بازگشت

عظمتهاي حسين


علائلي ضمن آنکه از عظمتهائي که در وجود حسين تمرکز يافته بود سخن گفته است، از عظمت صراحت لهجه و عظمت تصميم و عظمت اباء نفس و بلندي همت و عظمت مردانگي آن حضرت شرحي نگاشته است. چون اين عظمتهائي که ياد کرده همه از همان روح فيّاض و شجاع و شکست ناپذير حسين ـ عليه السّلام ـ سرچشمه مي گيرد، قسمتهائي از سخنان او را به طور اقتباس و نقل به معنا با اضافات و تصرفاتي در اينجا مي آوريم.

عظمت در تصميم: به معناي عزم راسخ داشتن به انجام کار و پايان آن، به طوري که هيچگاه و به هيچ گونه از عزم خود برنگردد، و هيچ چيز تصميم او را سست نسازد، و از آغاز کار ملاحظه پايان و عاقبت آن را بنمايد و هشيارانه تصميم بگيرد.

اکنون بشنويد که حسين چگونه با پيش بيني پايان کار، وارد ميدان شد، و سخنانش چگونه از شعور خطيرش بر مي خاست. آنگاه که عزيمت خروج از مکه و سفر عراق را داشت اين خطبه را خواند:

«اَلْحَمْدُللهِ، وَ ماشاءَاللهُ وَ لاقُوَّةَ اِلّا بِاللهِ، وَ صَلَّي اللهُ عَلي رَسُولِهِ خُطَّ المَوْتُ عَلي وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلي جيدِ الْفَتاةِ، وَ ما اَوْلَهَني اِلي اَسْلافي اِشْتِياقَ يَعْقُوبَ اِلي يُوسُفَ، وَ خِيرَلي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ کَأَنِّي بِاَوْصالي تَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَواويسِ، وَ کَرْبَلا فَيَمْلَأَنَّ مِنّي اَکْراشاً جَوْفاً، وَ اَجْرِبَةً سَغْباً لا مَحيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَي اللهِ رِِضانا اَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلي بَلائِهِ، وَ يُوَفَّيْنا اُجُورَ الصّابِرينَ لَنْ تَشْذَ عَنْ رَسُولِ اللهِ لُحْمَتُهُ بَلْ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدسِ تَقِرَّبِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنَجِّزُبِهِمْ وَعْدَهُ اَلا فَمَنْ کانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلي لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللهُ تَعالي» [1] .

«سپاس براي خدا است، و ْآنچه خواست خداست مي شود، و نيروئي جز به خدا نيست، و درود خدا بر پيغمبرش».

«مرگ بر فرزندان آدم نوشته شده و آنها را احاطه کرده، مانند گردن بند بر گردن دختر جوان، و من بسيار مشتاقم به ديدار گذشتگان خودم همانگونه که يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود، و براي من قتلگاهي است که من آن را خواهم ديد. گويا مي بينم که در ميان نواويس و کربلا گرگان بيابان رگهاي مرا پاره مي کنند تا شکمهاي گرسنه ي خود را پر کنند از چنان روزي که لا قلم قضا نوشته شده گريزي نيست، رضاي خدا رضاي ما خاندان است.صبر مي کنيم بربلاي او تا به ما مزد صابران را دهد. هرگز پاره ي تن پيغمبر از او جدا نشود، بلکه با او در حظيره قدس در يک جا باشد، چشمش به پاره هاي تنش روشن شود، و به واسطه ايشان وعده خود وفا کند».

«آگاه باشيد! هرکس از ريختن خون دلش در راه ما دريغ ندارد، و دل به شهادت و لقاي خدا مي نهد با ما کوچ کند که من بامداد کوچ خواهم کرد.ان شاء الله تعالي».

اين بود منطق حسين، و سخنان شور انگيز و قاطع او در برابر کساني که او را از تصميمي که داشت باز مي داشت.

