بازگشت

مبارزه حر و شهادت او


بعد از شروع به مبارزه، اولين کسي که به مبارزات کشته شد، حر بن يزيد رياحي بود.

حکايت شهادت آن با سعادت چنين است:

چون در آن حمله، بسياري از لشکر امام عليه السلام به دارالسرور شتافتند، آن حضرت صداي شريف را بلند کرده از براي اتمام حجت مي فرمود:

«أما من مغيب يغيثنا لوجه الله؟


أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟»

آيا فريادرسي نيست که به جهت تقرب به خدا، از ما فريادرسي نمايد؟

آيا کسي نيست که دفع شر از حرم پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم نمايد؟

چون حر با سعادت اين سخن را شنيد واين واقعه را ديد به نزد پسر سعد آمد و گفت: تو آخر با اين مرد جنگ خواهي کرد؟

گفت: «اي والله! قتالا أيسره أن تطير الرؤوس و تطيح الأيدي»؛

به خدا قسم! جنگي خواهم کرد که اقل آن، اين باشد که سرها از بدن جدا گردد و دست ها بريده شود.

چون حر با سعادت اين سخن را شنيد در ميان لشکر خود رفت، احوالش منقلب گرديد.

مهاجر بن اوس به او گفت: در امر تو حيرانم، تو را از شجاعان کوفه مي دانم، اين چه حالت است که در تو مي بينم؟

حر گفت: خود را در ميان دوزخ و بهشت مي بينيم و به اين جهت حيرانم.

آنگاه گفت: نه، به خدا قسم! چيزي را براي بهشت اختيار نمي کنم، اگر چه مرا پاره پاره کنند و بدنم را بسوزانند.

پس اسب خود را به سوي لشکر سيدالشهداء عليه السلام راند و دست بر سر گذاشته بود و مي گفت:

«اللهم اليک أنبت، فتب علي فقد أرعبت قلوب أوليائک و أولاد بنت نبيک»؛

خدايا! توبه کردم، توبه ي مرا قبول کن و مرا عقاب مکن، من دل هاي مقدسه ي اولياي تو و فرزندان دختر پيغمبر تو را ترسانيدم و در تشويش انداختم.

آنگاه به نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: جعلت فداک؛ منم آن که تو را از برگشتن مانع شدم و تو را در اين صحرا، حبس کردم و گمانم نبود که اين قوم ستمکار کار را به اينجا خواهند رسانيد و با تو جنگ خواهند کرد.

يابن رسول الله! توبه کردم، «فهل لي من توبة؟»؛ آيا توبه ام قبول است؟

حضرت فرمود: بلي، خدا توبه ي تو را قبول مي کند، فرود بيا.

عرض کرد: يابن رسول الله! وقت فرود آمدن نيست، سواره بودن بهتر از پيادگي


من است «و الي النزول [يؤول] آخر أمري»؛ آخر فرود خواهم آمد و آن وقتي است که کشته شوم و در خون خود بغلطم.

ابن نما رحمه الله نيز چنين روايت کرده:

حر، به آن حضرت عرض کرد: وقتي که پسر زياد مرا به طلب تو فرستاد، چون بيرون آمدم از قصر، ندايي شنيدم که يکي مي گفت: «أبشر يا حر! بخير»؛ اي حر! بشارت باد به تو خير.

رو به عقب کردم کسي را نديدم، گفتم: به خدا سوگند! اين بشارت نيست، زيرا که من به حرب فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي روم و گمان نداشتم که تو را ياري کنم.

حضرت فرمود: خدا تو را خير و اجر بدهد. [1] .

و در بعضي از کتب مقتل مذکور است:

حر گفت: پدرم را در خواب ديدم که به نزد من آمد و گفت: اي فرزند! در اين روزها به کجا رفته بودي؟

گفتم: رفته بودم سر راه بر امام حسين عليه السلام بگيرم.

پدرم فرياد زد و گفت: واويلا اي فرزند! تو را چه کار با فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم؟ اگر مي خواهي در جهنم مخلد باشي با او حرب کن و اگر مي خواهي در قيامت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شفيع تو باشد و در بهشت همسايه ي او باشي برو و او را ياري کن و با دشمنان او جهاد کن. [2] .

