سردار وفا در ميدان کربلا
جناب عباس عليه السلام رو به ميدان نهاد، چون ميان ميدان رسيد، فرياد زد:
يا عمر بن سعد! اينک حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:
اصحاب، برادران و بني اعمام مرا کشتيد و مرا تنها گذاشتيد و عيال و اولادم از شدت تشنگي سوختند، آخر شربت آبي به ايشان بدهيد که نزديک است به هلاکت برسند و با وجود اينها مي گويد:
«دعوني أخرج الي طرف الروم، أو الهند و اخلي لکم الحجاز والعراق»؛
مرا گذاريد به سوي هند، يا روم بروم و حجاز و عراق را به جهت شما مي گذارم.
چون عباس عليه السلام اين کلام را ازجانب برادر خود به آن لئيمان فرمود، جوابي نشنيد، بعضي ساکت بودند و بعضي از گفت وگوي عباس عليه السلام گريه کردند.
شمر ملعون و شبث بن ربعي از لشکر بيرون آمده، گفتند: اي پسر ابوتراب! اگر تمام عالم را آب بگيرد و به دست ما باشد، به شما قطره اي از آن نخواهيم داد، مگر اين که در بيعت يزيد داخل شويد (!!)
حضرت عباس عليه السلام به نزد برادر برگشت و بي رحمي آن قوم بي حيا را به عرض آن سيد دو سرا رسانيد.
آن جناب سر را به زير انداخته و گريست و گريه ي شديدي کرد.