مکاني که حسين در آن اين خطبه را انشاء کرد، مکاني با عظمت و با هيبت بود؛ زيرا رجال بزرگ مانند عمر بن عبدالرحمن مخزومي، عبدالله بن عباس، محمد بن الحنفيه و عبدلله بن عمر او را از اجراي تصميمي که داشت منع مي کردند، و اين خطبه در حقيقت پاسخي به درخواست آنها و همفکران آنها از مسلمانان، و اعلام قبول تمام خطرات تصميم بود.

رجال نامبرده هرچند همه نامدار و متشخص بودند اما روحي مثل روح حسين، و شعور و بينشي مانند شعور او نداشتند، و آن مايه اي که حسين داشت در آنها نبود. آنها در برابر بطولت و مردانگي حسين هيبت خود را از دست دادند، و چون ريگهاي کوچکي بودند که بر دامن کوه بزرگي ريخته باشد که بادهاي تند آنها را به زير مي ريزد، و کوه در مکان خود استوار و آرام باقي مي ماند (اکنون که سخت ترين بادهاي حوادث و آزمايش، در جهان اسلام به حرکت در آمده و مردم را زير و رو مي کند، حسين و ياران باشهامت و قهرمانش در برابر اين تندبادها و امواج سهمگين اقيانوس حوادث، مردانه ايستادند و مانند کوه از جاي نلغزيدند).

پاسخي که در صفحات تاريخ جاويدان ماند، پاسخ حسين بود به عبدالله بن عمر، وقتي به او پيشنهاد سازش با بني اميه را داد، و او را از شقاوت و قدرت سرنيزه، و زور و بي پروائي و جسارت آنها به خدا و پيغمبر بيم داد، فرمود:

«يا اَبا عَبْدُالرَّحمنِِ اَما عَلِمْتَ اَنّّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَي اللهِ اَنَّ رَأسَ يَحْييَ بْنَ زَکَرِيّا اُهْدِيَ اِلي بَغِيٍّ مِنْ بَغايا بَني اِسْرائيلَ»

«آيا نميداني که از خواري وبي قدري دنيا در نزد خدا اين است که سر يحيي بن زکريا هديه شد به زن زناکاري از فواحش بني اسرائيل؟.

اين جواب امام ـ عليه السّلام ـ مقدار قوت تصميم، و توجه او را به پايان کار، و عزم خلل ناپذيرش را آشکار مي کند که براي نيل به هدف و انجام برنامه اي که خود را موظف به اجراي آن مي دانست به قدر سرانگشتي حاضر به عقب نشيني نيست، و ضمناً هم به مصيبت سر انور خودش که براي يزيد هديه مي شود اشاره فرمود.

آري، حسين اينچنين قيام و نهضت را شروع کرد و اينسان قلب شجاعش محکم ماند که تا انجام کار به جز مبدأ و هدفي که داشت به جاي ديگر نظر نداشت، مبدئي که در چند کلمه خلاصه مي شد: خدا، پيغمبر خدا، قرآن کتاب خدا، عظمت در اباء نفس و تسليم باطل نشدن.

در اين ناحيه نيز حسين عظمت، بالاترين درجات عظمت را داشت. بسا اشخاصي که هدف و مبدأ بزرگي را در نظر مي گيرند و برنامه هائي عالي اعلام مي کنند، ولي در وسط راه وقتي مواجه با خطر شدند برنامه را فراموش مي کنند يا هنگامي که مال و اعتبار و مقامي به آنها پيشنهاد کردند مال و مقام يا شهوتراني آنها را ذليل و بيچاره ساخته و از هدف خود چشم پوشي مي نمايند؛ اين کسان از هدف خود دست مي کشند و علاوه بر آن که در ميدان فضيلت سهمي نصيبشان نمي شود، دامنشان به عيب و ننگ آلوده مي گردد، و اگر از آغاز سخني نمي گفتند و برنامه اي نمي دادند شرافت و ايمانشان کمتر زيان مي ديد.

