بازگشت

هنگام عبور اهل بيت از قتلگاه و زبان حال زينب كبري



هر که در ماتمسراي شاه خوبان مي نشيند

گرچه با اندوه دل با چشم گريان مي نشيند
ليک اگر امروز او سر در گريبان مي نشيند

روز محشر شاد در نزد محبان مي نشيند
در مقام قرب حق با روي خندان مي نشيند

هر کجا گردد لواي ماتمش بر پا به دوران
جمع آيند اهل معني با دلي از غم پريشان
آن يکي بر سر زند اين يک نمايد آه و افغان

در قيامت آنکه چشمش از غم وي بود گريان
ز اشک چشم او شرار نار نيران مي نشيند

يادم آمد اين زمان از اهل بيت شاه بيسر
کز کنار قتلگه بردنشان آن قوم کافر
ريختند از بهر توديع شهيدان مام و خواهر

بر سر هر نوگل بشکفته اي از تير و خنجر
ديد زينب هر زني چون عندليبان مي نشيند

زينب آمد بر سر بالين شاه تشنه کامان
ديد بيسر جسم شه افتاده از بيداد عدوان


هرچه زاري کرد از دل عقده اش نگشود آسان

خم شد و زد بوسه بر حلقوم سلطان شهيدان
گفت زين مشکل مرا سوز دل آسان مي نشيند

گفت: اي جان عزيز اين سان به خون









غلتان چرائي؟


اي گل باغ نبي، خار کف عدوان چرائي؟


داشتي پيراهني بر تن، چنين عريان چرائي؟

غافل از حال دل زينب در اين دوران چرائي؟


کز پس قتل تو جغد آسا به ويران مي نشيند

خيز و بنگر از سو کوي تو چون گشتم روانه


بازوي طفلان چو مويت شد سيه از تازيانه


کرد آخر مرغ دل را تير هجرانت نشانه

کي گمانم بود بينم از جفاهاي زمانه


بر تن پاک تو پيکان روي پيکان مي نشيند

گرچه رفتيم و غم هجرت به دل گرديد مدغم [1] .


ليک امشب اي سليمان اندرين وادي پر غم


ديو خصلت بجدل [2] انگشت برد از بهر خاتم

گرچه من رفتم ز کويت اي شهنشاه معظم


در عزايت (صابر) غمديده گريان مي نشيند



پاورقي

[1] مدغم: ادغام شده، با هم گرد آمده و يکي شده.

[2] بجدل: ملعون پست نهادي که انگشت حضرت سيدالشهداء را به جهت انگشتري قطع کرد.


صابر همداني