري قرار داده است و هيهات كه ما تن به ذلت دهيم ؛ خدا و رسولش و مردم با ايمان و دامان پاك و پاكيزه (كه ما را پرورانده است .) و مردم غيرتمند و به دور از ذلت ، هرگز به ما اجازه نمي دهند كه فرمانبري فرومايگان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم ... و سرانجام دست رو به آسمان نمود و فرمود: بارالها!باران آسمان را از آنان فرو بند و مانند سال هاي قحطي و خشكسالي يوسف را بر آنان بفرست و آن جوان ثقيف (حجاج بن يوسف ثقفي ) را بر ايشان بگمار را به ايشان بچشاند كه ما را دروغ گفته (103) و و توكل ما فقط به توست و به تو روي مي آوريم . (104) پس از ايراد خطبه و سخنراني ، حضرت اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه مرتجز نام داشت ، خواست و سوارش شد و صف ياران را مرتب مي فرمود كه عمر بن سعد تيري بيافكند و گفت : نزد امير گواه باشيد كه اولين تير را من به سوي آنان رها كردم . و به دنبال اين ، تير از ناحيه دشمن چون بارش باران ، بر ياران عشق فرود مي آمد. در اينحال حضرت به اصحابش فرمود: رحمت خداي شما را در بر گيرد؛ آماده مرگ شويد كه چاره اي جز آن نيست ؛ اين تيرها فرستاده اين مردم به سوي شماست .

در اينحال خداوند متعال امام حسين عليه السلامبر دشمن و ديدار خود متخير نموالهي را انتخاب كرد (105) و سپس فرمود: اما من مغيث يغيثنا لوجه الله اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؟ آيا فرياد رسي نيست كه بخاطر خدا به فرياد ما رسد؟ آيا كسي نيست كه از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع كند؟ در اينحال حر بن يزيد رياحي نزد عمر بن سعد رفت و گفت : آيا براستي مي خواهي با او بجنگي ؟ او پاسخ داد: به خدا قسم ، جنگي كنم كه افتادن سرها و بريدن دست ها در آن آسان ترين كارها باشد. حر آمد و سوار اسبي شد و مهاجر بن اوس به او گفت : مي خواهي حمله كني ؟ حر جوابي نداد و لرزه به اندامش افتاد و او را گفتند: اين چه حالتي است در تو مي بينيم ؟! اگر از دليرترين افراد كوفه مي پرسيدند، ترا از قلم نمي انداختيم . حر پاسخ داد: خود را بين بهشت و جهنم مي بينم ؛ به خدا قسم ، گر چه مرا بسوزانند، بهشت را بر مي گزينم . در اينحال با اسب به سوي امام حسين عليه السلام تاخت و دست بر سر نهاد و مي گفت : خدايا! به سوي تو آمدم ؛ توبه مرا بپذير؛ من دل و اولياي تو و فرزندان پيامبرت را ترساندم . در حالي كه از شرم و حياء سر به زير افكنده بود، به امام حسين عليه السلام گفت : اي ابا عبدالله ! آيا توبه من پذيرفته است ؟ وقتي حضرت سيدالشهداء جواب مثبت داد، حر گفت : از آنجا كه اولين نفري بودم كه به جنگ تو آمدم ، اجازه ده تا نخسشايد در قيامت دست در دست جدت گذارم .

(106) حر وارد ميدان نبرد شد و پس از كشتن عده اي از دشمن نابكار بر اثر اصابت ضربات هولناكي بر پيكر مباركش ، به زمين افتاد و حضرت به بالين وي آمد و سر مطهرش را كه از آن خون جاري مي شد، با دستمالي بسته و چهره غبار آلود او را پاك مي كرد و مي فرمود: همچنان كه مادرت ترا حر ناميد، در دنيا و آخرت آزاد مردي . در آنسو بين ياران حضرت جواني به نام وهب در حضور مادر و همسرش وارد ميدان نبرد شد و پس از چندي برگشت و به مادر گفت : مادرم ! آيا از من راضي هستي ؟ مادر گفت : آنگاه از تو راضي مي شوم كه در محضر حسين عليه السلام به شهادت رسي . همسرش اظهار داشت : وهب ! ترا بخدا، مرا به فراق و دوري ات مبتلا مگردان .

