بازگشت

توبه كردن «لوطي عظيم» به واسطه ي فتوت و جوانمردي حضرت ابوالفضل


«لوطي عظيم» به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رفت و پنجه ي طلا را از ضريح دزديد و عرض کرد: «يا اباالفضل، تو با فتوتي و دست و دل باز هستي! از تو نمي ترسم.»

پنجه ي طلا را مي خواست در بازار کربلا بفروشد، ولي ترسيد او را دستگير کنند، بنابراين برگشت و متحير ماند که چه کند؟ بار دوم به بازار آمد، باز جرأت فروش پنجه را پيدا نکرد. بار سوم که به بازار رفت، مردي به او گفت: دنبال چه مي گردي؟ «لوطي» جوابي نداد و داستان را مخفي و پوشيده نگه داشت. دوباره آن مرد گفت: دنبال چه مي گردي؟ باز جوابي نداد.

آن مرد او را به مغازه ي خود دعوت کرد، و به او ناهار داد و از او پذيرايي کرد و بعد چنين گفت: «پنجه را به من بده! به من گفته اند که هر قدر پول لازم داري به تو بدهم!» و بعد در صندوقها را باز کرد و مبلغ زيادي پول، در اختيار لوطي عظيم گذاشت.
لوطي عظيم گفت: «چه خوب است که آدم با اهل فتوت و با جوانمرد سر و کار داشته باشد!

سپس از کرده هاي خود پشيمان و نادم شد و توبه کرد. [1] .


پاورقي

[1] کرامات العباسيه ص 26 به نقل از معراج الاولياء ص 92.