بازگشت

هفتاد و دو تيغ!



اي دوزخ سفران! گاه دريغ آمده است

سر بدزديد، که هفتاد و دو تيغ آمده است
طعمه ي تلخ جحيميد، گلوگير شده!

چرک زخميد- که کوفه ست- سرازير شده!
فوج فرعونيد؟ يا قافله ي قابيليد؟!

ننگ محضيد، ندانم ز کدامين ايليد؟!
ره مبنديد! که ما کهنه سواريم اي قوم!

سر برگشت نداريم، نداريم اي قوم!
حلق بر نيزه اگر دوخته شد، باکي نيست

خيمه تشنه ست، غمي نيست، گلاب آلوده است
خيمه تشنه ست، نه بيمار! شراب آلوده است!

سجده بيمار، نه بيمار! شراب آلوده ست!
آب اين باديه، خونست که وانوشد کس

زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس
راه، سختست اگر سر برود نيست شگفت

کاروان با سر رهبر برود نيست شگفت
تن به صحراي عطش سوخته، سر بر نيزه

بر نمي گرديم زين دشت، مگر بر نيزه!
تشنه مي سوزيم با مشگ درين خونين دشت

دست مي کاريم تا مرد برويد زين دشت

آي دوزخ سفران! گاه سفر آمده است

سر بدزديد که هفتاد و دو سر آمده است

محمد کاظم کاظمي