مادر گفت : پسرم به حرف همسرت گوش مده ؛ به ميدان برگرد و پيش روي فرزند دخت پيغمبرت نبردوهب به ميدان برگشت كرد و عاقبت دستانش را قطع كردند (107) و مادرش (برخي نقل ها، همسرش ) عمود خيمه را برداشت و به ميدان آمد و امام حسين فرمود: خداوند به شما براي يعطا فرمايد؛ به نزد زنان برگرد. (108) پس عمرو بن جناده كه يازدهمين بهار خود را تازه پشت سر گذاشته بود، بعد از شهادت پدر بزرگوارش ، نزد امام عليه السلام آمد تا اجازه ورود به ميدان رزم را بگيرد؛ از اينرو حضرت فرمود: از آنجا كه پدرت شهيد شد، شايد مادرت راضي نباشد. نوجوان دلاور گفت : مادرم گفت كه ميدان روم .

از اينرو حضرت اجازه داد و او به سرعت وارد مبارزه شد و چندي نگذشت كه به فيض شهادت نائل آمد و سرش را از تن جدا كرده و بهالسلام پرتاب كردند.

(109) سپس مسلم بن عوسجه وارد ميدان شد و با سن بالايي كه داشت ، چندين نفر از دشمن را به هلاكت رساند و وقتي به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام و حبيب بن مظاهر به بالينش آمدند و مسلم بن حبيب گفت : ترا وصيت مي كنم كه در پاي مبارزه پرداخته و كشته شوي .

(110) در آنسو همسر عبدالله بن عمير كلبي بر سر بالين شوهرش ، گرد و غبار را از چهره او پاك مي كرد و در حالي كه ورود به بهشت را براي او تبريك مي گفت ، به دستور شمر بن ذي الجوشن گرز آهنيني بر سرش فرود آوردند و در همان لحظه به شهادت رسيدند. در اينحال ابو ثمامه صائدي به آسمان نگاه كرد و به حضرت گفت : جانم فدايتان ؛ دوست دارم قبل از شما به شهادت رسم و اين نمازي كه وقتش رسيده به پا دارم . امام حسين عليه السلام به آسمان نگاه كرد و فرمود: نماز را ياد كردي ؛ خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد؛ از دشمن بخواهيد كه به ما مهلت نماز خواندن دهد.

در اينحال حصين گفت : نماز شما قبول نيست .

حبيب بن مظاهر گفت : آيا گمان مي كني كه نماز خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قبول نيست ولي نماز تو قبول است ؛ اي حمار! حصين و به دنبالش ، ديگر افراد دشمن به حبيب بن مظاهر حمله كرده از آنان ، حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد. (111) سپس جون ، غلام ابوذر غفاري ، براي كسب اجازه نبرد، نزد امام عليه السلام آمد وليكن حضرت فرمود: تو براي در امان بودن از آسيب ها نزد ما بودي ، اكنون تو آزادي ؛ برو. در اينحال جون به پاي امام عليه السلام افتاد و گفت : در خوشي ها با شما بودم و اكنون دست ياري از شما بر دارم ؟! به خدا مي دانم كه سياه چهره و بدبو و از خاندان متعالي و صاحب شرافت و بزرگي نيستم ؛ به خدا قسم ، از شما جدا نگردم تا خون سياهم با خون شما آميخته گردد.

حضرت اجازه نبرد داد و جون وارد ميدان شد و حدود و 25 نفر را به هلاكت رساند و سرانجام به شهادت رسيد و امام عليه السلام بر بالينش آمد و فرمود: بارالها! او را رو سفيد گو آل محمد آشنا و همراهش گردان . (112) پس از شهادت ياران ، امام حسين و خاندانش تنها ماندند؛ از اينرو علي اكبر كه بيست و هفتمين بهار عمرش را تازه سپري كرده بود، جهت كسب اجازه نبرد به خدمت پدر ارجمندش آمد و حضرت اجازه داد؛ علي اكبر به سوي ميدان قدم بر مي داشت و حضرت به او نگاه مي كرد و گريه كنان فرمود: بارالها! شاهد باش كه شبيه ترين مردم از حيث سيرت و صورت به رسول و فرستاده ات ، به ميدان كارزار مي رود؛ وقتي دلمان هواي پيغمبرت را مي نمود، به او مي نگريستم .

