بازگشت

آخرين سلام



به زير تيغم و، اين آخرين سلام منست

سلام من به حسيني که او امام منست
کجائي اي همه را کشتي نجات؟ بيا!

که بي حضور تو اين زندگي حرام منست
لبم به ذکر تو گويا بود، دلم با تست

که ذکر خير تو کار علي الدوام منست
به کوي عشق، نخستين فدائي تو منم

سفير خاص توام، وين صلاي عام منست
هلا! که زندگي من عقيده است و جهاد

حسينيم من و، اين ايده و مرام منست
اگر به کوفه گذار تو اوفتد، بيني

که برج و باروي آن شاهد قيام منست

از آ گروه منافق يکي بجا نبود!

حصار کوفه کنون شهربند [1] و دام منست!
مرا به جرم محبت کشيده اند به بند

حمايت از تو و عشق تو، اتهام منست!
به خاک و خون کشدم گر که دست ظلم، چه باک؟

که در حمايت دين استوار، گام منست
ازين سفر که در او خير نيست، ديده بپوش [2] .

در آخرين نفس، اين آخرين پيام منست
من اين چکامه سرودم که مسلم بن عقيل

به روز حشر بگويد: (شفق)، غلام منست

پاورقي

[1] شهربند: زندان.

[2] در اين مقام براي خواننده، اين سوال مطرح مي شود که: اگر در سفر کربلا، خيري نبوده است! آنهم براي سالار شهيدان، حسين بن علي عليه السلام!! پس از کدام سفر مي توان چشم خير داشت؟! با توجه به اينک شاعر در اين بيت، فرازي از نامه ي حضرت مسلم بن عقيل را به امام حسين عليه السلام، بصورتي بسته و فشرده و نه به تفصيل، آورده است، نمي توان به مفهوم واقعي اين فراز از نامه پي برد مگر اينکه دقيقا مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد. وقتي که حضرت زينب سلام الله عليها بعد از مشاهده ي آنهمه پرده هاي درد آفرين، خطاب به يزيد مي فرمايد که: «ما رايت الا جميلا!» بايد در ترجمه ي اينگونه فرازهاي دست نيافتني، دست بدامان ارباب معرفت زد. مسلم بن عقل، از اصحاب خاص سالار شهيدان است و در گفتار و نوشتار اين محرمان درگاه، راز و رمزي وجود دارد که اغلب در محدوده ي سخن نمي گنجد.


محمد جواد غفورزاده (شفق)