بازگشت

يادگار حيدر



من از جان بنده ي جان آفرينم

مديحت گوي خير المرسلينم
بود مهر علي، مهر پيمبر

مرام و مسلک و آئين و دينم
به مدح حضرت عباس ريزد

گهر از طبع معني آفرينم
به هنگام غزا فرمود با خصم

که فرزند اميرالمؤمنيم
ابوالفضلم، ز حيدر يادگارم

برادر را بهين يار و معينم

منم آن يکه تاز عرصه ي رزم

که در ميدان چو شير خشمگينم
سپهسالار اردوي حسينم

ولاي او بود حصن حصينم
ز خوان نعمت او ريزه خوارم

به گرد خرمن او خوشه چينم
در پر ارج بحر طا و هايم

مهي از آسمان يا و سينم
مگر اي قوم بدسيرت ندانيد

به جان پروده ي ام البنينم
به راه دوست مي جنگم چو حيدر

که دشمن نيز گويد آفرينم
به ميدان شجاعت يکه تازم

به درياي وفا در ثمينم
به دانشگاه پرارج محمد

بهين درس است قرآن مبينم
به هنگام دعا عبد مطيعم

به رزم خصم دون شير عرينم
به محراب عبادت آن چنانم
به ميدان شجاعت اين چنينم
به ديو خ




























صم بي دين چيره گردم

که باشد نام حق نقش نگينم


هما وردي نمي بينم به دوران

ميان جنگجويان بي قرينم


حسين بن علي را جان نثارم

مطيع آن امام متقينم


اگر چه مير ميدان نبردم

کهين آستان آن مهينم


به هفده منصبم منصوب فرمود

حسين آن خسرو دنيا و دينم


چه غم از آنکه با تيغ يماني

جدا گردد ز تن دست يمينم


چو از زين سرنگون گرديد گفتا

برادر جان، نگر حال حزينم


دلم خواهد درين ديدار آخر

گلي از گلشن رويت به چينم


برادر آرزويم غير از اين نيست




که وقت مرگ رخسارت به بينم


مبر در خيمه ام جان برادر

ز روي کودکانت شرمگينم


ابوالفضلا من آن «محبوب» زارم

که مهرت شد عجين با ماء و طينم


چه خواهد شد نهي پا بر سر من

بگيري دست روز واپسينم


ترا باشم غلام حلقه در گوش

اگر نيکم اگر بد خود همينم





احمد مشجري کاشاني (محبوب)