علي اكبر وارد ميدان رزم شد و عده زيادي از دشمن را به هلاكت رساند و نزد پدر برگشت و گفت : پدر جان ! تشنگي مرا مي كشد. در اينحال امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود: فرزندم ! به زودي به دست جدت سيراب مي شوي كه تشنگي در آن راه ندارد.

علي اكبر به ميدان بازگشت و پس از مبارزه شجاعانه ، ناگهان تيري به سينه و ضربه شمشيري به سر مباركش فرود آمد و ندا زد: يا ابا عبدالله ! خداحافظ؛ اين جدم است كه مرا سيراب مي نمايد.

به سرعت امام عليه السلام به بالينش آمد و چهره مباركش بر رخسار او گذارد و فرمود: خداوند مردم ستمگري را كه ترا كشتند، نابود سازد، اينان چقدر بر خدا و رسولش گستاخند؛ پس از تو اف بر اين دنيا. و آنگاه از خون پاك فرزند دلبندش برداشت و به آسمان پرتاب كرد و ليكن قطره اي از آن به بر نگشت . (113) پس از او فرزند مسلم بن عقيل ، عبدالله ، وارد ميدان شد و بعد از مبارزه شجاعانه ، به شهادت رسيد.

سپس قاسم كه به سن بلوغ نرسيده بود، نزد عمويش آمد و امام حسين عليه السلام او را به آغوش گرفت و اشك ريخت و در حالي كه شمشير بر كمرش روي زمين كشيده مي شد، شمشير به كمر بست و وارد ميدان شد و چندي نگذشت كه ناگهان عمرو بن سعد ضربت شمشير بر او فرود آورد و سرش را شكافت و قاسم به خون غلطيد و ندا زد: عمو جان ! به دادم برس . امام حسين عليه السلام به سرعت خود را به بالين قاسم رساند و ضربتي بر عمرو بن سعد نواخت كه دستش قطع شد و او فرياد زد و كوفيان براي نجاتش به ميدان تاختند؛ سرانجام زير سم اسبان هلاك شد و حضرت فرمود: به خدا قسم ، بر عمويت سخت است كه او را به ياري بخواني و جوابت ندهد و يا ياريش سودي بحنبخشد.

(114) و اما در اطراف خيمه ها تشنگي فرياد كودكان را به گوش مي رساند و حضرت سيدالشهداء از آنان شرمنده ! در اين حال ، حضرت ابوالفضل نزد امام عليه السلام آمد و گفت : مولاي من ! دلم از دست اين منافقان به تنگ آمده و مي خواهم از ايشان خونخواهي كنم .

امام حسين عليه السلام فرمود: پس براي كودكان آبي بياور.

حضرت ابوالفضل العباس با مشك سوار اسب شد و آهنگ فرات كرد؛ با اينكه حدود چهار هزار نفر از دشمن راه را بر او بسته بودند، با كشتن حدود هشتاد نفر، آنها را متفرق ساخت و وارد فرات شد و خواست با آوردن آب نزديكان لبان تشنه اش ، جرعه آبي بنوشد و ليكن به ياد تشنگي امام حسين عليه السلام و اهل بيتش افتاد و آن را به فرات افكند و با خود گفت : اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب گوارا مي نوشي ! سپس مشك را پر كرد و به دوش راست گرفت و سوي خيمه ها مي آمد كه دشمن او را محاصره كرده و بعد از مبارزه سخت ، زيد بن رقاد به كمك حكيم بن طفيل ضربتي به دست راست حضرت ابوالفضل زد و عباس عليه السلام فرمود: و الله ان قطعتم يميني اني احامي اءبدا عن ديني و عن امام صادق اليقين نجل النبي الطاهر الامين به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كنيد، بي گمان از دين خود و امام و پيشوايم كه در ايمان خود صادق و فرزند پيامبر پاك و امين است ، پيوسته دفاع مي كنم .

آنگاه مشك به دست چپ گرفت و حكيم بن طفيل ضربتي به اين دست عباس عليه السلام فرود آورد و حضرت مشك به دندان گرفت و تيري به مشك اصابت كرد و سرانجام تيري به سينه مباركش خورد و با گرزي آهنين بر سرش زدند و از اسب به زمين افتاد و امام حسين عليه السلام را ندا زد و حضرت به سرعت خود را به بالين سقاي كربلا رساند و ساكنون كمرم شكست و چاره انديشي ام فرو نشست .

