بازگشت

دلداري حسين به اهل خيام


آقا اجازه نداد آنها (اهل بيت) بيرون بيايند. ولي خودش نقطه اي را مرکز قرار داده بود که صدايش را مي شنيدند مي خواست به اين وسيله به آنها اطمينان بدهد.

وقتي که بر مي گشت، به آن مرکز مي رسيد، با صداي بلند (من نمي دانم اينکه مي گويم صداي بلند، آن زبان خشک چگونه در دهان مي گرديده) با هر مقدار که نيرو داشت فرياد مي کرد: لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم. خدايا! حسين هر چه نيروي روحي و جسمي دارد از توست. اهل بيت خوشحال مي شدند که آقا زنده است. مدتي استراحت مي کرد، آسايش پيدا مي کرد لشکر باز بر مي گشتند، حلقه را تنگ مي کردند تير اندازي مي کردند، سنگ مي پراندند، باز نوبت ديگر آقا حمله مي کرد. اين کر و فر ادامه داشت.