بازگشت

وقايع روز عاشورا


از مثنوي: معراج المحبه، ص 70.
چو زد بهرام خون آشام خونريز

بر اين سرکش سمند دهر مهميز
سواري شد عيان زرينه جوشن

جهان از پرتوش گرديده روشن
نوازد ناي جيش کفر مطلق

وز آن سو عشق زد کوس انا الحق
بپا شد خسرو بي مثل و مانند

بفرمودي که اي خيل خداوند
نشينيد اين زمان بر پشت باره

شويد اين دم سوي جنت سواره
مر آن دلدادگان از عبد و مولا

شدند آماده ي پيکار اعدا
شه عشق آفرين آن شير يزدان

نمود آرايش ديدار جانان
سلاح جنگ از اهل حرم خواست

به ميراث نبوت تن بياراست
سپر از حمزه و تيغ از پدر داشت

کله خود از رسول تاجور داشت
علم پيچيد بر هم آن شه داد

به دست دست شاه لافتي داد
نشست از پشت رهوار پيمبر

عنان عشق شد در دست صرصر
به ميدان اندر آمد عشق منصوص [1] .

صفي آراست چون بنيان مرصوص [2] .
به قلب صف ستاد آن مخزن نور

چون حق اندر ميان قلب مکسور
چو عشق از آن ل
















وا بگشود پرچم

رجزخوان گشت قرآن مترجم


بفرمود: اي پرستاران سفيان

که حاکم بر شما گرديده شيطان


بزير چرخ اندر هر دياري

نه بگزينيد جز من شهرياري


بهر دوري ز دوران زمانه

نشاني باشد از حق يگانه


منم آن مظهر خلاق يکتا

که از من سر وحدت شد هويدا


اميرم بر همه عالم تمامي

نباشد در جهان جز من امامي


منم شيرازه ي اوراق هستي

منم فرمانده ي بالا و پستي


قضا بي امر من قدرت ندارد

که بر لوح قدر نقشي نگارد





نبي را قلب و چشم روشنستم

که شرعش را به تن چون جوشنستم


علي را روح و زهرا را جگر بند

ز ما شد هر که با مرا کرد پيوند


همه اي کوفيان دانيد يکسر

که جز من نيست فرزند پيمر


خديو عشق و شاه مشرقينم

سرور سينه ي زهرا، حسينم


چه بود آن دعوت اندر اول کار

که خونم شد مباح اين دم بناچار


همه آن وعظ و آن گفتار و تهديد

ابوسفيانيان سودي نبخشيد


بکار افتاد تيغ و نيزه و تير

دبير چرخ را گم گشت تدبير


گرازان عرب در ترکتازي

به جانبازي دليران حجازي



پاورقي

[1] منصوص: ثابت شده، روشن و صريح.

[2] مرصوص: بناي به ارزير استوار شده، پا برجا.


عمان ساماني اصفهاني