(115) و پيكر پاك علمدارش را به خيمه آورد و صداي گريه و ناله زنان و كودكان در خيمه ها بلند شده بود كه امام حسين عليه السلام با اشك بر چشم به آواي بلند ندا زد: آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسي هست كه در راه خدا به فرياد ما رسد؟ در اينحال امام عليه السلام به در خيمه آمد و فرزند شيرخوارش ، علي اصغر، را به آغوش گرفت و بوسه كنان فرمود: بدا به حال اين مرددر اينحال حرمله بن كاهل تيري به گلوي مباكودك (117) زد و حضرت خون گلوي او را به كف دست گرفت و به آسمان انداخت و قطره اي از آن به زمين باز نگشت .

سپس حضرت تنها و بي ياور وارد ميدان نبرد شد و پيوسته به دشمن مي تاخت و مي فرمود: الموت خير من ركوب العار و العار اءولي من دخول النار اءنا الحسين بن علي آليت اءن لا اءنثني اءحمي عيالات اءبي امضي علي دين النبي مرگ برتر از پذيرش ننگ و ذلت و ذلت بهتر از آتش جهنم است . من حسين بن علي هستم ؛ قسم خوردم كه سر ذلت فرود نياورم .

از خانواده پدرم حمايت كرده و در راه آيين پيامبر كشته مي شوم . دشمن كه خود را ناتوان در مقابل حضرت مي ديد، جهت استيلاء بر حضرت ، بين خيمه ها و امام عليه السلام موضع گرفت و ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: واي بر شما! اي پيروان خاندان ابوسفيان ! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمي هراسيد، پس در اين دنيا آزاد مرد باشيد؛ اگر عرب هستيد، به شئون نژادي خود توجه كنيد. من و شما با هم مي جنگيم و اين زنان گناهي ندارند؛ تا من زنده ام ، ياغيان و نادانانتان را نگذاريد بر اهل بيت من تعرض كنند. شمر لعنه الله گفت : پيشنهادت را مي پذيرم .

و آهنگ حمله بر سرور جوانان بهشت را شديدتر كردند و از هر سو تيري به پيكر مبارك امام عليه السلام مي انداختند؛ بر اثر زخم تير و شمشيرها، حضرت خود را به طرفي كشاند و خواست لحظه اي بياسايد كه ناگهان سنگي بر پيشاني مباركش اصابت كرد و وقتي خون را از چهره پاك مي نمود، تيري سه شاخه و زهر آلود بر سينه حضرت فرو رفت و فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله .

به نام خدا و بياري خدا و بر آيين رسول خدا. خدايا! تو مي داني كه ايشان مردي را كه روي زمين ، فرزند دخت پيغمبري غير از او نيست ، مي كشند. حضرت تير را بيرون آورد و دست را از خون پر كرد و به آسمان پاشيد و آسمان سرخگون شد و قطره اي از خون به زمين باز نگشت .

در اينحال فرشتگان درگاه الهي گريه سر دادند و گفتند: پروردگارا! اين حسين ، برگزيده تو و فرزند دخت پيغمبرت تست . حق متعال حضرت قائم آل محمد (عج ) را به ابه دست اين ، انتقام خواهم گرفت . (118) اينك بر كساني كه آرزوي حضور در ركاب حضرت سيدالشهداء، سرور آزادگان را دارند، داشتن ارتباط عاشقانه پيوسته ، تنها نشانگر صدق و راستي در ادعاست . امام صادق عليه السلام به حنان بن سدير فرمود: آيا ابا عبدالله عليه السلام را هر ماه زيارت مي كني ؟ او جواب منفي داد و حضرت فرمود: هر دو ماه يكبار زيارت مي كني ؟ او جواب منفي داد و حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر سال چطور؟ وقتي او باز جواب منفي داد، امام صادق عليه السلام فرمود: چقدر به مولايتان جفا مي كنيد؟! حنان بن سدير گفت : يا بن رسول الله ! راه دور است و تهيه زاد و توشه راحله به اندازه كافي در توانم نيست .

