بازگشت

فطرس ملك


همينطوري كه حضرت جبرئيل (ع ) بر پيغمبر (ص ) نازل مي شد گذرش به جزيزه اي كه فطرس يكي از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهي بود كه بر اثر اشتباهي كه از او سرزده بود و در آن جزيزه زندان شده بود و بالش شكسته بود و به عذاب گرفتار بود و در بعضي روايات به مژه هاي چشمش معلق و آويزان بود و از زير او دود بدبويي مي آمد افتاد.

فطرس وقتي كه جبرئيل (ع ) را با ملائكه ها ديد، گفت :

اي جبرئيل با اين همه ملك كجا مي روي ؟! آيا خبري شده ؟

حضرت جبرئيل (ع ) فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد(ص ) نعمتي كرامت فرمود.

و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم .

فطرس گفت : اي جبرئيل اگر مي شود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمد(ص ) براي من دعا كند و من از اين گرفتاري نجات پيدا كنم .

حضرت جبرئيل فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول الله (ص ) آورد.

وقتي كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالي تنهيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد.

حضرت فرمود: اي فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مي شود.

فطرس ، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبدالله (ع ) ماليد، بمحض ماليدن متوجه شد پرشكسته اش خوب شد و خدا بخاطر حضرت امام حسين (ع ) توبه اش را قبول كرد.

خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مي كرد و صدا مي زد:

اي ملائكه ها من آزاد شده حسينم .

كيست كسي مثل من كه آزاد كرده حسين باشد، بعد برگشت ، و گفت :

اي رسول خدا به همين نزديكي هاي مي آيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براي پيغمبر (ص ) تعريف كرد، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت :

يا رسول الله در مقابل اين حقي كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مي شوم كه هر كس بزيارت اين شهيد غريب برود يا اشكي براي او بريزد چه ازراه دورگريه را به حضرتش ابلاغ كنم ... (38)


پاورقي

38- جلاء العيون ، 2، 433 ترجمه كامل الزيارات ، 204