بازگشت

بي احترامي به تربت


برادرم گفت : چنين است كه فرمودي و تا به حال دو مُهر شكسته ام و ليكن عهد كرد كه بعد از آن در جيب پايين نگذارد.

پس چند روزي از اين قضيه گذشت ، پدرم بدون آنكه از اين مطلب اطلاع داشته باشد در خواب ديد كه مولاي ما حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام به زيارت او تشريف آورد و در اطاق كتابخانه نشست و ملاطفت و مهرباني بسيار كرد و فرمود:

بخوان پسران خود را بيايند تا آنها را اكرام كنم ، پس پدرم پسرها را طلبيد و با من پنج نفر بودند، پس ايستادند در مقابل آن حضرت و در نزد آن حضرت از جامه و چيزهاي ديگر بود، پس يك يك را مي خواند و چيزي از آنها به او مي داد، پس نوبت به برادرمزبور كه به تربت بي احترامي كرده بود رسيد حضرت نظري به او افكند مانند كسي كه در غضب باشد و التفات فرمود به سوي پدرم و فرمود: اين پسر تو دو تربت از تربت هاي قبر من را در زير ران خود شكسته است ، پس مثل برادران ديگر او را نخواند، بلكه به سوي او چيزي افكند و الا ن در ذهنم است كه گويا قاب شانه ترمه به او داد.

پس علاّمه والد بيدار شد و خواب خود را براي مادر نقل كربيان كرد. پدرم از صدق اين خواب تعجّب كرد. (43)


پاورقي

43- داستانهاي مفاتيح الجنان ، اسماعيل محمّدي : ص 38. كرامات الحسينيه ، علي ميرخلف زاده : ص 116. حكاياتي از عنايات حسيني ، حسين زاده كرماني : ص 37