امام صادق عليه السلام فرمود: ضمن غسل و پوشيدن پاك ترين لباست و رفتن به بالاترين مكان منزل و يا رفتن به صحرا، رو به مقبره حضرت ابا عبدالله عليه السلام اين زيارتنامه را بخوان : السلام عليك يا مولاي و ابن مولاي و سيدي و ابن سيدي ؛ السلام عليك يا مولاي يا قتيل بن قتيل الشهيد السلام عليك و رحمة الله و بركاته اءنا زائرك يابن رسول الله بقلبي و لساني و جوارحي و ان لم ازرك بنفسي و المشاهدة .

فعليك السلام يا وارث آدم صفوة الله و وارث موسي كليم الله و وارث عيسي روح الله و كلمته و وارث محمد حبيب الله و نبيه و رسوله و وارث الحسن بن علي وصي امير المؤ منين لعن الله قاتلك وجدد عليهم العذاب في هذه الساعة و في كل ساعة . انا يا سيدي متقرب الي الله جل و عز و الي جدك رسول الله و الي ابيك امير المؤ منين و الي اخيك الحسن و اليك يا مولاي فعليك سلام الله و رحمته بزيارتي لك بقلبي و لساني و جميع جوارحي فكن يا سيدي شفيعي لقبول ذلك مني و انا بالبرائة من اعدائك و اللعنة و عليهم اتقرب الي الله و اليكم اجمعين . فعليك صلوات الله و رضوانه و رحمته .

سپس بر علي بن الحسين كه در كنار پاي امام حسين عليه السلام مدفون است سلام داده و حاجات خود را بيان مي كني و نماز زيارت بپا داشته و مي گويي : انا مودعك يا مولاي و ابن مولاي و سيدي و ابن سيدي و مودعك يا سيدي وابن سيدي يا علي بن الحسين و مودعكمفعليكم سلام الله و رحمته و رضوانه . (119) در اين فراز از كتاب ، احاديثي درباره فضيلت زيارت و اثر ذكر مصائب و گريه بر امام حسين عليه السلام را در دنيا و آخرت ، ذكر كرده و اميد است خداوند متعال سعادت و توفيق به نيل به اين كمالات را به همه ما عطا فرمايد. قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : يا فاطمة ! كل عين باكية يوم القيمة الا عين بكت علي مصاب الحسين فانها ضاحكةبنعيم الجنة . (120) اي فاطمه ! هر ديده اي روز قيامت گريان است مگر چشمي كه بر مصيبت حسين بگريد؛ بطور يقين آن چشم خندان و مسرور است .

قال علي بن الحسين عليهما السلام : من قطرت عيناه فيدمعة بواءه الله بها في الجنة حقبا . (121) كسي كه قطره اشكي براي ما از چشمانش ريزان شود، خداوند او را به واسطه آن قطره ، ساليان سال در بهشت سكني مي دهد. نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة .

(122) آه اندوهگين براي مظلوميت ما، تسبيح و سعي و تلاشش براي ما عبادت بزرگي است . قال الامام الرضا عليه السلام : من سمي يوم عاشوراء يوم بركة وادخر فيه لمنزله شيئا لم يبارك له فيما ادخر و حشر يوم القيمة مع يزيد و عبيدالله بن زياالله الي اءسفل درك من النار .

(123) كسي كه عاشورا را روز بركت بنامد و در آنروز براي منزلش چيزي تهيه و ذخيره كند، آن اندوخته براي او مبارك نخواهد بود و روز قيامت با يزيد و عبيدالله و عمر بن سعد كه لعنت خدا بر آنها باد، محشور شده و در قعر جهنم خواهد بود.

اينجا مناسب است قصه اي را در اين باره كه در زمان مرحوم مجلسي ، اتفاق افتاده بود، براي خوانندگان محترم نقل كنيم : شخصي بي بهره از علم و دانش در مجلسي كه با حضور علامه مجلسي رحمه الله تشكيل يافته بود، ادعاي فضل نموده و روايات مربوط به ثواب و فضيلت گريه بر امام حسين عليه السلام را به شدت تكذيب و انكار مي نمود؛ همان شب وقتي به خواب رفت ، در خواب ديد كه مردم روز قيامت در دسته هاي منظم محشور شده و ميزان اعمال ، پل صراط، آتش جهنم و باغ هاي بهشتي و... آماده شده و بر اثر شدت تشنگي به دنبال آب مي گردد و ناگهان حرص بزرگي را ديد و با خود گفت : اين همان حوض كوثر است كه خنك و شيرين تر از عسل مي باشد. كنار حوض ، دو مرد و يك زن كه درخشش نورشان اهل محشر را فرا گرفته بود، با لباس سياه بر تن ، گريه كنان و غمگين ايستاده بودند؛ پرسيدم كه اينها كيستند؟ جواب دادند: اين مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و او علي مرتضي عليه السلام و اين بانو، طاهره ، فاطمه زهراء عليها السلام است .

