بازگشت

ياري عباس



فکند رايت و بوسيد پاي شه عباس

که چند لشکر نابود را بدارم پاس
مرا زکام تو خشکيده تر شده است گلو

تو را ز حال من آشفته تر شده است حواس
فدائيان همه در ياري تو جان دادند

فداي جان تو، شد وقت ياري عباس
چو شير بچه يزدان گرفت اذن جهاد

نمود حمله بدان قوم ناخداي شناس
شکافت لشکر و شد در فرات و آب گرفت

شتافت تا برساند بکام خسرو ناس

دو دست داد ولي مشک همچنان بر دوش

خداي را بدو دست بريده کرد سپاس
که شکر دستم اگر رفت آب ماند به جاي

که نوشد آن شه و اطفال آتشين انفاس
چگوي آه که آمد ز قوم کين تيري

بمشک آب و بهم بردريد چون کرباس
چو مشک پاره شد و آب ريخت پنداري

که ريخت بر دل سوزانش سوده ي الماس
ز پشت زين بزمين اوفتاد و نعره کشيد

بياري آمدش آن خسرو سپهر اساس
چه ديد، ديد ز عباس اوفتاد دو دست

کشيد آه که پشت مرا زمانه شکست

وصال شيرازي