بازگشت

تاريخ ولادت و حسب و نسب


رسيد مژده ي رحمت که در سراي علي

قدم نهاد عزيزي که مادرش زهراست



چه نور کرده تجلي که دسته دسته ملک

روان بعالم سفلي ز عالم بالاست؟



در روز پنجشنبه سيم شعبان سال چهارم هجري در مدينه مولودي که وجودش عالم بشريت را الي الابد دچار تحسر و حيرت نموده در خاندان رسالت پا بعرصه ي هستي نهاد.

مورخين در روز ولادت او اختلاف نظر دارند مرحوم کليني ولادت او را در سال سيم هجري نوشته است. [1] .

امين الاسلام طبرسي روز ولادت را سه شنبه سيم شعبان و يا پنجشنبه پنجم شعبان سال چهارم هجري نوشته است. [2] .شيخ مفيد و ابن طاوس در شب پنجم شعبان سال چهارم هجري نوشته اند. [3] .



\cf2 [ صفحه 13]



شهيد اول و شيخ طوسي آخر ربيع الاول سال سيم هجري نوشته اند. [4] .

ابوالفرج اصفهاني در پنجم شعبان سال چهارم هجري نوشته است. [5] .

علامه مجلسي مينويسد اشهر ميان علماء اماميه آنست که در مدينه مشرفه در سوم ماه شعبان از سال چهارم واقع شده است. [6] .

اين طفل بنابر روايتي با اينکه ششماهه متولد شده بود مع الوصف باتفاق فريقين از نظر قواي جسمي و روحي در کمال زيبائي و نهايت اعتدال بود.

پس از ولادت او را بحضور پيغمبر اکرم (ص) بردند و آنحضرت نام وي را حسين گذاشت.

شيخ صدوق در امالي خود نقل ميکند که امام چهارم فرمود چون حسين عليه السلام متولد شد خداي عزوجل بجبرئيل وحي کرد که براي محمد (ص) پسري متولد شده است برو باو تهنيت گو و بگو علي نسبت به تو چون هارون نسبت بموسي است او را بنام پسر هارون نام گذار پرسيد نامش چه بود؟ گفت شبير فرمود زبان من عربي است گفت نامش را حسين بگذار. [7] .

شيخ طوسي و ديگران نيز بسند معتبر از حضرت رضا (ع) نقل کرده اند که چون امام حسين (ع) متولد شد حضرت رسول (ص) اسماء بنت عميس را فرمود که فرزند مرا بياور اسماء گفت او را در جامه ي سفيدي پيچيده بخدمت رسول اکرم (ص) بردم حضرت او را گرفت و در دامن خود گذاشت آنگاه در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت پس جبرئيل نازل شد و گفت حق تعالي ترا سلام ميرساند و فرمايد که چون علي نسبت بتو بمنزله ي هارون است نسبت



\cf2 [ صفحه 14]



بموسي پس او را باسم پسر کوچک هارون که شبير است نام گذار و چون لغت تو عربي است او را حسين نام کن.

پس حضرت رسول (ص) او را بوسيد و گريست و فرمود که ترا مصيبتي عظيم در پيش است خداوندا لعنت کن کشنده او را.

آنگاه گفت اي اسماء اين خبر را بفاطمه مگو و چون روز هفتم شد حضرت رسول (ص) فرمود که فرزند مرا بياور او را بنزد آنحضرت بردم گوسفند سياه و سفيدي از براي او عقيقه کرد و سرش را تراشيد و بوزن موي سرش نقره تصدق نمود. [8] .

از القاب مشهور آنحضرت زکي، سبط، سيد، رشيد، طيب، وفي و مبارک و کنيه اش ابوعبدالله بود. [9] .

اما در مورد حسب و نسب وي احتياجي به بيان مطلب نيست زيرا او در شريفترين و نجيب ترين و اصيل ترين خانواده ها متولد شده و در دامن عصمت و طهارت پرورش يافته است.

مادرش فاطمه ي زهرا و صديقه ي کبرا عليهاالسلام در اصالت و عفت منحصر بفرد و دختر پيغمبر اکرم (ص) است و پدرش علي (ع) مجسمه ي فضيلت و شهامت و الهه ي تقوي و مردانگي است و در بزرگي و جلالت والدين او نه تنها دوستان و شيعيان بلکه دشمنان و منافقين نيز متحدالقولند و هيچکس از عرب و عجم نميتواند مانند حسين عليه السلام و برادرش (امام مجتبي) چنين شرافت و اصالتي را از حيث حسب و نسب ادعا نمايد شاعر گويد:



\cf2 [ صفحه 15]





الام فاطمة و الاب الکرار

لا اب في الانام کذا و لا ام کذي



(مادرش فاطمه و پدرش حيدر کرار است و در ميان مردم کسي را چنين پدر و مادري نباشد).

شيخ صدوق در امالي خود مي نويسد پيغمبر (ص) بمردم که در مسجد جمع شده بودند فرمود اي مردم شما را آگاه نسازم بر بهترين مردم از نظر جد و جده؟

گفتند: چرا يا رسول الله:

فرمود حسن و حسين هستند که جدشان محمد (ص) است و جده ي شان خديجه دختر خويلد.اي مرم شما را دلالت نکنم بر بهترين مردم از حيث پدر و مادر؟

گفتند: چرا يا رسول الله.

