هر پنج!
هر چند زده آه درون خيمه به گردون
وز سوز عطش جام دلت گشته پر از خون
ليک آب همه عالم امکان به تو مرهون
جيحون و فرات و ارس و دجله و کارون
هستند عطشناک لب جوي تو هر پنج!
اي کون و مکان بر کرم و لطف تو محتاج
آن را که نهاده به سر از مکرمتت، تاج
از جور عدو گشت به تير ستم، آماج
مشگ و علم و جان و دل و ديده، به تاراج
رفت از سر شوق رخ نيکوي تو، هر پنج!
عباس شب خيز