حسين ـ عليه السّلام ـ در اينجا نيز مانند جدّ و پدرش از تمام کساني که براي حق و به نام عدل قيام کردند مسابقه را برد، و وقتي با همه گونه خطر مواجه شد و همه گونه اسبابي که ديگران را ناچار به تسليم مي ساخت فراهم گشت، فرمود:

«لا وَ اللهِ لا اُعْطيکُمْ بِيَدي اِعْطاءَ الذَليلِ، وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ يا عِبادَ اللهِ اِنِّي عُذْتُ بِرَبَّي وَ رَبِّکُمْ اَنْ تُرْجَمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّي وَ رَبَّکُمْ مِنْ کُلِّ مَتَکَبِّرٍ لا يُوْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ» [2] .

نه به خدا سوگند! به خواري دست در دست شما نمي گذارم و چون بندگان از جهاد فرار نمي کنم. اي بندگان خدا!من پناه مي برم به پروردگار خودم و پروردگار شما از اينکه مرا سنگباران کنيد،و پناه مي برم به خدا از هر متکبري که ايمان به روز قيامت ندارد.

و نيز فرمود:

«ثُمَّ اَيْمُ اللهِ لا تَلْبِثُونَ بَعْدَها اِلّا کَرَيْثِ ما يُرْکَبُ الْفَرَسُ حَتّي تَدُورَبِکُمْ دَوْرَ الرَّحي، وَ تَقْلُقَ بِکُمْ قَلَقَ الْمَحْوَرِ عَهْدٌ عَهَدَهُ اِليَّ اَبي عَنْ جَدّي فَأَجْمِعُوا اَمْرَکُمُ، وَ شُرَکائَکُمُ ثُمَّ لا يَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَيْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقضُوا اِليَّ وَ لا تُنْظِرُونَ اِنِّي تَوَکُّلْتُ عَلَي اللهِ رَبِّي وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دابَّةٍ اِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبَّي عَلي صِراط مُسْتَقيم» [3] .

به خدا سوگند بعد از من درنگ نکنيد مگر به مقداري که کسي بر اسب نشيند، تا روزگار بر شما چون آسيا بگردد و چون محور مضطرب شويد عهدي است که پدرم از جدم مرا به آن خبر داده است. پس شما کار خود را فراهم کنيد و همکارانتان را گرد آوريد و بر من بتازيد و مرا مهلت ندهيد،من بر خدائي که پروردگار من و شما است توکل کرده ام، هيچ جنبنده اي نيست مگر آنکه ناصيه ي او به دست خدا است، بدرستيکه پروردگار من بر صراط مستقيم است.



اَعْظِمْ بِهِ بَطلاً لَمْ يُعْطَ مُتَضِّعا

يدَ الصِغارِ، وَ اَعطي دونَها الرَاْسا



کَذلِکَ الْحُرُّ يَسْتَعْدِي الْمَماتَ عَلي

عَيْشِ الدَنِيَّةِ اِدْلالاً وَارْکاساً



اَکْرِمْ بِها خُلَّةَ کانَتْ لَها نَهَجا

ثُمَّ اسْتَمِرَّتْ عَلَي الاَْيّامِ نِبْراساً



آري! حسين با عزتي که از نبوت جدش داشت و عزّت شخصيت خودش، خود را نباخت و تاريخ هم از پشت سر او از اينکه اقرار کند به مثل و نظيري براي او يا اينکه همانندي براي او بشناسد خودداري کرد. او مردان دنيا را مردانگي آموخت.

ابن ابي الحديد مي گويد:

«سَيِّدَ اَهْلِ الْاباءِ الَّذي عَلَّمَ النّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُيُوفِ اِخْتِياراً لَهُ عَلَي الدَنِيَّةِ اَبُوعَبْدِاللهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِّي بْنِ اَبيطالِبٍ ـ عليهماالسّلام ـ الَّذي عُرِضَ عَلَيْهِ الاَْمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِفَ مِنَ الذُّلِّ...» [4] .

يعني:

آقاي کسانيکه تن به زير بار ذلت و ننگ و خلاف شرافت و کرامت ندادند آن کسي که حميت و جوانمردي و خويشتين داري و شهادت در زير سايه هاي شمشيرها را بر زندگي با پستي برگزيد؛ حسين بن علي بن ابيطالب ـ عليهما السّلام ـ بود که به او و اصحابش پيشنهاد امان و تسليم داده شد و او نپذيرفت و راضي به تحّمل خاري نشد.

