بازگشت

امام حسين و وداع او با اهل حرم


بنا به روايت صاحب «منتخب» و غيره:

آنگاه امام حسين عليه السلام برد [1] رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را پوشيد و زره آن حضرت را دربر کرد و شمشير حضرتش را حمايل نمود و بر اسب آن حضرت سوار شد و بر در خيمه آمد و ندا کرد:

يا سکينه! «يا فاطمة! يا ام کلثوم! يا زينب! «عليکن مني السلام»؛

اي دختران نورس! و اي خواهران بي کس! و اي يتيمان بي پرستار! و اي محنت کشان بي غمخوار! اي عيال بي مونس! و اي غريبان ديار بلا! و اي اسيران رنج و عنا! نوبت پرستاري شما رسيد و اکنون زمان بي مددکاري شما درآمده، اينک وقت رفتن ميدان من رسيد و شهادت من درآمد.

وقتي زنان ودختران اين سخن را از آن سيد مظلومان شنيدند، از خيمه ها بيرون


ريختند و به دور شمع قدش، پروانه وار مي گرديدند.

سکينه عليهاالسلام دختر آن حضرت که مادرش رباب، دختر امرءالقيس بود و آن حضرت به او علاقه ي بسياري داشت، حتي آن که درباره ي آنها فرموده:


لعمرک انني لاحب دارا

تکون بها سکينة و الرباب


احبهما و أبذل جل مالي

و ليس لعاتب عندي عتاب [2] .

به جان تو! خانه اي را که در آن سکينه و رباب باشند، دوست مي دارم.

ايشان را دوست مي دارم که سهل است، عمده ي مال خود را صرف ايشان مي کنم و کسي نمي تواند که مرا در اين خصوص عتابي نمايد.

باري، سکينه عليهاالسلام گريه کنان به خدمت آن حضرت آمد، چون او را بسيار دوست مي داشت، او را بر سينه چسبانيد و اشک از ديده هايش پاک مي کرد ومي فرمود:


سيطول بعدي يا سکينة! فاعلمي

منک البکاء اذا الحمام دهاني


لا تحرقي قلبي بدمعک حسرة

مادام مني الروح في جثماني


فاذا قتلت فأنت أولي بالذي

تأتينه يا خيرة النسوان!


به زودي زمان گريه تو فراخواهد رسيد و گريه ي تو بعد از آن که من از پيش تو بروم بطول مي انجامد.

اي سکينه! گريه مکن وبا اشک ديده ي خود تا روح در بدن من است، دل مرا مسوزان.

وقتي من کشته شدم تو که فرزند نازپرور مني در گريستن بر من سزاوار هستي.

سکينه عليهاالسلام گفت: اي پدر! آيا تن به مرگ داده اي و راضي به مرگ شده اي؟

فرمود: اي نور ديده! چگونه تن به مرگ ندهد کسي که ياور و معيني ندارد؟

عرض کرد: اي پدر! ما را به حرم جد خودمان برگردان!

آن حضرت فرمود: هيهات! اگر مرا به خود وا مي گذارند، من خود را به مهلکه نمي انداختم.

وقتي زنان اين سخن را شنيدند صداي گريه، خروش و ناله برآوردند! آن


حضرت آنان را دلداري داد و امر به سکوت و صبر فرمود. [3] .

ابن طاووس رحمه الله مي فرمايد:

در آن هنگام، شمر بن ذي الجوشن لعين بر خيمه ي سيدالشهداء عليه السلام حمله کرد و نيزه ي خود را بر خيمه ي آن حضرت زد و گفت: آتش بياوريد تا خيمه را با هر کس که در اوست، بسوزانم!

حضرت فرمود: اي پسر ذي الجوشن! آيا تو مي خواهي اهل و عيال مرا بسوزاني؟

شبث بن ربعي، شمر را از اين اراده سرزنش نمود و آن ملعون از آن اراده درگذشت!

چون آن حضرت بي يايي آن قوم را مشاهده نمود و دانست که بجز کشته شدن چيزي نيست، فرمود:

«ايتوني بثوب عتيق لا يرغب فيه اجعله تحت ثيابي لئلا اجرد بعد قتلي»؛

جامه ي کهنه اي که کسي را رغبت در آن نباشد به جهت من بياوريد تا زير لباس خود بپوشم، تا آن که بعد از کشته شدنم که بدنم را برهنه مي کنند آن جامه ي کهنه بر بدنم و برهنه و عريان و بي ساتر نماند.

«فاني مقتول مسلوب»؛

من مي دانم که کشته مي شوم و بدن مرا برهنه مي کنند.

پدر و مادر شيعيان به فداي مظلوميتت باد يا ابا عبدالله!

همين که زنان دل سوخته اين سخن را شنيدند، صدا به گريه بلند کرده و فرياد و فغان بر آوردند.

حضرت فرمودند:

«مهلا! فان البکاء أمامکن»؛ مدارا کنيد و تعجيل در گريه منماييد که گريه ي بسيار در پيش داريد.

پس (تبان صغيري) - يعني زير جامه ي کوچکي - از براي آن حضرت آوردند،


فرمود:

«لا، ذاک لباس من ضربت عليه بالذلة...»؛

نه، اين لباس کسي است که در ذلت افتاده باشد. [4] .

و به روايت ابن شهر آشوب: امام حسين عليه السلام فرمود: اين را نمي خواهم، زيرا که لباس اهل ذمه مي باشد.

پس جامه اي از آن واسع تر آوردند، آن را پوشيد. [5] .

و به روايت ابن طاووس رحمه الله: جامه اي از براي او آدرند، آن را پاره پاره کرد و از زير لباسش پوشيد.

«فلما قتل جردوه منه»؛

آه آه! چون او را کشتند آن جامه ي پاره پاره رانيز از بدن شريفش بيرون کردند.

ابجر بن کعب لعين، آن لباس را از بدن ناز پرور دامان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم کند و بدني که در روي سينه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و آغوش فاطمه عليهاالسلام پرورش يافته بود، عريان و برهنه در ميان خاک و خون انداخت. [6] .


من مخبر الزهراء أن حسينها

بين الوري عار علي تلعاتها


و رؤوس أبناها علي سمر القنا

و بناتها تهدي الي شاماتها


يا فاطم الزهراء قومي و اندبي

أسرک في أشراک ذل عداتها


کيست که به فاطمه ي زهرا عليهاالسلام خبر دهد که حسينش را برهنه و عريان در بيابان انداختند؟

سرهاي اولادش را بر نيزه ها زده اند و دخترانش را هديه به شام مي برند؟!

اي فاطمه! برخيز و بر فرزندان اسير و غريب که همه بر دام هاي مکر دشمنان افتاده اند، ندبه کن و نوحه نما.

اين ملعون شقي به خاطر اين عمل دست هايش در زمستان خشک مي شد و در تابستان خون و چرک از آن مي آمد، تا اين که به جهنم واصل شد! [7] .



پاورقي

[1] برد: نوعي لباس راه راه از کتان، که نوع يمني آن معروف است.

[2] بحارالانوار: 47/45.

[3] المنتخب: 440-438/2.

[4] اللهوف: 72 و 73، المنتخب: 438/2 و 439، بحارالانوار: 54/45.

[5] المناقب: 119/4.

[6] اللهوف: 73، بحارالانوار: 54/45.

[7] اللهوف: 73، بحارالانوار: 54/45.