بازگشت

اعظميت مصيبت حسين مظلوم از يحيي مظلوم


امر سوم: در اعظميت مصيبت حسين مظلوم عليه السلام از يحيي مظلوم.

و اين مطلب را بيان کنيم در ضمن سلام بر يحيي؛ زيرا که سلام بر او مي کرد، در وقت ذکرش در هر منزل، حال نزول و ارتحال. ما نيز تأسي به آن جناب مي کنيم در منازل تطبيق. پس مي گوييم: سلام باد بر يحيي که خداوند، او را گرامي داشت به خاطر شهادتش. [1] حال مي خواهي قصد کن آن يحيي را



\cf2 [ صفحه 159]



که به طريق صبر کشتند، يعني او را گرفتند و سرش را بريدند؛ يا قصد کن اين يحيي را که به طريق صبر کشتند؛ يعني آن قدر زخم بر او زدند که از حرکت افتاد، پس سرش را بريدند.

اگر خواهي قصد کن يحيي را که سرش را به دست گرفتند و در طشت بريدند؛ يا قصد کن اين يحيي را که نيزه به پهلويش زدند تا از اسب بر زمين افتاد، پس سرش را بريدند.

اگر خواهي قصد آن يحيي را که عداوت قاتلش، ساکن شد به کشيدن يک کارد به خنجرش؛ يا قصد کن اين يحيي را که به چهار هزار تير و صد و چند ضربه ي شمشير، و صد و چند نيزه، و به آنچه رسيد به آن حضرت، از بريدن گلو و نحر کردن، و نيزه زدن، و به آنچه به بدنش رسيد بعد از قتل، از پامال کردن و مثله نمودن اکتفا نکردند.

عداوت ايشان نسبت به سر مقدس او به کشتن ساکن نگرديد؛ بلکه بر نيزه اش کردند و به شهرها گردانيدند و به دار کردند، باز کفايت نکرد، و با چوب به لب و دندانش اشاره کردند در چند مجلس. [2] .

اگر خواهي قصد کن آن يحيي را که سرش را هديه بردند از خانه اي به خانه اي، يک دفعه، و حسين عليه السلام بر اين امر، تأسف مي کرد و گريه مي کرد؛ يا قصد کن اين يحيي را که سرش را در شهرها گردانيدند و هديه فرستادند مرتبة بعد اخري (يعني نه يک مرتبه، بلکه دفعات متعدد از مکاني به مکاني مي بردند).

اگر خواهي يحيي را قصد کن که چون سرش را به نزد ظالم بردند، حالتش (حالت آن ظالم) متغير شد؛ يا قصد کن اين يحيي را که چون سرش را در نزد ظالمش گذاشتند، تبسم نمود، و اين تبسم، بالاتر بوده از همه ي آن زخم ها که بر آن جناب زده بودند. کور مباد چشمي که در وقت سماع اين بتسم گريان شود!



\cf2 [ صفحه 160]



اگر خواهي قصد کن يحيي را که از مسجدش بيرون کشيدند از براي کشتن، و حال آن که هيچ علاقه و عيال و اطفالي نداشت؛ يا قصد کن اين يحيي را که او را از خيمه ها بيرون کشيدند که در آن بود زنان حيران تشنه، بي کس در ميان دشمنان، و هر يک، فرياد واويلاه و وا ثکلاه مي کشيدند. [3] پس ايشان را ساکت کرده، بيرون آمد. ناگاه دختر صغيره اش به او رسيد و بر پايش افتاد و مي بوسيد و فرياد مي کرد: داد از بي کسي و ذلت! حضرت برگشتند و او را به دامان مرحمت نشانيدند و فرمود اشعاري که مضمونش آن است که: تا زنده ام، مرا به گريه ي خود، مسوزان و چون کشته شوم، هر چه خواهي گريه کن. [4] .

اگر خواهي قصد نما آن يحيي را که سرش را در طشت بريدند و از خونش يک قطره بر زمين افتاد، پس جوشيد و ساکن نشد از جوشش، تا اين که فاني نمود بسياري از بني اسرائيل را، آن وقت از جوشش افتاد؛ يا قصد کن اين يحيي را که بر روي خاک، سرش را بريدند و خونش را بر خاک ريختند، مگر چند قطره از آن که خودش به دست گرفت و بر صورت ماليد و به آسمان پاشيد و به سوي زمين برنگشت، و الا تمام زمين سرنگون مي شد.

اگر خواهي قصد کن آن يحيي را که به يک کشش کارد، سرش را بريدند؛ يا اين يحيي را که سرش را به دوازده ضربت، جدا نمودند با شمشير. [5] .

اگر خواهي قصد کن آن يحيي را که سرش را بريدند، وليکن بدنش سالم بود؛ يا اين يحيي را که سرش را بريدند و بدنش پامال شده و سوراخ سوراخ و مجروح بود. سلام بر اين يحيي که سرش را از قفا بريدند و بدنش پامال شد! سلام بر اين يحيي که سرش را بر روي سنگ گذاشتند و بر نيزه بلند نمودند و بر درخت آويختند و بر دوازده، نصب کردند و در تنور و در



\cf2 [ صفحه 161]



زيرابخانه گذاشتند و محل دفنش معلوم نيست، هر چند عاقبت سر با بدن است! [6] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 98، ص 318.

[2] تفصيل اين مطالب، در فصول گذشته بيان شد.

[3] بحارالأنوار، ج 45، ص 47 - 46؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 134؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 22.

[4] المناقب، ج 3، ص 257؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 133.

[5] بحارالأنوار، ج 45، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 37.

[6] سوره‏ي قصص، آيه‏ي 22 - 21.