بازگشت

سفارش مؤ كّد امام زمان (عج ) به خواندن زيارت عاشورا


تاريخ 1280 هجري قمري به عزم زيارت بيت اللّه از رشت به تبريز رفتم و از آنجا مركبي كرايه كرده و روانه شدم ، در منزل اوّل سه نفر ديگر با من رفيق شدند.

در يكي از منازل بين راه خبر دادند كه قدري زودتر روانه شويم كه منزل آينده خطرناك و مخوف است كوشش كنيد كه از كاروان عقب نمانيد.

از اين جهت دو سه ساعت به صبح مانده راه افتاديم هنوز يك فرسخ نرفته بوديم كه هوا منقلب شد و برف باريدن گرفت به طوري كه رفقا هر كدام سرهاي خود را به پارچه پيچيدند و تند رفتند من هم هر چه كردم كه بتوانم با آنها بروم ممكن نبود سرانجام از آنها عقب ماندم و ناچار از اسب پياده شده و در كنار راه نشسته و متحير بودم مخصوصاً به خاطر ششصد تومان پولي كه براي هزينه سفر همراه داشتم نگراني بيشتري داشتم .

با خود گفتم : همين جا تا صبح مي مانم و به منزل قبلي بر مي گردم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه داشته خود را به قافله مي رسانم .

در اين انديشه بودم كه در برابر خود باغي ديدم كه باغباني با بيلش برف درختان را مي ريخت تا مرا ديد جلو آمد و گفت : كيستي ؟

گفتم : رفقايم رفتند و من مانده ام وبه زبان فارسي فرمود:

نافله (2) بخوان تا راه را پيدا كني .

من مشغول نافله شدم نماز شب تمام شد باز آمد و فرمود: نرفتي ؟

گفتم : واللّه راه فرمود: جامعه بخوان .

(3) من زيارت جامعه را از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و زيارت جامعه را تماماً از حفظ خواندم .

باز آمد و فرمود: نرفتي و هنوز اينجايي ؟

بي اختيار گريه ام گرفت ، گفتم : آري راه را نمفرمود: عاشورا (4) بخوان .

زيارت عاشورا را نيز از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و مشغول زيارت عاشورا شدم و همه اش را حتي لعن و سلام و دعاي علقمه را از حفظ خواندم .

بار سوم آمد و فرمود: نرفتي و هستي ؟

گفتم : آري نرفتم هستم تا صبح .

فرمود: من هم اكنون تو را به قافله مي رسانم .

سپس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد.

فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو.

من هم پشت سر او سوار شدم و افسار اسبم را كشيدم ، اسب اطاعت نكرد.

فرمود: جلو اسب را به من بده . عنان اسب را به دست راست گرفت و راه افتاد.

اسب در نهايت تمكين پيروي كرد. سپس دست مباركش را بر زانوي من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمي خوانيد؟ نافله ، نافله ، نافله ، سه بار تكرار كرد.

آنگاه فرمود: شما چرا عاشورا نمي خوانيد؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا.

سپس فرمود: شما چرا جامعه نمي خوانيد؟

جامعه ، جامعه ، جامعه . دقت كردم ديدم در وقت پيمودن راه به نحو دايره راه طي مي كرد يك مرتبه برگشت و فرمود: اينها رفقاي شمايند كه كنار نهر آبي فرود آمده و براي نماز صبح وضو مي گيرند.

پس من از الاغ پياده شدم و خواستم سوار اسبم شوم نتوانستم آن آقا پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و به من كمك كرد تا سوار شدم و سر اسب را به طرف رفقايم بر گردانيد من در اين هنگام با خود گفتم اين شخص كي بود كه به زبان فارسي حرف مي زد و حال آنكه زباني جز تركي و مذهبي جز عيسوي در آن نواحي نبود و چگونه با اين سرعت مرا به قافله رساند؟

برگشتم پشت سر خود را نگاه كردم ديدم كسي نيست . (5)


پاورقي

2- به نمازهاي مستحبي نافله مي گويند و در اينجا شايد مقصود نماز شب بوده است . 3- مقصود زيارت جامعه كبيره است كه در مفاتيح الجنان است . 4- مقصود زيارت عاشورا است . 5- يكصد داستان درباره نماز اول وقت ، رجائي خراساني . داستانهاي مفاتيح الجنان ، اسماعيل محمدي : ص 78