عظمت در مردانگي: در اين عظمت نيز حسين ـ عليه السّلام ـ مقامي عجيب و سخت شگفت انگيز داشت و مردانگي در وجود و بحد اکمل نمايش يافت، و شايد برجسته ترين موارد ظهور مردانگي آن حضرت آنوقتي بود که سپاه کفر پيشه، آن حضرت و اصحابش را تير باران نمودند، حسين برخاست يک نگاه به آن تيرها کرد، و يک نگاه به اصحابش سپس فرمود:

«قُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ اِلَي الْمَوْتِ الَّذي لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ

الْقَوْمِ اِلَيْکُمْ»

بر خيزيد! خدا شما را رحمت کند، و از مرگي که چاره اي از آن نيست پيشواز نمائيد اينک اين تيرها فرستاده هاي اين مردم به سوي شمايند.

اصحاب برخاستند و ساعتي را با آنها نبرد کردند تا جمعي از اصحاب شهيد شدند. در اين هنگام حسين دست بر محاسن شريف زد و فرمود:

«اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَي الْيَهُودِ اِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاَشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَي النَّصاري اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَي الْمَجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ، وَ اَشْتَدَّ غَضَبَهُ عَلَي قَوْمٍ اتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلَي قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِم اَما وَاللهِ لااُجيبُهُمْ اِلي شَيْء مِمّا يُريدُونَ حَتّي اَلْقَي اللهَ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي» [5] .

يعني:

«خشم خدا بر يهود شدت يافت وقتي براي او فرزندي قرار دادند، و غضب خدا بر نصاري سخت شد وقتي او را ثالث ثلاثه خواندند. و غضب خدا بر مجوس سخت شد وقتي آفتاب و ماه را به جاي خدا پرستيدند، و خشم خدا شدت يافت بر قومي که همکلام و متفق شدند براي کشتن پسر دختر پيغمبر خودشان، به خدا آنها را به آنچه مي خواهند جواب نمي دهم، تا اينکه ملاقات کنم خدا را در حاليکه به خون خود خضاب شده باشم».

جمله اي که از مردانگي حسين هراس انگيز است اين است که فرمود:

«قُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ اِلَي الْمَوْتِ»

و ديگر اينکه فرمود:

«اَما وَاللهِ لا اُجيبُهُمْ...».

اين دو جمله با کمال وضوح، مردانگي حسين ـ عليه السّلام ـ را آشکار ميسازد که در چنان موقف مهيب و وحشتناک هيچ گونه بيم و هراس و شکست و خودباختگي در وجودش وارد نشد؛ اصحابش را به استقبال از مرگ دعوت فرمود، مانند آن که آنها را برخوان لذيذترين غذاها بخواند.

و حقاً هم آن مرگي که حسين به آن دعوت مي کرد، لذيذ بود؛ زيرا مي خواست با باطل نبرد کند و برهان خدا که مبدأ او بود، در پيش چشمش مرتسم بود وصداي خدا را که صداي ضمير و وجدان پاک و ايمان سرشارش بود مي شنيد و جز اين کلمات چيز ديگر نمي ديد: خدا، پيغمبر خدا، قرآن (کتاب خدا).

اگر پيرامون شجاعت روحي و بدني حسين، سخن را دنبال کنيم کتاب به اين زودي به پايان نمي رسد، پس بهتر اين است که به همين مقدار قناعت کنيم و خوانندگان گرامي را به کتابهاي مقتل و تفکر در تاريخ زندگي آن حضرت حواله دهيم.


پاورقي

[1] سمو المعني، ص 115.

[2] سمو المعني، ص 117.

[3] قسمتي از خطبه امام شهيد ـ عليه السّلام در روز عاشورا است که در کتب معتبره مقاتل ذکر شده است.

[4] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 302.

[5] سمو المعني، ص 118.