بازگشت

توبه ي جواني در مجلس ذكر مصيبت حضرت اباالفضل


يکي از گويندگان مذهبي مي گفت: به همراه عده اي از وعاظ به شهري مي رفتيم.

يکي از وعاظ به جواني که راننده ماشين بود، پرخاش کرد. اما راننده جوان هيچ گونه عکس العملي از خود نشان نداد و به سکوت مؤدبانه گذراند.

وقتي به مقصد رسيديم، من به جاي دوست واعظم از راننده عذرخواهي کردم. راننده گفت: من با خود عهد کرده ام که به آقايان علما، مخصوصا گويندگان مذهبي، احترام کنم. هر چند از ناحيه آنها ناراحتي ببينم! آنگاه سرگذشت خود را اين طور تعريف کرد:

من يک نوازنده و مطرب بودم و مرتکب هر گونه گناه و آلودگي مي شدم و اصلا با دين و نماز و روزه رابطه اي نداشتم، تا اينکه ايام عاشورا و عزاداري امام حسين عليه السلام فرارسيد. شب تاسوعا خانواده من همگي به مسجد رفتند و من تنها ماندم. در خانه حوصله ام سر رفت، بلند شدم و بي اختيار به طرف مسجد آمدم.

واعظي بر منبر موعظه مي کرد و من در گوشه اي نشستم و گوش دادم. حرفهاي او مرا منقلب کرد، مخصوصا موقعي که به ذکر مصيبت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رسيد و آن شعر عربي را از زبان حضرت نقل کرد، که در موقعي که دست راست آن بزرگوار را قطع کردند، فرمودند:

والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني

يعني: به خدا قسم، اگر دست راست مرا هم قطع کنيد، من تا ابد از دين خودم حمايت مي کنم و دست از ياري دينم برنمي دارم.

اين کلام مرا تکان داد و منقلب شدم، اندکي فکر کردم و با خود گفتم: ابوالفضل العباس عليه السلام از دين خود آن قدر حمايت کرد که شهيد شد. آيا من براي دين خود چه کرده ام؟ در حاليکه خود را علاقه مند به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي دانم، اما دين خود را ويران کرده ام!

اينجا بود که به خود آمدم و در همان مجلس توبه کردم. سپس به منزل آمدم و تمامي وسايل و آلات و اسباب معصيت را - هر چه داشتم - خرد کردم و بيرون ريختم و به دنبال رانندگي رفتم. خداوند هم ياريم کرد و اکنون وضع زندگيم بسيار خوب است.

اگر با آن شغل در ميان مسلمانان احترامي و آبرويي نداشتم، اکنون در ميان برادران و همسايگان خويش داراي احترام و عزت هستم و به مسائل ديني هم سخت پاي بند هستم و اين برکت ارشاد و هدايت و گفتار آن عالم است. من نوکر همه شما علما هستم. [1] .


پاورقي

[1] چهره درخشان ج 2 ص 506 به نقل از «درسي از مکتب حسين عليه‏السلام» نوشته‏ي آيت الله العظمي شيرازي.