بازگشت

چگونگي استشفا از تربت كربلا


((اين را بخور كه امام علي عليه السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا اين دارو را بياشامي )).

چون گرفتم و خوردم شربت سردي بود در نهايت خوش طعمي و بوي مشك از آن بلند بود.

پس غلام گفت : ((حضرت فرمود چون بياشامي به خدمتش بروي )).

من تعجب كردم كه گويا از بندي رها شدم .

برخاستم به در خانه آن حضرت رفته ، رخصت طلبيدم .

حضرت فرمود: ((صحّ الجسم فادخل : بدنت سالم شده داخل شو)).

گريه كنان داخل شدم و سلام كردم .

دست و سرش را بوسيدم .

فرمود: ((اي محمد! چرا گريه مي كني ؟))

عرض كردم : ((قربانت گردم مي گويم بر غربت و دوري راه از خدمت شما، و كمي توانايي در ماندن در ملازمت شما كه پيوسته به شما بنگرم )).

فرمود: ((اما كمي قدرت ، خداوند تمام شيعيان و دوستان ما را چنين ساخته و بلا به سوي ايشان گردانيد؛ امّا غربت تو، پس مؤ من در اين دنيا در ميان اين خلق منكوس غريب است ، تا از اين دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام تأ سّي كن كه در زميني دور از ما در كنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق ديدار ما گفتي و بر اين آرزو و توانايي نداري ، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر اين نيت پاداش خواهد داد)).

بعد فرمود: ((آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام مي روي ؟))

گفتم : ((بلي با بيم و ترس بسيار.))

فرمود: ((هر قدر ترس بيشتر است ثوابش بزرگتر است و هر كس در اين سفر خوف بيند از ترس روز قيامت ايمن باشد و با آمرزش از زيارت بر گردد)). بعد فرمود: آن شربت را چگونه يافتي ؟))

گفتم : ((گواهي مي دهم كه شما اهل بيت رحمتيد و تو وصي اوصيايي . هنگامي كه غلام شربت را آورد، توانايي نداشتم كه بر پا بايستم و از خودم نااميد بودم و چون آن شربت را نوشيدم چيزي از آن خوش بوتر و خوش مزه تر و خنك تر نيافتم . غلام گفت : مولايم فرمود بيا؛ گفتم : با اين حال مي روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گويا از بندي رها شدم . پس سپاس خداي را كه شما را براي شيعيان رحمت گردانيده است )). فرمود: ((اي محمد! آن شربت را كه خوردي از خاك قبر حسين عليه السلام بود و بهترين چيزي است كه من به آن استشفا مي نمايم و هيچ چيزي را با آن برابر مكن كه ما به اطفال و زنان خود مي خورانيم و از آن خير بسيار مي بينيم )). فرمود:

((شخصي آن را بر مي دارد و از حائر بيرون مي رود. آن را در چيزي نمي پيچد، پس هيچ جن و جانوري و چيزي كه درد و بلايي كه داشته باشد نيست ، مگر آنكه آن را استشمام مي كند و بركتش برطرف مي شود و بركتش را ديگران مي برند و آن تربت كه به آن معالجه مي كنند نبايد چنين باشد و اگر اين علت كه گفتم نباشد، هر كه آن را به خود بمالد يا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مي يابد و نيست آن مگر مانند حجرالاسود كه نخست مانند ياقوتي در نهايت سفيدي بود و هر بيماري و دردناكي خود را بر آن مي ماليد در همان ساعت شفا مي يافت و چون صاحب آن دردها و اهل كفر و جاهليت خود را بر آن ماليدند سياه شد و اثرش كم گرديد)). عرض كردم : ((فدايت شوم آن تربت مبارك را من چگونه بردارم ؟))

فرمود: ((تو هم مانند ديگران آن تربت را بر مي داري ، ظاهر و گشوده و در ميان خرجين در جاهاي چركين مي افكني پس بركتش مي رود)).

گفتم : ((راست فرمودي .))

فرمود: ((قدري از آن به تو مي دهم ، چطور مي بري ؟))

عرض كردم : ((در ميان لباس خود مي گذارم )).

فرمود: ((به همان قراري كه مي كردي برگشتي .

نزد ما از آن هر قدر كه مي خواهي بياشام و همراه مبركه براي تو سالم نمي ماند)). آن حضرت دو مرتبه از آن به من آن درد به من عارض نشد. (49)


پاورقي

49- كرامات امام حسين ، مصطفي اهوازي : ص 52. گناهان كبيره ، ج 2، ص 346. داستانهاي حسين ، ميررضا حسيني : ص 69