بازگشت

روز عاشورا و تشنگي امام حسين


آه! آن قوم جفاکار، روي به آن برگزيده ي کردگار کردند، «ذلک هو يطلب شربة من الماء»؛ آن مظلوم تشنه، با آن حال، طلب شربت آبي مي فرمود.

هر چند مي خواست روانه ي فرات شود و اسب را به جانب شريعه ي فرات مي راند «حملوا عليه بأجمعهم حتي أحلوه عنه»؛ همه ي لشکر بر آن حضرت حمله مي کردند، تا اين که ميان او و آب حايل مي شدند، آخرالامر نگذاشتند که قطره اي از آب به لب تشنه اش برسد. [1] .

«يا أبا عبدالله! ما خلت قبلک بحرا مات من ظمأ، و لا أسدا ترديه أحمال»؛

[اي ابا عبدالله!] پيش از تو هرگز خيالم نمي رسيد که دريايي، از بي آبي و تشنگي هلاک شود و هرگز گمان نمي کردم که روباه صفتان، شيري را هلاک کنند.

ابوالفرج نقل مي کند:

آن حضرت آب طلب مي نمود.

شمر ملعون گفت: «والله! لا ترده أو ترد النار» به خدا! به آب نمي رسي تا به جهنم وارد شوي (!!)

يکي ديگر گفت: اي حسين! آيا نمي بيني که آب فرات چگونه مثل شکم ماهي مي درخشد، به خدا قسم! از آن نخواهي چشيد، تا از تشنگي بميري (!!)


آن حضرت فرمود:

«اللهم أمته عطشا»؛ خدايا! او را از تشنگي بکش.

راوي گويد: به خدا قسم! آن ملعون از تشنگي داد مي زد و آب مي طلبيد، به او آب مي دادند و مي خورد آن قدر که از حلقش بيرون مي آمد، باز فرياد مي زد که آبم دهيد که تشنگي مرا کشت، پس چنين بود، تا اين که به جهنم واصل شد. [2] .

در بعضي از کتب نقل شده: آنگاه آن حضرت ايستاد و فرمود:


خيرة الله من الخلق أبي

بعدي جدي فأنا بن الخيرتين


والدي شمس و امي قمر

و أنا الفضة و ابن الذهبين


... تا آخر ابيات. [3] .

سيد ابن طاووس رحمه الله و ديگران روايت کرده اند:

ناگاه ملعوني - که او را ابوالحتوف مي گفتند - تيري انداخت و آن تير آمد و بر پيشاني نوراني آن امام مبين نشست، چون تير را کشيد، خون روي مبارک و محاسن شريفش را رنگين نمود، پس رو به درگاه بي نياز کرد و گفت:

«اللهم انک تري ما أنا فيه من عبادک هؤلاء العصاة»؛

خدايا! مي بيني که از اين بندگان عاصيت به من چه مي رسد؟

«اللهم أحصهم عددا و اقتلهم بددا، و لا تذرني علي وجه الأرض منهم أحدا، و لا تغفر لهم أبدا». [4] .


پاورقي

[1] اللهوف: 171، بحارالانوار: 51/45.

[2] مقاتل الطالبين: 117، بحارالانوار: 51/45 و 52.

[3] بحارالانوار: 47/45 و 48.

[4] اللهوف: 172، بحارالانوار: 53/45، با تفاوت.