بازگشت

با واژه كه نمي شود...


مي سوخت خاك و آب فقط استعاره بود

در آسمان مشك كه غرق ستاره بود

اشكي نمانده بود كه نذرعطش كند

ورنه فرات منتظر يك اشاره بود

تاكشتي نجات به چشمش قدم نهد

(با اينكه بادبان لبش پاره پاره بود)

دربخل كوفه گندم ري سبز كرده بود

نسلي كه مرده بود ،فقط سنگواره بود

گوشي براي ناله ي طفلان نداشتند

آن قوم كه غنيمتشان گوشواره بود

-بابا چرا نماز توراتيرهاشكست؟

باباچه شدكه حج شما نيمه كاره بود؟

بابا چه شدكه عمه كه طوفان صبر بود

از پا فتاد مثل عمو كه سواره ...بود

بابا كجاست لشكر تو؟-عشق اشاره كرد-

سمت سري كه برسر دارالاماره بود

تنها علي اكبر(ع)او بودو اصغرش (ع)

كه شير بودو دشمن او شيرخواره بود

مي خواستش اجازه ميدان دهد،ولي

چشمش هنوز درصدد استخاره بود

... باواژه كه نمي شود از عشق حرف زد

بايد كه در تدارك يك سوگواره بود

آورده اند جسم شهيدان كفن نداشت

من مانده ام كه ماه پس آن جا چه كاره بود؟

عباس احمدي