فرمود حسن و حسين اند که پدرشان علي است که خدا و رسولش او را دوست دارند و مادرشان فاطمه دختر رسول خدا است.

اي مردم شما را دلالت نکنم بر بهترين مردم از جهت عمو و عمه؟

گفتند چرا يا رسول الله:

فرمود حسن و حسين هستند که عم شان جعفر طيار است که در بهشت با فرشتگان پرواز ميکند و عمه شان ام هاني دختر ابيطالب است.

اي گروه مردم آيا شما را دلالت نکنم بر بهترين مردم از نظر خال و خاله؟

گفتند چرا يا رسول الله:

فرمود حسن و حسين اند که خالشان قاسم پسر رسول خدا و خاله ي شان زينب دختر رسول خدا است آنگاه با دست اشاره کرد که همچنين خدا ما را محشور کند. [10] .



\cf2 [ صفحه 16]



خود امام (ع) در روز عاشورا از نظر اتمام حجت براي کوفيان پست فطرت و سست پيمان که بمنظور کشتن آنحضرت در کربلا جمع شده بودند خود را چنين معرفي ميکند.



کفر القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين



قتل القوام عليا و ابنه

حسن الخير کريم الابوين



حنقا منهم و قالوا اجمعوا

احشرو الناس الي حرب الحسين



يا لقوم من اناس رذل

جمعوا الجمع لاهل الحرمين



ثم صاروا و تواصوا کلهم

باجتياحي لرضاء الملحدين



لم يخافوا الله في سفک دمي

لعبيدالله نسل الکافرين



و ابن سعد قدرماني عنوة

بجنود کوکوف الهاطلين



لا لشي ء کان مني قبل ذا

غير فخري بضياء النيرين



بعلي الخير من بعد النبي

و النبي القرشي الوالدين



خيرة الله من الخلق ابي

ثم امي و انا ابن الخيرتين



فاطم الزهراء امي و ابي

قاصم الکفر ببدر و حنين



عبدالله غلاما يافعا

و قريش يعبدون الوثنين



يعبدون اللات و العزي معا

و علي کان صلي القبلتين



فابي شمس و امي قمر

فانا الکوکب و ابن القمرين. [11]



ترجمه:

1- قوم کافر گشتند و از دير زماني از ثواب خداوند که پروردگار ثقلين



\cf2 [ صفحه 17]



است اعراض کردند.

2- اين قوم علي و پسرش حسن مجتبي را که پدر و مادرش نيکوست کشتند.

3- و بعلت کينه اي که از آنها در دل داشتند گفتند مردم را براي کشتن حسين نيز جمع کنيد.

4- فرياد از اين مردم پست و تبه کار که براي از بين بردن اهل حرمين مردم را جمع کردند.

5- پس از اجتماع، همگي براي استيصال من بمنظور جلب رضايت دو کافر (يزيد و ابن زياد) بهمديگر توصيه نمودند.

6- درباره ي ريختن خون من جهت خشنودي عبيدالله که از نسل دو کافر است از خدا نترسيدند.

7- و پسر سعد از روي ستم با لشگري مانند باران شديد مرا تيرباران نمود.

8- پيش از اين چيزي از من سر نزده است که موجب قتل من شود جز فخر و مباهات من بر روشنائي دو نير.

9- به علي که بهترين مردم پس از پيغمبر و به پيغمبر که از پدر و مادر قرشي است.

10- پدر من برگزيده ي خداوند از مردم است و سپس مادر من و من پسر آن دو برگزيده هستم.

11- مادرم فاطمه ي زهراست و پدرم نيز شکننده ي سپاه کفر در بدر و حنين است.

12- او در حاليکه پسر نزديک ببلوغ بود خدا را پرستش نمود و قريش هم دو بت (لات و عزي) را مي پرستيدند.



\cf2 [ صفحه 18]



13- قريش لات و عزي را با هم مي پرستيدند و علي (ع) بدو قبله نماز خواند.

14- پدرم بمنزله ي آفتاب است و مادرم بمنزله ي ماه پس من مانند ستاره اي که فرزند آن دو ميباشم.



\cf2 [ صفحه 19]




پاورقي

[1] اصول کافي کتاب حجة باب مولد الحسين عليه‏السلام.

[2] اعلام الوري ترجمه‏ي عطاردي ص 308.

[3] ارشاد مفيد جلد 2 باب 3 - لهوف ابن‏طاوس ترجمه‏ي زنجاني ص 13.

[4] منتخب التواريخ ص 234.

[5] مقاتل الطالبيين.

[6] جلاء العيون ص 278.

[7] امالي صدوق مجلس 28 حديث 3.

[8] جلاء العيون ص 281.

[9] حسن و حسين ص 132.

[10] امالي صدوق مجلس 67 حديث 2.

[11] نفس المهموم ص 186- مقتل ابي‏مخنف.