بازگشت

پيامبر حسين را مي بوسيد


يکي از مظاهر محبت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسيدن او است. در جاهليت، و پيش از ظهور آفتاب درخشان هدايت اسلام ارزش عاطفه و احساسات پاک انساني مخصوصا در عربها از ميان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را يک نوع ضعف نفس شمرده، و سخت دلي را افتخار مي دانستند، و وحشتناک ترين مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده به گور کردن دخترها بود که پدر ها با دست خوددختران خود را زنده در گور مي کردند.

بوسيدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصا اگر دختر بود عار و ننگ شمرده مي شد. و اگر کسي فرزند خود را مي بوسيد ديگران از آن تعجب مي کردند.

گردنکشان و متکبران از بوسيدن طفل و به دوش سوار کردن او ـ که يک عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صوري مردماني که با ريا کاري و تشريفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان مي دهند مي کاهد ـ خودداري مي کردند.

پيغمبر اسلام رحمت عالميان بود، و از ريا و نفاق مبرّا، و مانند يک فرد عادي زندگي مي کرد، و جزو برنامه هاي مهم دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبت نسبت به همه مردم، بشردوستي، ايثار و هدايت عقل و احساسات بود، و در آغاز سوره هاي کتاب آسماني [1] او، خدا به رحمانيّت، و رحيميّت ياد شده است.

و همانطور که نسبت به مردم مظهر تمام و کمال عواطف عالي انساني بود، عاطفه پدرانه اش نسبت به فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ و فرزندان او نيز در حد کمال بود، و وجود حسن و حسين را امتداد وجود خود، و بقا و زندگي آنها را بقاي زندگي خود مي ديد.

دکتر «بنت الشاطي» بانوي دانشمند مصري و استاد دانشگاه عين الشمس راجع به شدت حُب و عاطفه پيغمبر نسبت به فرزندان دختر عزيزش زهرا ـ سلام الله عليها ـ فصل بليغي نگاشته و در ضمن آن مي گويد:

«پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ از روزي که به مصيبت مرگ خديجه، يگانه همسر عاليقدرش مبتلا شد تا سال سوم هجرت غير از ابراهيم ـ که آنهم در دنيا چيزي زيست نکرد ـ صاحب فرزندي نشد، و در مدت هفده سال بعد از خديجه با اينکه با زنان متعدد، ازدواج نمود، هيچ يک را از پيغمبر خدا فرزندي روزي نگشت.

لذا (علاوه بر وحي آسماني) بر همه آشکار بود که بايد نسل پيغمبر از فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ باقي بماند پس تعجبي ندارد، اگر دل پيغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست مي داشت، دل نبّي ـ صلي الله عليه وآله ـ براي دو فرزند عزيز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانه اي که دل بزرگ و وسيع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس يافت، و نام حسن و حسين براي او آهنگ خوش و صداي دلنوازي بود که پيغمبر از تکرار آن خسته نمي شد آنها را پسران خود مي خواند، و با اينکه شخص پيغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.

خداوند زهرا را به نعمتي بسيار بزرگ برگزيد که ذريّه پيغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و علي را به اين کرامت مخصوص گردانيد که نسل خاتم الانبياء را در صلب او گذارد، و از اين شرف، عظمت جاوداني و پايداري و عزت هميشگي را به علي اختصاص داد.

زهرا از ميان تمام دختران پيغمبر باقي ماند تا پيغمبر فرزندي داشته باشد که او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقي ماندند تا پيغمبر از تکرار اسم شيرين و لفظ گواراي «پسرهايم» لذت ببرد» [2] .

ابن عبدالبر قرطبي از ابو هريره روايت مي کند که گفت: اين چشمهايم ديد و گوشهايم شنيد که پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ هر دو دست حسين را گرفته بود، و پاهاي حسين بر روي پاهاي پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ بود، و پيغمبر مي فرمود: «تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة» حسين بالا رفت تا پاهايش را بر سينه پيغمبر گذارد پس پيغمبر فرمود: دهان باز کن! پس بوسيدش، و سپس گفت: خدايا او را دوست بدار زيرا من او را دوست مي دارم.

«قالَ اَبُوهُرَيْرَةُ: اَبْصَرَتْ عَيْنايَ هاتانِ، وَ سَمِعَتْ اُذُنايَ رَسُولَ اللهِ ـ صلّي الله عليه و آله ـ، وَ هُوَ آخِذُ بِکَفَّي حُسَيْنٍ، وَ قَدَماهُ علي قَدَمِ رَسُول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ وَ هُوَ يَقُولُ: تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّةٍ قالَ: فَرَقَي الْغُلامُ حَتّي وَضَعَ قَدَمَيْهِ عَلي صَدْرِ رَسُولِ اللهِ ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ثُمَّ قالَ رَسُولُ الله: اِفْتَحْ فاکَ ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُم قالَ: اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فَانّي اُحِبُّهُ» [3] .