وقتي از علت پوشيدن لباس سياه بر تن پرسيدم ، جواب دادند: مگر امروز روز عاشوراء؛ روز شهادت حسين عليه السلام ، نيست . نزديك فاطمه زهراء عليها السلام رفته و شدت تشنگي ام را به حضرت اظهار كردم و در اينحال نگاهي تند به من كرد و فرمود: آيا تو همان كسي هستي كه ثواب و فضيلت گريه بر مصيبت فرزندم ، خون دلم ، روشنايي نور ديدگانم ، شهيد كشته شده به ظلم و ستم ، حسينم ، را انكار مي كني ؟! نفرين و لعنت خدا بر كشندگان و ستمگران و منع كنندگان آب بر او باد.

سرانجام از خواب بيدار شده و با ترس و واهمه ، از درگاه پروردگار متعال آمرزش مي طلبيدم و از گفته هايم توبه كرده و نزد كساني كه با آنها در مجلس به بحث پرداخته بودمخوابم ، نزدشان توبه كردم . (124)


پاورقي

91- حضرت سيدالشهداء عليه السلام پنجشنبه ، دوم محرم سال 61 به كربلا وارد شد.

92- مقتل المقرم /231 و بحار الانوار 10/198.

93- مقتل المقرم ص 235 به نقل از كشكول شيخ بهايي ج 2 ص 91 ط مصر از كتاب الزيارات محمد بن احمد بن داود قمي . و سيد بن طاووس در مصباح الزائر. مساحت زمين خريداري شده را چهار ميل در چهار ميل گفته اند. اهل لغت هر ميل را انتهاي مسافت ديد معمولي يك نفر كه معمولا دو كيلومتر است مي دانند؛ بنابراين ، مساحت آن زمين 64 كيلومتر مربع خواهد بود.

94- مقتل المقرم ص 248.

95- همان /252 و اللهوف /88.

96- ارشاد مفيد 2/92 - 91 و مقتل المقرم /259 نفس المهموم /245

- 243. 97- مقتل المقرم /261 به نقل از اثبات الرجعة .

98- ارشاد 2/93.

99- مقتل المقرم /262 و اللهوف /95.

100- احقاق الحق 19/430 - 429.

101- مقتل المقرم /276.

102- مقتل المقرم /283 و ارشاد 2/102. 103- اگر عبارت كذبونا باشد، ترجمه همان است وليكن اگر به تشديد ذال (كذبونا) باشد، به معني ما را دروغگو خواندند و دروغ به ما نسبت دادند. خواهد بود.

104- مقتل المقرم /286.

105- اللهوف /102.

106- مقتل المقرم /290 و اللهوف /102 و ارشاد مفيد 2/100 - 99.

107- در امالي مجلس سي ام /137، صدوق نقل مي كند كه وهب را اسير كرده و نزد عمر بن سعد برده و او دستور داد تا سرش را از تن جدا كرده و به سوي لشكر امام عليه السلام انداختند.

108- اللهوف /106 - و نفس المهموم /277.

109- مقتل المقرم /314 و نفس المهموم /309.

110- مقتل المقرم /297.

111- مقتل المقرم /301.

112- مقتل المقرم /313 و نفس المهموم /306.

113- مقتل المقرم /325 - 318.

114- مقتل المقرم /332 - 330.

115- مقتل المقرم /340 - 334.

116- همان /342.

117- در برخي مقاتل گفته اند كه حضرت طفل شير خوارش ، عبدالله ، را به ميدان آورد و براي او از دشمن آب طلبيد. مقتل المقرم /342. 118- اللهوف /127.

119- بحار الانوار 101/368 به نقل از كامل الزيارات /288.

120- بحار الانوار 44/293.

121- بحار الانوار 44/292.

122- بحار الانوار 44/278.

123- بحار الانوار 44/284.

124- بحار الانوار 44/296 - 293.