بازگشت

سخنان امام حسين در برابر لشکر دشمن


آنگاه امام حسين عليه السلام اسب خود را طلبيد و آن اسب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود که آن را «فرس مرتجز» مي ناميدند، و بر آن اسب سوار شدند.

در کتب بعضي از علما مذکور است که: حضرت عمامه ي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بر سر بست و دراعه ي [1] آن حضرت را پوشيد و شمشير آن حضرت را حمايل کرد و بر اسب آن حضرت سوار شد و در برابر لشکر کفار آمد و صداي شريف را از براي اتمام حجت بلند کرد.

صاحب «مناقب» مي گويد: لشکر مخالف اطراف آن حضرت را مانند حلقه گرفتند، آن حضرت فرمود: گوش کنيد! تا شما را موعظه کنم.

آنان گوش نمي کردند.

آن حضرت فرمود:

ويلکم! مالکم أن لا تنصتوا الي فتستمعوا قولي و انما أدعوکم الي سبيل الرشاد؟!

واي بر شما! شما را چه شده که سخن مرا گوش نمي دهيد و کلام مرا نمي شنويد؟ من شما را به سوي رشد و هدايت مي خوانم.

هر کس مرا اطاعت کند راه هدايت يافته و هر کس مخالفت کند البته هلاک خواهد شد. شما همه معصيت مي ورزيد و سخن مرا گوش نمي کنيد.

ويلکم ألا تنصتون؟ ألا تسمعون؟

پس آن اشقيا يکديگر را سرزنش کردند که گوش دهيد ببينيد اين مرد چه مي گويد؟

آن حضرت شروع به سخن کردند.

شيخ مفيد رحمه الله مي فرمايد: آن حضرت به صداي بلند فرمود:


يا اهل العراق! واکثر ايشان مي شنيدند و شروع کرد به تکلم به کلامي فصيح و بليغ، حمد و ثنا و صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم و ملائکه و انبيا فرستاد.

«فلم يسمع متکلم قط قبله و لا بعده أبلغ منه في منطق»؛

هرگز متکلمي فصيح تر و بليغ تر از او ديده نشده بود، نه قبل از او نه بعد از او، آنگاه فرمود:

فانسبوني و انظروني من أنا؛ نسب مرا بگوييد و بشناسيد و ببينيد که من کيستم؟ پس نظر به سوي نفس خود کنيد و فکر و تأمل نماييد که آيا کشتن من و هتک حرمت من بر شما جايز است؟ آيا فرزند رشيد پيغمبر شما نيستم؟

آيا فرزند پسر عم و وصي او نيستم؟

آيا حمزه ي سيدالشهداء عموي من نيست؟

آيا جعفر ذوالجناحين عموي من نيست؟

آيا به شما قول پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در حق من و برادرم حسن عليه السلام که: «هذان سيدان شباب أهل الجنة» نرسيده است؟

اگر شما مرا تصديق مي کنيد و حال آن که هر چه مي گويم حق است؛ به خدا قسم! هرگز دروغ نگفته ام و اگر مي گوييد در ميان شما کسي هست که شما را به آنچه مي گويم، خبر مي دهد، از جابر بن عبدالله، ابي سعيد خدري، سعد بن سهل ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد، تا شما را خبر دهند که اين سخن را از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق من و برادرم شنيده اند.

آيا اين در منع کشتن من کفايت نمي کند؟

آنگاه فرمود:

اگر در اين شک داريد به خدا قسم! در ميان مشرق و مغرب به غير از من کسي فرزند پيغمبر نيست.

«




«ويحکم! أتطلبوني بقتل منکم قتلته، أو بمال استهلکته، أو بقصاص من جراحة، أم علي سنة غيرتها، أم شريعة بدلتها»؟؛ [2] .