شيخ صدوق - عليه الرحمه - مي فرمايد:

حر عرض کرد: يابن رسول الله! رخصت ده با دشمنانت مقاتله کنم و در راه وفايت جان دربازم.

حضرت امام حسين عليه السلام او را اجازت داد، او مرکبش را به جولان درآورده مي گفت:




اني أنا الحر و مأوي الضيف

أضرب في أعناقکم بالسيف


عن خير من حل بأرض الخيف

أضربکم و لا أري من حيف


منم حر و منم کريم و خواهان ميهمان خود، که گردن شما را با شمشير مي زنم.

به جهت حمايت از بهترين اهل زمين، و حيف نيست کشتن شماها که با او جنگ مي کنيد.

آن شجاع نامدار و هژبر روزگار خود را در درياي حرب انداخت و خود را به هر طرف مي زد و مي انداخت.

يزيد بن سفيان تميمي مي گويد: اگر به او مي رسيدم نيزه ي خود را به او مي زدم.

در اثنايي که حر در ميدان جنگ بود و مشغول به حرب بود، ضربتي به گوش و چشم او رسيد و خون از روي اسبش جاري بود.

در اين هنگام، حصين بن نمير سکوني به يزيد گفت: يا يزيد! اين، همان حر است که آرزو مي کردي که او را دريابي و نيزه اي به او زني.

آن ملعون به حرب او بيرون رفت، چون به ميدان رسيد حر بر او حمله کرد و ضربتي بر او زد که جان به مالک سپرد، و آن قدر جنگ کرد که چهل نفر سواره و پياده را کشت. [3] .

در بعضي از روايات آمده: آنگاه رو به جانب سيدالشهداء عليه السلام کرد و گفت: از من راضي شدي؟

«نعم، أنت حر کما سمتک امک»؛

بلي، تو حري چنانچه مادرت تو را حر ناميد.

آخرالامر، ملعوني اسب او را پي کرد، حر پياده ماند و باز جنگ مي کرد و مي گفت:


ان تعقروني فأنا ابن الحر

أشجع من ذي کبد هزبر


اگر اسب مرا پي کرديد پروا ندارم که من فرزند آزادگانم و دلم قوي تر از شير است.

آخرالامر دور او را گرفتند،ايوب بن مسرح با همکاري يکي ديگر از اهل کوفه او


را شهيد کردند.

و بنا به روايتي: نيزه اي بر سينه ي او زدند که سينه ي بي کينه اش شکافته شد، فرياد زد: «أدرکني يابن رسول الله»؛ قرباني خود را درياب [اي فرزند رسول خدا] [4] .

وقتي سيدالشهداء عليه السلام به او رسيد، خون از رگ هايش مي ريخت، حضرت فرمود:

«بخ بخ يا حر! أنت حر کما سميت في الدنيا والاخرة»؛

به به! مرحبا اي حر! نيکو وفاداري کردي، تو حر و آزادي، همچنان که در دنيا و آخرت حر ناميده شده اي.

پس فرمود:


لنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مختلف الرماح


و نعم الحر اذ نادي حسينا

فجاد بنفسه عند الصباح


نيکو آزاده اي است حر رياحي که در وقت جنبش نيزه ها پايداري کرد.

خوشا به حال حر که حسين را ندا داد و جان خود را در راه او درباخت.

سپس آن حضرت خاک از صورت آن شهيد راه وفا پاک مي کرد و مي فرمود: تو حري در دنيا و آخرت. [5] .

و در بعضي از کتب مقتل مذکور است که: برادرش مصعب نيز به خدمت آن حضرت آمده و توبه کرد، آنگاه به ميدان رفته و کشته شد. [6] .

و همچنين فرزند او و غلام او [7] ؛ و لکن صحت اين روايت ثابت نشده است.


پاورقي

[1] الارشاد: 99/2 و 100، اللهوف: 159 و 160، مثيرالاحزان: 59 و 60، امالي الصدوق: 223 مجلس 30، بحارالانوار: 15-11/45.

[2] روضةالشهداء: 278، رجوع شود به: معالي السبطين: 224/1.

[3] بحارالانوار: 13/45 و 14.

[4] بحارالانوار: 14/45، با تفاوت.

[5] امالي شيخ صدوق: 223 مجلس 30، اللهوف: 159 و 160 با اختصار.

[6] رجوع شود به: رياض الشهادة: 122/2.

[7] رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 293/4.