علائلي اين حديث را روايت کرده و مي گويد: «عينَ بَقَّه» کلمه اي است که در روح طفل طراوت و سبکي و ملاحت مي آورد.

پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ حسين را به آن بوسه شيرين و لذيذ مي بوسيد چون جانش گنجينه معاني و حقايق بزرگ بود، و آنگاه که مي فرمود:

«اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فإنّي اُحِبُّه»

خدايا او را دوست بدار چون من او را دوست مي دارم.

گوئي در حالي که به حسين اشاره مي کرد به مردم مي فرمود:

«اَنَا هُنا»

من اينجا هستم

يعني مرا پيش حسين بجوئيد.

سپس مي گويد: فرق حب و عاطفه اين است که عاطفه کمتر از حب بوده و شرايط محبّت در آن ملاحظه نمي شود اما حب وقتي پيدا مي شود که محبوب برگزيده باشد، و پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ حسين را به حقيقت دوستي و حّب، دوست مي داشت زيرا حسين برگزيده اوبود،و خدا حسين را دوست مي داشت زيرا که شفق آفتاب نبوّت [4] بود.

ابن اثير و سبط ابن الجوزي و طبري نقل کرده اند که: وقتي سرهاي شهدا را نزد ابن زياد آوردند با شمشير يا چوب دستي به لبهاي مبارک حسين مي زد؛ زيد بن ارقم وقتي ديد (ابن زياد) دست از اين بي ادبي و ستم بر نمي دارد، گفت: چوبت را برگير! قَسَم به آنکس که غير از او خدائي نيست، لبهاي پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ را بر اين لبها ديدم که آنها را مي بوسيد. سپس گريست.

ابن زياد گفت: خدا چشمهايت را بگرياند اگر پيري خرف نبودي، گردنت را مي زدم.

زيد بيرون آمد و مي گفت: اي گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهيد بود، حسين پسر فاطمه را کشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد تا نيکان شما را بکشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد [5] .

در «البدء و التاريخ» [6] نقل شده که يزيد امر کرد تا پرده نشينان حرم حسيني، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدي که اسيران را نگاه مي داشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببينند؛ و خودش سر مبارک حسين ـ عليه السّلام ـ را در جلو خود گذارد و با چوب يا شمشير به آن روي مطهر مي زد و مي گفت:



لَيْتَ اَشْياخِي بِبَدر شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَج مَعَ وَقْعِ الاسَلِ



لِاَهَلُّوا وَ اسْتَهلّوا فَرَحا

وَ لَقالُوا يا يَزيدُ لا تَشَلِ



ابوبرزه اسلمي برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعي مي خورد که مکرر ديدم پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ مي بوسيد.

ابن اثير و ترمذي و طبري روايت کرده اند، که ابوبرزه گفت: آگاه باش اي يزيد که تو روز قيامت مي آيي در حالي که ابن زياد شفيع تو است، و اين (حسين ـ عليه السّلام ـ) مي آيد در حالي که محمد ـ صلي اللّه عليه وآله ـ شفيع او است. پس برخاست و بيرون رفت [7] .


پاورقي

[1] غير از سوره توبه.

[2] بنات النبي، ص 244 تا 253، ترجمه به اختصار و نقل به معني.

[3] استيعاب، ج1، ص 182 و 383. سيوطي در الجامع الصغير، ج 3 ص 148 از خطيب نقل کرده که او از وکيع در غرر وابن سني درعمل يوم و ليله روايت نموده است، و همچنين از ابن عساکر از ابوهريره به اين لفظ حديث کرده «حُزُقُّةٌ حُزُقُّةٌ تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة» و ابن منظور نيز در لسان العرب به همين لفظ روايت کرده و از عبارت او استفاده مي شود که پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلم ـ نسبت به حسن و حسين همواره اين گونه ملاطفت اظهار مي نموده اند.

و «حُزُقَّه» (به فتح حاء و ضم زا، يا به ضم هر دو) چنانچه در قاموس گفته به کسي گويند که به واسطه ضعف يا خردي و کوچکي، قدمهايش کوتاه و به هم نزديک باشد. و «تَرَقَّ» به معناي «اصعدْ» است يعني بالا برو! و «عَيْنَ بَقَّه» چنانچه علائلي گويند کنايه از کوچکي جسم و خردي جثه است اين جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او مي گويد.

[4] سمو المعني في سموالذّات، ص 76 و 77.

[5] اسد الغابه ج 2، ص 21. تاريخ طبري ج 4، ص 349. کامل، ج 3 ص 298. تاريخ ابي الفداء، ج 2، ص 106. و تذکرة الخواص ص 267.

[6] البدء و التاريخ ج 6، ص 12.

[7] کامل ج 3، ص 299. اسد الغابه، ج 5 ص 20. ترمذي ج 13، ص 197. طبري، ج 4، ص 356.