واي بر شما! آيا دور مرا گرفته ايد به جهت آن که کسي را بناحق کشته ام که مي خواهيد در عوض آن، خون مرا بريزيد، يا مالي از کسي خورده ام که دست از من بر نمي داريد؟


فهل سنة غيرتها أمش ريعة

و هل کنت في دين الاله مبدلا


آيا سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را تغيير داده ام، يا شريعت او را تبديل کرده ام؟


أأحللت ما قد حرم الطهر أحمد

أحرمت ما قد کان قبل محللا


آيا حرام پيغمبر را حلال کردم، آيا حلال او را حرام کردم که مي خواهيد مرا بکشيد؟

و بنا به روايت سيد ابن طاووس رحمه الله: جمعي گفتند: اي حسين! آنچه مي گويي راست است.

آن حضرت فرمود:

فلم تستحلون دمي و أبي الذائد عن الحوض يذود عنه رجالا کما يذاد البعير الصادر الماء...؟»؛

پس به چه سبب خون مرا حلال دانسته ايد و آب فرات را از من و عيالم منع کرده ايد در حالي که پدرم در روز قيامت بر سر حوض کوثر دشمنانش را از آن مي راند و لواي حمد در قيامت به دست پدرم مي باشد؟

در آن اثنا، صداي زنان و اطفال به شيون و ناله بلند شد که از کلمات آن خلاصه ي موجودات بي تاب شدند و سيلي بر صورت زدند و صدا به ندبه بلند کردند و مي گفتند:


فياليتنا و لم نري ما نري

و يا ليتنا لم نمتحن بحياة


اي کاش! مرده بوديم و مظلومي و بي کسي تو را نمي ديديم و اي کاش! به دنيا نيامده بوديم و اين روز را نمي ديديم.


چون آواز خروش و گريه ي آن بي کسان به گوش آن امام عالميان رسيد، حالش متغير شد و گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

آن جناب، به حضرت عباس و علي اکبر عليهماالسلام فرمود:

«يکتاهن، فلعمري ليکثرن بکاؤهن»؛

اين زنان را ساکت کنيد! قسم به جان خودم! بعد از اين گريه ي بسياري خواهند کرد، حال در گريه تعجيل نکنيد و دشمنان ما را به شماتت نياوريد.

چون پيغام او را به ايشان رسانيدند، ساکت شدند. باز آن حضرت متوجه آن قوم شدند و فرمودند:

بگذاريد به حرم جدم برگردم، دختران پيغمبر شما را از اسيري نجات دهم، بگذاريد بر سر آب روم که جگرم از تشنگي کباب شده. [3] .

و به روايت شيخ مفيد رحمه الله:

آن جماعت نا به کار ساکت شدند و در جواب چيزي نگفتند، آن امام مظلوم ندا کرد:

يا شبث بن ربعي! يا حجار بن ابجر! يا قيس بن اشعث! يا يزيد بن حارث! آيا شما به من ننوشتيد که: سحراها سبز شده، ميوه ها رسيده شده و لشکرها از براي تو مهيا شده است؟!

قيس بن اشعث گفت: ما نمي دانيم که چه مي گويي؟! در حکم بني عمت نازل شو و ايشان به تو نيکي خواهند کرد.

حضرت فرمود:

«لا، والله! لا اعطيکم بيدي اعطاء الذليل، و لا أقر لکم اقرار العبيد»؛ [4] .

نه، به خدا قسم! به دست خود، خود را ذليل شما نمي کنم، و اقرار به بندگي به شما نخواهم کرد.


آنگاه با صداي بلند گفت:

«يا عباد الله! (اني عذت بربي و ربکم أن ترجمون) [5] (أعوذ بربي و ربکم من کل متکبر لا يؤمن بيوم الحساب). [6] [7] .


پاورقي

[1] دراعه: جامه و لباس بلند، قبا.

[2] الارشاد: 97/2 و 98، المناقب: 108/4، بحارالانوار: 7، 4/45.

[3] اللهوف: 158 و 159

[4] در الارشاد آمده: «و لا أفر فرار العبيد».

[5] سوره‏ي دخان: آيه‏ي 20.

[6] سوره‏ي غافر: آيه‏ي 27.

[7] الارشاد: 97/2 و 98، بحارالانوار: 4/45 و 7.